عبور از کوچه مردها / سالار کاشانی

30 شهریور 1388

۱. موسوی کم آورده، بچه سوسول آورده

نیمه‌شب است، میدان ولی عصر، بعد از مناظره‌ی تلویزیونی میرحسین موسوی و محمود احمدی‌نژاد. میدان و خیابان‌های اطراف شلوغ است. دو دسته از «مردم» در برابر هم شعار می‌دهند: طرفداران میرحسین موسوی با نمادهای سبز در دست و آویخته بر بدن؛‌ و طرفداران احمدی‌نژاد با پرچم‌های سه رنگ در دست. سبزها دسته جمعی می‌خوانند: «یه هفته، دو هفته، محمود حموم نرفته». آن‌سوتر احمدی‌نژادی‌ها، زن و مرد با مشت‌های گره کرده شعار می‌دهند: «موسوی کم آورده، بچه‌سوسول آورده»؛ شعاری که تا امروز ذهنم را به خود مشغول کرده است.

پس از همین شعار شروع می‌کنم: موسوی بچه‌سوسول‌ها را آورده است به میدان. این شعار وجهی آشکار دارد و وجهی پنهان. بچه سوسول‌ها مردنمایانی هستند خالی ار «مردانگی» و این شعار خطاب به آن‌هاست. اما این شعار وجهی از واقعیت را ـ‌ متناسب با گفتمانی که شعاردهندگان با آن می‌اندیشند ـ حذف و پنهان می‌کند: زنان. طرفداران احمدی‌نژاد ـ در حکم حامیان نظام سیاسی و گفتمان حاکم ـ مواجه با مردنماهایی هستند که با عبارت بچه‌سوسول بازنمایانده می‌شوند؛ و نیمه انسان‌هایی که حضور فاعلانه در گفتمان ندارند و دیده نمی‌شوند؛ آری، زنان.

و قصه از این‌جا شروع می‌شود. هفته‌ها پی در پی می‌گذرد. خبرها مثل آوار روی سر یکایک «مردم» فرو می‌ریزند. بچه‌سوسول‌ها به خیابان می‌ریزند، همراه زن‌ها.

از این دریچه وارد داستان شده‌ایم، چون می‌خواهم با پی‌گیری همین زاویه‌ی دید یک جهارچوب تحلیلی جامعه‌شناختی برای نگاه به جنبش سبز پیشنهاد کنم. یک جهارچوب تحلیلی، منظومه‌ای است که در قالب آن می‌توان ابعاد مختلف یک واقعه‌ی اجتماعی را به نحو موفقیت‌آمیزی تبیین کرد. این یک دیدگاه است، نه حرف آخر.

۲/ رای من کو؟

ظرف دو روز پس از برگزاری و اعلام نتایج دهمین دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری ایران، رستاخیزی در تهران بر پا شد. میلیون‌ها نفر از «مردم» تهران در روز ۲۵ خرداد به خیابان‌ها ریختند و با شکل و شمایلی جدید دست به اعتراض آرام و مسالمت‌آمیز زدند. این اعتراض در روزهای آینده نیز با همین شکل ادامه یافت.

چه چیزی میلیون‌ها نفر از مردم ایران را برانگیخت تا خشمگین، به خیابان‌ها بیایند؟

بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که معترضین، به دلیل نارضایتی‌های متکثر و مختلفی که از وضع موجود دارند، در ابعادی چنین وسیع به خیابان‌ها ریخته‌اند. آن‌ها می‌گویند معترضین نمی‌دانند چه می‌خواهند یا هیچ وفاقی در خصوص آن‌چه می‌خواهند با هم ندارند. آن‌ها فقط انتظار دارند جریان موجود امور تغییر کند.

تحلیلگران دیگری هستند که اعتقاد دارند، خواسته‌ی سیاسی جنبش نه تغییر ساختاری نظام سیاسی موجود، بلکه تنها اصلاح آن ـ شامل اجرای انتخاباتی آزاد و تعدیل برخی نهادهای سیاسی تمامیت‌خواه ـ است.

اگر بتوانبم خواست مشترک معترضین از اعتراضشان را بیابیم قدم اصلی و مهم تحلیل را برداشته‌ایم. عامل اصلی محرک معترضین در فتح خیابان‌های تهران، اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری بود. مردم اعتراض کردند چون فکر می‌کردند، کسی جز آن‌که به او رای داده‌اند به عنوان پیروز انتخابات اعلام شده است. پس جدال ـ در ظاهر ـ بر سر «حق انتخابی» است که معترضین برای خود قایلند. آن‌ها نمی‌خواهند و نمی‌پذیرند که حکومت به جایشان تصمیم بگیرد.
پس می‌توانیم خواست و محرک اولیه‌ی جنبش را در همین شعار مشهور خلاصه کنیم: «رأی من کو»؟ این شعار به ظاهر، فرضیه‌ای که ادعا می‌کند معترضین تنها خواهان تغییر بخش‌های خاصی از حکومت و رفتارهای آن هستند، را تایید می‌کند. اما من از این شعار دلالت‌های فرهنگی و اجتماعی ژرف‌تری برداشت می‌کنم.

ایران امروز با ایران روزگاران پیشین تفاوت‌های بارزی دارد. در ایران امروز، خصوصن در شهرهای بزرگ، میلیون‌ها نفر از شهروندان تحصیل کرده و مدرن شده می‌زیند که بسیاری از خواص ساخت سنتی جامعه‌ی ایرانی را برنمی‌تابند. آن‌ها در این وقایع در برابر «قیمومیت حکومت» برخاسته‌اند. آن‌ها اعتقاد دارند خود باید راه خود را تشخیص دهند و برگزینند، در برابر، سران نظام سیاسی برآنند که «صلاح» کار آنان را بهتر می‌دانند و بهتر می‌توانند برای آن‌ها و آینده‌ی ایران تصمیم‌گیری کنند.

در خانواده‌های پدرسالار همیشه این پدر است که می‌اندشید، تشخیص می‌دهد و تصمیم می‌گیرد. خیر و «صلاح» خانواده را او می‌داند و همگان این حق و وظیفه را برای او قایلند که تصمیم درست را بهتر است و باید او اتخاذ کند. در این شکل زندگی خانوادگی، چنان‌چه همسری یا فرزندی بخواهد راهی را خود انتخاب کند یا رفتاری مغایر با خواست پدر در پیش گیرد، مستوجب عقاب و طرد خواهد بود.

با نظر به این چشم‌انداز آیا می‌توانیم ادعا کنیم، جنبش سبز حرکتی در نفی و در برابر پدرسالاری است؟

صبر کنید! برای طرح این ادعا هنوز زود است. پدیده‌هایی هستند که باید آن‌ها را بررسی کنیم، باید جنبه‌های مختلف داستان انتخابات دهم را بشکافیم و شرایط موجود را بسنجیم.

فقط این نکته را در ذهن داشته باشید که وقتی حرف از پدرسالاری می‌زنیم، لزومن قصد طرح ادعایی زنانه‌نگرانه نداریم. پس لطن از حالا زنان را در یک سو و مردان را در سوی دیگر داستان ـ در برابر هم ـ قرار ندهید.

۳/ حکومت پدرسالار

شاید ساختار نظام سیاسی ایران، یکی از پدرسالارانه‌ترین ساختارهای سیاسی موجود در جهان باشد. در رأس این نظام یک «ابَرپدر» قرار دارد که همه‌ی راه‌ها به او ختم می‌شود. در واقع همه‌ی آحاد مردم در یک سو قرار می‌گیرند و پدر، پدر ملت در سوی دیگر. ارتباط همه‌ی اجزای حکومت و جامعه با او همچون ارتباط اعضای یک خانواده‌ی پدرسالار با پدر است: رابطه‌ای مبتنی بر قیمومیت پدر بر همه و همه چیز اعضا. از همین روست که در این نظام سیاسی قرارداد و قانون فصل‌الخطاب نیست، بلکه رأی و گفتار و تشخیص پدر است که همه چیز را تعیین می‌کند، که فصل‌الخطاب همه است.

اصولن مفهوم «ولایت» نیز به همین معنا است. همه باید در برابر «ولی» تسلیم باشند و فرمانبردار. خوب که بنگریم در طول تاریخ ایران کم و بیش ساخت سیاسی همواره چنین خصوصیتی داشته است. پس اگر طرفداران نظام سیاسی بر طبل حفظ سنت‌ها می‌کوبند،‌ بی‌دلیل نیست. بسیاری از مردمان ایران زمین با چنین ساختاری راحت‌ترند، آن را بهتر می‌فهمند،‌ چرا که میراث فرهنگی‌ای که از همه‌ی گذشته در ذهن دارند و از پدران و پدران پدرانشان آموخته‌اند، حکم به همین شیوه‌ی حکومتداری می‌دهد.

واضح است که در چنین نظامی، رای «ولی» بر رأی جمعی از شهرنشینان تحصیل‌کرده ـ که چنین ساختار سیاسی‌ای را نمی‌توانند بپذیرند ـ مرجح دانسته می‌شود و واضح است که همین جمع شهرنشینان تحصیل‌کرده از آن‌چه در داستان انتخابات دهم واقع می‌شود، خشمگین می‌شوند و به خیابان‌ها می‌زیزند، آن‌ها علیه پدرسالاری می‌آشوبند.

اما این معترضین به خیابان آمده چه کسانی هستند؟ آیا اطلاق کلمه‌ی «مردم» به آن‌ها، اطلاقی دقیق خواهد بود؟ به نظر من یقینن نه! آن‌ها نه مردم که «بخشی از مردم» ایران هستند. پس با این ایده مخالفم که در جریان وقایع اخیر «مردم» در برابر «حکومت» قرار گرفته‌اند. این انتخابات سبب شد شکاف‌های عمیقی که در اعماق ساخت رابطه‌ای مردم ایران وجود دارد، در قالب دفاع از دو کاندیدا به سطح بیاید.

به واقع در داستان خرداد و تیر ۸۸، بخشی از مردم ـ در نقش معترضین به حکومت ـ در برابر بخش دیگری از مردم ـ در نقش حامیان حکومت ـ قرار گرفته‌اند. معترضین در برابر گفتمان پدرسالاری به خیابان‌ها می‌آیند.

۴/ تحول نقش‌ها، تغییر صحنه‌ی داستان

پدرسالاری، بخشی از فرهنگ دیرینه‌ی ماست. در گذشته‌ی ما ساختار نظام پدرسالاری در همه‌ی سطوح جامعه، از خانواده گرفته تا ساختار حکومتی، حاکم بوده است. هنوز هم با وجود تغییراتی در محتوای روابط، الگوی عام پدرسالاری در بخش‌های وسیعی از جامعه‌ی ایران زنده است.

از شکاف‌های موجود در جامعه‌ی از هم گسیخته‌ی ایران، که در حال انطباق سریع با یکدیگر و دوپاره نمودن قطعی ساخت اجتماعی ایران هستند، همین شکاف الگوی زندگی پدرسالارانه است در برابر الگویی که احترام به انتخاب و قردیت همه‌ی افراد و برابری آنان با یکدیگر را هواداری می‌کند. این همان بخش از مردمان هستند که در برابر بخش دیگر صف‌آرایی کرده‌اند.

حادثه‌ی مهم، تغییرات عمیقی است که در فرهنگ و کنش‌های جمعی از شهرنشینان تحصیل‌کرده واقع شده است. از آن‌جا که این افراد، حایز بیشترین سرمایه‌های فرهنگی و معمولن هنجارآور هستند، این تغییرات به سرعت به چهارچوب مشترگ فرهنگ ایرانیان رسوخ کرده و اشاعه یافته است.

این تغییر مهم و ساختاری،‌به تعبیری در نقش‌های جنسیتی ایرانیان و به عبارت بهتر در تعریف «مردانگی» است که ظاهر شده است. «مردانگی» در قرائت سنتی، حایز ویژگی‌هایی است که برخی از آنان را ‌به نقل از کتاب «روان‌شناسی زنان» نوشته‌ی «جانت شیبلی هاید» می‌آورم:

۱/ بدون سوسول‌بازی ـ مردانگی یعنی دوری از هر چیز زنانه (مثل خوردن تنقلات). توجه کنید که در این جنبه از کلیشه‌های مردانه، مردانه به گونه‌ای سلبی تعریف می‌شود، مردانگی یعنی دوری و اجتناب از زنانگی.

۲/ آدم کله‌گنده ـ‌ فرد مذکر یک «آدم کله‌گنده‌»ای است. او موفق است،‌تحسین‌برانگیز است و پول زیاد درمی‌آورد و به همین دلیل نان‌آوری خوبی است.

۳/ بلوط تنومند ـ مردانگی یعنی اعتماد به نفس، قدرت و اتکا به خویش داشتن.

۴/ اعلام جنگ دادن ـ فرد مذکر پرخاشگر (شاید تا حد خشونت) و باشهامت است.

در نقش سنتی مردانه، قدرت جسمانی و پرخاشگری اهمیت اساسی دارد. عواطف محبت‌آمیز بیان نمی‌شود،‌ اما ابراز خشم مجاز است. مرد سنتی مایل است وقت خود را با مردان دیگر بگذراند و مردانگی خود را در گروه مردان مشخص سازد. اگرچه او متاهل است، خود را برتر از زنان می‌داند و برای مساوات‌طلبی، رابطه‌ی عاطفی نزدیک با زنان ارزشی قایل نیست.

می‌توانید با نگاهی گذرا به تجربه‌ی زیسته‌ی خود، ده‌ها صفت دیگر به مجموعه‌ی این خصوصیات «مردانه» بیفزایید. اما در سال‌های اخیر این الگو به شدت از سوی بخش‌هایی از جامعه‌ی ایران به چالش کشیده شده است. مردانی ظهور کرده‌اند تهی از این خصوصیات «مردانه». مردانی که به ظاهر خود اهمیت بسیار می‌دهند، به اندازه‌ای که مورد انتظار است به قدرت جسمانی علاقه نشان نمی‌دهند، خشن و پرخاشگر نیستند و طرفدار رابطه‌ی عاطفی عمیق با یک زن هستند تا ارتباط جنسی با زنان متعدد.

این‌ خصوصیات از نگاه گفتمان پدرسالارانه یکسره خصوصیاتی زنانه هستند که با جادوگری مدرنیته و رسانه‌هایش در شمار وسیعی از مردان حلول کرده‌اند. بله! درست تشخیص داده‌اید؛ این مردان تغییریافته، همان بچه‌سوسول‌هایی هستند که قبلن از آن‌ها سخن گفته بودم و حالا زمانی است که «بچه‌سوسول‌ها» صدایشان را روی «مردها» بلند می‌کنند.

یکی از شگفت‌انگیزترین وجوه داستان انتخابات و وقایع پس از آن، حضور بی‌سابقه، شجاعانه و خشمگینانه‌ی زنان در جبهه‌ی معترضین است. آن‌ها در صف اول اعتراضند، دستگیر می‌شوند، شکنجه می‌شوند، کشته می‌شوند اما باز در صف اول اعتراضند، سمج و خشم‌آلود.

رهایی از قیمومیت پدر ِ بزرگ ـ حکومت ـ آرمانی است که مردانی این‌چنین را در کنار زنانی آن‌چنان قرار می‌دهد و طبیعی است که در این معارضه در برابر پدرسالاری زنان حریض‌تر باشند و پیشروتر.

در سوی دیگر این معادله اما، کسانی هستند عمیقن ملترم به گفتمان پدرسالاری. من اینان را مجموعه‌ی حکومت و طرفدارانشان می‌دانم. من با عینک تحلیلی، نمی‌توانم آن‌ها را یکسره سیاه و طرف مقابل را یکسره سفید ببینم. سرنوشت آنان، سرنوشت حکومت می‌تواند غم‌انگیز باشد. آن‌ها کسانی هستند که تغییرات واقع شده در ساخت فرهنگ و جامعه‌ی ایران، جایشان گذاشته است. آنان همه‌ی قدرت «مردانه‌»ی خود را در سراشیب تزلزل و سقوط می‌بینند و درست می‌بینند. آن‌ها باید از «ازرش‌ها» پاسداری کنند تا «زن‌های منحرف» در کنار «بچه‌سوسول‌ها» همه‌چیز را نابود نکنند. میدان جنگ داستان ما آماده است.

بهتر است برای روشن شدن دلالت‌های سیاسی پدرسالاری از کار هورکهایمر درباره‌ی جامعه‌ی آلمان کمک بگیرم. او اعتقاد دارد پس از تضعیف جایگاه پدر در خانواده در نتیجه‌ی تغییرات اجتماعی در نقش‌ها، نتیجه به خصوص در مورد کودکان چنین خواهد بود که کودک پس از رشد، متوجه ضعف اجتماعی پدر شده و در نتیجه سالاری پدر در مقابلش رنگ می‌بازد و امکان همسانی کودک با او از بین می‌رود و به جای تصویر واقعی پدر، تصویری انتزاعی از قدرت مطلق باقی می‌ماند. کودک در انتظار یک پدر قوی و قدرتمند، یک «ابرـ پدر» است که در قالب فرد حاکم تجلی می‌یابد.
شما انتظار دارید این جماعتی که تغییرات سریع و ناموزون جامعه‌ی ایران، آن‌ها را جا گذاشته است، جماعتی که غمگین و عصبانی است از افول قدرت و مردانگی خویش و سلطه‌ی سیاسی و نظامی را هم در دست دارد، چه واکنشی در برابر زنان منحرف و بچه‌سوسول‌ها از خود نشان دهد؟ این جماعت باید مردانگی‌اش را «اثبات» کند.

۵/ شازده احتجاب از خواب برمی‌خیزد

در گنجینه‌ی ادبیات معاصر فارسی، داستانی هست به اسم «شازده احتجاب» که هوشنگ گلشیری به استادی تمام آن را نوشته است. شازده احتجاب، شاهزاده‌ای است قجری، دورمانده از دوران و روزگار خویش، در زمانه‌ی دیگری که کسی برای قجر جماعت تره‌ای خرد نمی‌کند، کسی از عرش به فرش رسیده که کیا بیایش را از دست داده و تنها از آن‌همه حشمت قجری برایش خانه‌ای مانده است و زنی؛ تنها کسی است که می‌توان بر او حکم راند.

شازده احتجاب هم از آن جامانده‌هاست که تغییر و تحول جامعه او را ندید گرفته است،‌ از او گذشته است و این شازده‌ی ماست که حالا نمی‌تواند این همه تغییر را بپذیرد، بپذیرد که دیگر او نیست که فرمان می‌دهد، کسی دیگر حرفش را نمی‌خواند. پس شمشیر دن‌کیشوت به دست، به خیال خویش حکم می‌راند در خانه‌ای که تنها جای حکمرانی اوست و بر بیچاره زنی که تنها زیردست باقی‌مانده است.

و حالا در ایران امروز، پدر سالاران همان‌هایی هستند که باید تکلیفشان را با تازه از راه رسیده‌های دوران جدید روشن کنند، شازده احتجاب‌وار. باید «مردانگی» کنند و بارزترین خصوصیت مردی در این گفتمان، ابراز و اظهار خشونت است در برابر غیر.

۶/ سکوت در برابر خشونت

آن‌چه در خرداد و تیر ۱۳۸۸ اتفاق افتاد، در وجوه مختلفش، حایز نشانه‌های بسیاری است که در همین چهارچوب نزاع میان پدرسالاری و نافیان پدرسالاری قابل تحلیل است. سرکوب و خشونت واکنشی بود که حکومت در برابر تجمع اعتراض‌آمیز آرام معترضین از خود نشان داد. اصولن نظامی‌گری و خشونت از ویژگی‌های هویت جنسی مردانه در تعبیر سنتی است. در این تعبیر مرد هر چه خشونت و به اصطلاح جذبه‌ی بیشتری داشته باشد، مردتر است. به ویژه وقتی مواجهه، میان مردان از یک سو و زنان و بچه‌ها (یا بچه‌سوسول‌ها) از سوی دیگر اتفاق می‌افتد.

بدین ترتیب، وقتی تغییرات حاصل شده در هویت مردانه به گونه‌ای حادث می‌شود که سالاری و سروری پدر را بر ابنای خویش متزلزل می‌کند، پدر با تمام توان برای اثبات هویت خویش دست به کنش می‌زند، کنشی مردانه و پدرسالارانه که ضرورتن کنشی خشونت‌آمیز است. این خشونت در گفتمان پدرسالارانه، به عنوان حرکتی در جهت خیر و «صلاح» ابنا یا خیر و «صلاح» جمع تفسیر می‌شود.

در برابر این واکنش «مردانه»، کنش معترضین که شامل راهپیمایی اعتراض‌آمیز و آرام، بدون حتا شعار دادن است، در تفسیر پدرسالارانه، کنشی زنانه دانسته می‌شود. سکوت و پرهیز از خشونت شاخصه‌هایی هستند که در گفتمان پدرسالاری، دست کم «مردانه» تلقی نمی‌شوند.

اما پدیده‌ی جالب توجهی که شاید بیش از هر نشانه‌ای می‌تواند حاکی از جدال جاری بر سر پدرسالاری و نفی آن باشد، استفاده‌ی حکومت از «تجاوز جنسی» به عنوان ابزاری برای شکنجه و در واقع تنبیه معترضین است. عمل جنسی یکی از جایگاه‌های مهم بروز هویت مردانه در قالب سنتی آن است. جایی که مرد در نقش فاعل، برتری خویش را متجلی می‌کند. تجاوز جنسی، به معنای انجام عمل جنسی خشونت‌آمیز با مفعول علیرغم میل وی، آن‌هم در برابر کسانی که تعرض و نافرمانی از پدر را در پیش گرفته‌اند،‌ می‌تواند اوج تلاش پدر برای اثبات سلطه‌ی خویش بر ابنا تلقی شود. مفعول این تجاوزهای جنسی تنها زنان نیستند، بلکه مردانگی حاکمین باید علاوه بر زنان برای آن زنان مردنما یا بچه‌سوسول‌هایی هم که به هویت جنسی سنتی خویش پشت کرده‌اند ثابت شود. و چنین کردند.

اصولن آن‌که در نقش شازده احتجاب بر صحنه حاضر می‌شود، بی تحقیر و خوار کردن غیر نمی‌تواند به حیات سنتی خویش ادامه دهد؛ او بزرگی خود را باید به قیمت کوچک کردن دیگران به دست آورد. تا وقتی دیگران بر این کوچکی در برابر حاکم معترفند و خواری خویش را از درون پذیرفته‌اند که هیچ؛ اما از آن لحظه که محکومین از زیر بار پذیرش این فرودستی شانه‌خالی کنند، باید آن‌ها را سر جای خود نشاند. تجاوز ابزاری است برای تحقیر. مردمانی که در تجمعات اخیر با باتوم بر سر و روی معترضان می‌کوفتند، ترجیح می‌دادند جز تنبیه بدنی با استفاده از ناسزاهای رکیک (و اغلب جنسی) نیز ضمن اثبات برتری خویش تحقیر کنند معترضین را.

۷/ شورش علیه ساختار پدرسالاری

حال، با نظر به روایتی که شرح دادم، می‌توانم نتیجه بگیرم کلیت داستان انتخابات و وقایع پس از آن در چهارچوب تحلیلی پدرسالاری قابل تبیین است. البته و صد البته که مقصود، تقلیل علل جنبش به یک عامل نیست، بلکه منظور گشودن دریچه‌ای است که از زاویه‌ی آن نیز می‌توان به واقعیت نگریست، بی نفی امکان وجود دیگر زاویه‌های دید.

واقعیت آن است که در دهه‌های اخیر تغییرات عمیقی در تعریف هویت و نقش‌های جنسیتی در زندگی بخشی از مردم ایران اتفاق افتاده است. تغییرات حادث شده در این بخش، با کلیت نگرش و ساختار حکومتی حاکمان ایران ناهمخوان است اما هر لحظه به پیش می‌رود و در میان افراد بیشتری نهادینه می‌گردد. به نظر من مهمترین بازتاب‌های این تحول، نه از تغییر نقش‌های زنانه که از بازتعریف و تحول هویت مردانه است که در سیاست نمود می‌یابد.

حکومت پدرسالار، به عنوان نماد هویت سنتی مردانه، از تحولات فرهنگی بخشی از مردمان ایران جامانده و ناخشنود است. این تحولات کل ساختار پدرسالارانه‌ی اجتماع و سیاست ایران را زیر سؤال می‌برد. پس حکومت برمی‌خیزد برای اثبات مردانگی خویش.

اکنون می‌توانم ادعا کنم که آن‌چه اتفاق افتاد، جنبشی برای دستیابی به اصلاحات حداقلی سیاسی نیست. آن‌چنان که نشان دادم، دلالت‌های فرهنگی و اجتماعی جنبش، ما را به عمق بیشتری راهنمایی می‌کنند. اکنون می‌توانم ادعا کنم جنبش سبز، شورش بخشی از مردمان ایران است علیه نظام پدرسالار؛ نه تنها علیه پدرسالاری در سیاست و حکومت‌داری که علیه ساختار پدرسالارانه‌ی اجتماع و فرهنگ نیز.

محمود احمدی‌نژاد در معرفی کابینه‌ی جدید خویش پس از انتخابات دهم، نام سه زن را در فهرست وزیران پیشنهادی خویش گنجاند. حاکمان گویی با این حرکات خیال می‌کنند، با دادن سهم بیشتری از کیک قدرت به زنان می‌توان خیل عظیم زنان ناراضی را آرام و رام کرد، غافل از این که آنان تغییر ساختارها را می‌طلبند؛ وانگهی این تنها زنان نیستند که دست تعدی دراز کرده‌اند و گریبان پدر را گرفته‌اند، بجه‌سوسول‌ها را فراموش نکنید!

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours