زمانه (مریم محمدی): محمد مصطفایی، وکیل دادگستری که عمدهترین قسمت تمرکز در کارش را، تلاش برای نجات جان قربانیان حکم اعدام و به ویژه محکومینی که در خردسالی مرتکب قتل شدهاند قرار میدهد، یک بار دیگر در وبلاگ خودش، در نوشتهی تلخی، از اعدام یکی دیگر از موکلیناش خبر میدهد که به زعم او قربانی فقر، ناآگاهی و محرومیت از حمایتهای اجتماعی بوده است.
رحیم محمدی و کبری بابایی در سنین نوجوانی در فقر و تنگدستی کامل ازدواج کردهاند و پس از سالها تلاش برای بهبود زندگی خویش و تأمین زندگی تنها فرزندشان که اینک دختری ۱۲ ساله است؛ به راههای نافرجامی کشیده شدهاند که حکم اعدام و سنگسار آنها را رقم زد.
رحیم محمدی صبح سهشنبه در زندان تبریز به دار سپرده شده است و اینک محمد مصطفایی نگران جان کبری بابایی همسر او است که در آستانهی سنگسار قرار دارد. محمد مصطفایی از زندگی تلخی میگوید که موجب بزهکاری این پدر و مادر شده است:
بدون این که زمان اجرای حکم به من ابلاغ شود و همچنین خانوادهاش مطلع باشند، جوانی که قربانی مشکلات و چالشهای جامعه بوده، به پای چوبهی دار برده شد و روز سهشنبه صبح اعدام شد. این در حالی است که در پروندهی رحیم محمدی یک سری ایرادهای خیلی شفاف و واضح وجود داشت که دستکم این مجازات سنگین اعدام و سنگسار را نمیتوانست به او منتسب کند.
آقای مصطفایی، ممکن است خلاصهای از پروندهی رحیم محمدی را توضیح بدهید؟
رحیم محمدی و کبری بابایی حدود ۱۲ یا ۱۳ سال پیش با هم ازدواج میکنند و چون رحیم نه مسکنی و نه شغل مناسبی داشته است، در منزل پدر رحیم ساکن میشوند. پدر رحیم این دو را از منزل بیرون میکند و آنها در اطراف تبریز، در بدترین جا، خانهای نیمهساز را اجاره میکنند؛ بدون این که آب و یا وسایل و تجهیزات گرمایشی و سرمایشی داشته باشند؛ با فرزند ۹ سالهشان در آنجا ساکن میشوند. از شدت فقر حتی قادر به تامین هزینهی مراجعه به چشمپزشک برای درمان چشمهای ضعیف فرزندشان نبودند وبه هرجا میرفتند، پاسخی نمیگرفتند.
خدمت سربازی رحیم هم از سویی چالشی برای این دو میشود. بالاخره او به خدمت سربازی میرود و آن را با سختی تمام میکند. بعد از مدتی، ماشینی تهیه میکنند و رحیم شروع به کار با این ماشین میکند. در شرایطی که وضعشان در حال بهتر شدن بوده، تصادف میکنند و باز روز از نو، روزی از نو!
رحیم هرجا که برای درخواست کمک میرفته، کسی حاضر به کمک نمیشده، اما به همسرش چشم داشتند و حاضر بودند در قبال ارتباط برقرار کردن با همسر او، به او پولی پرداخت کنند. در شرایطی که رحیم تحت فشارهای روحی و روانی شدیدی بوده است، با جوانی آشنا و دوست میشود که او را به بیراهه میکشاند. یک بار هم به ذهنش میرسد که اصلاً این شخص را به منزل بیاورد، فیلمبرداری کند و فیلم را نگاه دارد. از فیلمهایی که گرفته بودند، هیچکدام را مورد استفاده قرار نداده بودند و در هیچکدام از فیلمها رابطهی زنا نبوده است. ولی متأسفانه دادگاه با «علم قاضی» حکم اعدام را برای رحیم محمدی و سنگسار را برای کبری صادر میکند.
گویا این فرد شرایط روحی خاصی نیز داشته است؟
رحیم محمدی در کل آدم مریضی بود و شرایطی داشت که حتی پزشکی قانونی تشخیص داده بود که او از نظر روحی و روانی دارای اختلالاتی هست. اما به این مسائل توجه نشد. اعدام او به خاطر یک اتهام واهی و بیاساس بود که همسرش در اثر فشارهایی که روی خود او بوده، به ایشان وارد میکند. به هرحال با وجودی که از رییس قوهی قضاییه و دادستان کل کشور خواهش کردم که این پرونده را بگیرند، مطالعه و بررسی کنند و وضعیت موکلم را بسنجند، ترتیب اثر داده نشد و در بدترین شرایط او را اعدام کردند.
لان هم نگران همسر او هستید؟
خانم کبری بابایی هم هر لحظه امکان دارد که سنگسار شود و جانش به این شکل گرفته شود.
شما همینطور نگران اعدام تعدادی از موکلینتان هستید که در سنین کودکی مرتکب قتل شدهاند.
بله، متاسفانه هفت نفر از موکلین من که در سن کمتر از ۱۸ سال مرتکب جرم شدهاند یا برخی از آنها اصلاً جرمی مرتکب نشدهاند، در آستانهی اعدام قرار دارند.
مانند چه کسانی؟
مانند بهنود شجاعی که زمان اجرای حکمش روز یکشنبه مقرر شده، صفر انگوتی، ۲۹ مهر و محمدرضا حدادی که گفتهاند حکمش در چند روز آینده اجرا میشود. امروز خبر رسید که امیر امرالهی هم ۱۰ روز دیگر اعدام میشود. اینها خبرهای ناخوشایندی است که همینطور دارد به من میرسد.
آقای مصطفایی، در این مدت شما تجربیات موفقی نیز در نجات دادن بعضی از این بچهها از اعدام، داشتهاید.
من ۳۵ پرونده داشتم که ۹ نفرشان نجات پیدا کردند. گروههای مختلف هستند که خدا را شکر اعلام آمادگی کردهاند و میروند با خانوادههای اولیای دم صحبت میکنند. الان هم به همین صورت این کار ادامه دارد و اخیراً نیز توانستیم رضایت دو خانوادهی دیگر را جلب کنیم. برای امیر خالقی که در سن کمتر از ۱۸ سال مرتکب جرم شده است، توانستیم رضایت خانوادهی مقتول را بگیریم و هفتهی آینده از زندان آزاد میشود.
تمرکز برای جلب رضایت شاکیان پروندهها، وقتی که قانون دیگر جوابگو نیست
یکی از خانوادههایی که آقای مصطفایی توانسته است رضایت آنان را برای عفو قاتل نوجوان فرزندشان به دست بیاورد، خانوادهی منصور کهیایی است که در سن ۱۸ سالگی به دست نوجوان ۱۵ سالهای به قتل رسید. با حسن کهیایی، پدر این خانواده گفت و گو میکنم. او در حین صحبت، بارها به گریه میافتد:
با این که مردم تحریکم میکردند که اعدامش کنم، ولی روز به روز احساس قلبی خودم بیشتر به این سمت بود که گذشت کنم. تا این که آقای مجاوی، آقای مصطفایی، سرکار خانم ابتکار، آقای هاشمی و دیگران آمدند و هرکدام هم جداگانه یک قرآن هدیه آورده بودند. همه هم سید و اولاد پیغمبر بودند. اینها باعث شد که ما گذشت کنیم. یک جوان ۱۸ سالهات را بیگناه بکشند…
آقای کهیایی، مادر منصور، همسرشما، چطور با این مسأله برخورد کرد؟
همسرم تا قبل از این که این خانمها و آقایان تشریف آوردند، میگفت که اعدام شود. اما بعد از آمدن آنها و صحبتهایی که شد، خودمان هم بعداً با هم صحبت کردیم، گفت: «باید ببخشیم». روزی که میخواستیم به محضر برویم و عفونامه را امضا کنیم، همسرم خواست که اول به امامزاده سید اسحاق ساوه که پسرم آنجا دفن شده، برویم و بعد از آن به محضر برویم.
همسرم در امامزاده پسرم را قسم داده بود که به خوابش بیاید و به او الهام کند که آیا راضی به بخشش هست؟ خوشحال میشود رضایت بدهیم؟ یا این که میخواهد انتقام بگیریم؟
زمانی که ما در محضر بودیم، یک باره دیدم، خانمام منقلب شد. پیش خودم فکر کردم که خدای ناخواسته پشیمان شده است. به او گفتم: خانم، ما هنوز امضا نکردهایم و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است؛ اگر باز مایل نیستی، اختیار با شماست. چون شما بیشتر از من زحمت کشیدی، در خانه بودی، بچهها را ترو خشک کردهای. هنوز هم همسرم ظهرها منتظره که پسرش… (آقای کهیایی به گریه میافتد و نمیتواند جملهاش را تمام کند.)
با این حال خانمم گفت: «من منصور را قسم داده بودم که به خوابم بیاید، ببینم راضی به بخشش هست یا نه. الان هم منصور را دیدم که از در محضر آمده تو، لباس شیک مثل موقعی که به دبیرستان میرفت، پوشیده بود؛ لبخند زد، تعظیم کرد و رفت با آقای مجاوی دست داد. این نشان میدهد که پسرمان هم از کاری که میخواهیم انجام بدهیم، خوشحال است».
از این که قاتل پسرتان را بخشیدهاید، راضی هستید؟
ما بخشیدیم دیگر خانم. رضایم به رضای خدا! من با خدا معامله کردم (گریه میکند).
جوانهای دیگری، مانند محمد لطیف که شما او را بخشیدید، الان زیر اعدام هستند. اگر از شما خواسته شود که نزد خانوادههای مقتولین بروید و از آنها برای این جوانان طلب بخشش کنید، حاضر به انجام این کار هستید؟
بله، بله! آقای مصطفایی دو سه بار از من پرسید. من هم گفتم که بله، من در خدمتم. برای هرکدام تکتک حاضرم بروم. نامهای هم نوشتهام که چاپ شده. اصلاً اگر آن نامه را بخوانند، دلشان بخواهد رضایت میدهند، اگر بخواهند با خدا معامله کنند. البته اگر ته دلشان راضی باشد و چیزی در قلبشان مانده باشد.
لدر میان فعالین اجتماعی و مدنی، یکی از گروههایی که به وکلایی نظیر آقای مصطفایی کمک میکنند، «مادران صلح» هستند. یکی از این مادران، پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی است که وقتی به او زنگ میزنم تا از او سؤال کنم که آیا در این رابطهها کاری انجام داده یا میدهد، به عادت همهی پنجشنبههای بعد از مرگ سهراب، در بهشت زهرا و بر سر مزار سهراب است:
من الان خودم بهشت زهرا هستم، سر مزار بچهام. ولی فکر میکنم با خون ریختن هیچ چیزی درست نمیشود (با بغض و گریه). به همین دلیل احساس وظیفه کردم که به دیدن این خانواده بروم و از آنها خواهش کنم به خاطر خاک خون بچهی من، رحم کنند و گذشتند کنند. میخواهم از آنها خواهش کنم آن بچه را که شنیدهام مادر ندارد و خانوادهی منسجمی هم ندارد و در دوران نوجوانیاش اشتباه کرده، ببخشند.
دوست دارم خانوادهی آقای نصرالهی مرا پذیرا باشند و اگر اجازه بدهند میخواهم امشب بعد از بازگشت از بهشت زهرا، به خانهی آنها بروم و خواهش کنم که این جوان را ببخشند و نگذارند اعدام شود. اگر هر مجازات دیگری جز اعدام باشد، فکر میکنم قابل پذیرشتر باشد. شاید به خاطر این که سهراب بچهی صلحطلبی بود و فکر میکنم بیشتر سهراب دارد به من این ایده را میدهد که حتماً پیش این خانواده بروم. از دیروز تا به حال دنبال این جریان بودهام. آدرس هم پیدا کردهام و امشب حتماً به آنجا میروم.
+ There are no comments
Add yours