شوشا که روز دوم فروردین در ٧٢ سالگی درگذشت، قدی متوسط داشت. عینک می زد، سرش را یایین می انداخت و حتی در سنین بالا سریع راه می رفت.
از سنش بسیار جوان تر دیده می شد. در یک محله زندگی می کردیم. گهگاه او را در خیابان می دیدم که کتاب، روزنامه یا مجله ای در دست داشت و یا از فروشگاه محل از خرید برگشته بود.
مرا که می دید می ایستاد و برای مدتی در همان جا در باره چیزی صحبت می کرد. همشیه حرفی برای زدن داشت. اگر از جایی خبری او را افسرده یا خوشحال کرده بود یا از ایران خبری ناگوار شنیده بود می خواست در باره آن بپرسد.
اما اغلب او بود که می گفت. از مقاله ای می گفت و یا از کتابی که نوشته بود و یا خوانده بود و می خواست مطمئن باشد که من هم آن را بخوانم یا درباره اش چیزی بدانم.
من اورا به عنوان خواننده آهنگ های ایرانی می شناختم و می دانستم که از ایران در نوجوانی به پاریس رفته و در آن جا درس خوانده و با جامعه روشنفکری آن رفت و آمد و درآن نقش داشته است.
شاید بیست سال پیش بود که با شوشا از نزدیک آشنا شدم. نادر نادرپور مایه آشنایی ما شد. روزی تلفن زد و گفت: ” نادرپور مهمان من است. شعرش را دوست دارم و از دوستان برادر من هم هست. از حضورش در خانه خوشحالم اما وسواسش دیگر برای من قابل تحمل نیست.”
برای من واکنش شوشا جالب بود. چون از گشاده دستی و مهمان نوازی او بسیارشنیده بودم. نادرپور آمد خانه من و یک هفته پیش من بود. نادرپور در رفتار شخصی اش اهل وقار و ادب و حضورش مایه شادی بود و در آن چند روز از او بسیار چیزها آموختم. اما وسواس نادرپور نمونه بود. او حتی پرتقال و ترنج (گرفرود) را پیش از پوست کندن با صابون می شست و بعد خشک می کرد.
شوشا پیوسته نگران ایران بود که چه خواهد گذشت و آینده چه خواهد شد. چون پدرش روحانی و از استادان حکمت و فلسفه بوده نگاهش به اسلام بیشتر برخاسته از عرفان بود که در آن روح تساهل و گذشت وجود داشت تا مجازات وانتقام.
در یکی دو سال گذشته فرصتی برایش پیش آمد تا دوباره از ایران دیدن کند و به آسیای میانه هم برود. شیفته بخارا و سمرقند شده بود.
کمتر کتابی در باره ایران و فرهنگ ایران بیرون می آمد که او ندیده باشد یا از آن بی اطلاع باشد. بسیاری را هم خود او به خوانندگان مجلات جدی ادبی و فرهنگی معرفی کرده بود. آمیزه ای بود از خصلت ها و ذوق شرقی و عقل غربی. مایه جانش از ایران بود و نگاهش از غرب.
شوشا نه تنها در فرانسه که در انگلستان هم در میان اهل فکر و ادب شناخته بود. سال پیش که کتاب “دختری در پاریس” با ویرایش نو در لندن منتشر شد، در مرکز فرهنگی فرانسه در لندن مجلسی برپاشد.
از سیاستمداران نامدار تا نویسندگان و دانشگاهیان همه در آن مجلس حضور داشتند و شوشا با آن لحن ویژه و مسلط به زبان انگلیسی با انتقاد از فرهنگ و سیاست در ایران و شرق و نیش های جان دار به فرهنگ غرب شوری به پاکرد.
پس از آن که تشخیص داده شد که سرطان دارد، شوشا که در بستر مرگ بود مقاله ای برای روزنامه گاردین فرستاد و در آن در باره فر ایزدی و نقش آن در دورداشتن شاهان از کارهای اهریمنی نوشت و از زردشت و فردوسی و نبرد میان اهورا مزدا و اهریمن سخن گفت.
شوشا موخره کتاب دختری در پاریس را با شعری از الیوت آغاز کرده که می گوید:
“ما از جستجو باز نخواهیم ایستاد
و پایان همه جستجوهای ما
رسیدن به نقطه آغاز است
و شناختن آن نقطه برای نخستین بار.”
بعد شوشا خودش چنین ادامه می دهد ” قرن ما قرن تبعید است. تبعید از تاریخ، ار خودکامگی، از فقر، از زندگی، حتی از عشق. و هر تبعید امروز با تبعید بعدی متفاوت است.”
+ There are no comments
Add yours