رادیو زمانه (ناصر غیاثی): به مناسبت اعطای جایزهی نوبل به هرتا مولر نگاه کوتاهی دارم به زندگی و آثار او.
زندگینامه
هرتا مولر، زن قدکوتاهی که همیشه لباس سیاه میپوشد، به سال ١٩۵٣ در یک ده کوچک آلمانیزبان به نام نیستکی در رومانی متولد شد. زبان ده بغلی مجاری بود و زبان بیرون از این دو ده رومانیایی. زبان رومانیایی برای او زبانی بیگانه بود. رومانیایی را در بیست سالگی یاد گرفت، وقتی برای تحصیل در دانشگاه به شهر رفته بود.
خانوادهی مولر متلعق به یک اقلیت آلمانی در رومانی بود. مادرش را سالها به اردوگاههای کار اجباری در شوروی تبعید کردند. پدرش که سرباز اِس اِس بود، بعد از جنگ رانندهی کامیون شد. مولر از سال ١٩٧۶ به عنوان مترجم در یک کارخانهی ماشینسازی آغاز به کار کرد، اما سه سال بعد، پس از این که از همکاری با سازمان امنیت آن زمان رژیم چائوشسکو تن زد، از کارخانه اخراج شد.
پس از آن به ناچار شد به تدریس خصوصی زبان آلمانی بپردازد و در مهدکودکها کار کرد. ناشر نخستین کتاب او «Niederungen» چهار سال در انتشارش تعلل کرد و سرانجام با سانسور شدید در سال ١٩٨٢ در رومانی منتشر شد. مولر پنج سال بعد همراه همسرش ریشارد واگنر به آلمان مهاجرت کرد و ساکن برلین شد.
تأملبرانگیز این که پس از ورود به آلمان، سازمان امنیت آلمان او را متهم به همکاری با سکوریتاته (سازمان امنیت مخوف زمان دیکتاتوری چاوشسکو) کرده بود، چون خود سکوریتاته هو انداخته بود که مولر مأمور سیکوریتی است تا مردم هم از او بد بگویند. مولر در طول سالهای زندگی در آلمان در دانشگاههای مختلف به عنوان استاد مهمان به تدریس پرداخت و نوشت.
آغاز نوشتن
مولر در مصاحبهای میگوید: «هیچ وقت قصد نوشتن نداشتم. وقتی دست به این کار زدم که آزار و اذیتهای سکوریتاته دیگر قابل تحمل نبود و نمیدانستم چه باید بکنم. وقتی پدرم مرد، نمیدانستم کجا ایستادهام و کی هستم و وقتی سکوریتاته مرا همکار رژیم قلمداد کرد، همکارانم در کارخانه از من فاصله گرفتند و از من دوری کردند و به این ترتیب من به درون تنهایی رانده شدم.
خانهی پدری مولر
دردآور بود و من شروع کردم به نوشتن دربارهی ده محل تولدم، دربارهی دهقانان آنجا که ٣٠٠ سال است دارند آنجا زندگی میکنند. از این ده تنها فجایع بزرگ بیرون میزد، جنگهای جهانی و تبیعد به ارودگاههای کار اجباری. کسانی که از این بلایا جان سالم بهدر میبردند، گویی آهنربایی آنها را به سمت خود بکشد، دوباره به ده بازمیگشتند.»
بیگانه
مولر از همان آغاز با مفاهیم «بیگانه بودن» و «وطن» مشکل داشت. یکی از منتقدین آلمانی نوشته است: «دهی که مولر در آثارش به تصویر میکشد، به هیچ وجه دهی لبریز از صلح و صفا یا مکانی برای گوشهگیری و انزوا نیست بلکه مکانی است که باید از آن گریخت. خواندن گزارشهای او از بازجوییها، تفتیش خانه، تحقیرشدنها و ترساندن دائمی، مو بر تن خواننده سیخ میکند.
تجربهی تحت فشار بودن، نوشتههایش را تا امروز هم تحت تاثیر قرار داده است. حالا پس از بیست سال زندگی در آلمان کابوسهایش هنوز همراه اوست. میتوانی مکانی را ترک کنی، اما زندانی دورهی خاصی میمانی؛ و تأثیرات آن دست از سر او برنمیدارد. از این روست که رخنهی گذشته به زمان حال یکی از درونمایههای آثار هرتا مولر است.»
درونمایهی آثار
برخی از منتقدین مولر میگویند، درونمایهی آثار او یکنواخت است، تغییر نمیکند، او فقط از گذشته مینویسد، از دیکتاتور و سکوریتاته. مولر در پاسخ به این انتقاد در مجموعه مقالاتاش به نام «شاه تعظیم میکند و میکُشد» مینویسد: «جداکردن گذشته از زمان حال، درک و دریافت زمان، بهویژه در نقد ادبی آلمان از معیارهای رومی پیروی میکند. در واقع تنها معیار، معیار تعلق داشتن به آلمان است.
وقتی از آن ده سالی که در رومانی گذشت، مینویسم، میگویند، باز هم از گذشته نوشتهام. اما وقتی یک نویسندهی آلمانی از دوران پس از جنگ، رونق اقتصادی بعد از آن یا در مورد سال ۶٨ مینویسد، این را تحت عنوان زمان حال میخوانند. یعنی گذشتهی آلمان، هرچقدر هم که دور باشد، همچنان زمان حال است.»
زمان حال هرتا مولر دیکتاتوری رومانی است و همین او را تعریف و از ادبیات آلمان جدا میکند. مولر میگوید: «چارهی دیگری ندارم. وقتی پشت میزتحریر مینشینم، خودم را در چهارچوب قرار نمیدهم. موقع نوشتن باید به آن جایی بروم از نظر درونی که بیشترین زخم را خوردهام، وگرنه اصلاً لازم نبود بنویسم.» برخی هرتا مولر را «وقایعنگار زندگی روزمره در دیکتاتوری» مینامند.
مولر، نویسندهای غیرآلمانی
هم از این روی است که برخی هرتا مولر را نه یک نویسندهی آلمانی بلکه نویسندهی مهاجرت میدانند. این دسته اعتقاد دارند نویسندگان بسیاری ار کشورها و زبانهای دیگر به ادبیات آلمانی پیوستهاند و موجب دگرگونی آن شدهاند. این نویسندهها نه تنها داستانهای خاص خود را همراه خود میآورند بلکه اغلب نگاهی بیگانه و بافاصله به جامعهی امروز آلمان دارند. هرتا مولر وقتی به آلمان رفت، سی سال داشت. آکادمی سوئد میگوید: «آثار او، تصاویری از بیوطنی است.»
زبان
مولر در گفتوگویی میگوید: «زبان به خودی خود وجود ندارد، یا این که زبانی در ادبیات وجود دارد که در زندگی روزمره هم هست. آنچه را تجربه میکنیم، در زبان تجربه نمیکنیم بلکه در مکانها، روزها و با آدمهایی خاص تجربه میکنیم و تمام اینها باید در زبان حل شود. این کاری مصنوعی است، مثل اجرای پانتومیم از یک حادثه.»
تاب نفس
جدیدترین رمان او «Atemschaukel» (تاب نفس) از سال ١٩۴۵ آغاز و در سال ١٩۵٠ تمام میشود. داستان تبعید یک مرد ١٧ سالهی آلمانی – رومانیایی به شوروی سابق است پس از جنگ جهانی دوم و نیز سرنوشت او در دوران استالین. مولر اینبار نه گذشتهی خود بلکه گذشتهی شاعری به نام اسکار پاستیور را به تصویر میکشد. پاستیور دوست مولر و شاعر بود.
اسکار پاستیور
این دو گفتوگوهای بیشماری با هم داشتند. شاعر تعریف میکرد و نویسنده مینوشت؛ داشتند با هم کتاب را مینوشتند. مولر میگوید: «یکبار که برای یافتن بقایای ارودگاه کار اجباری با هم به اوکرائین رفته بودیم، پاستیور در نزدیکی مکانی که در آن گرسنگی زیادی کشیده بود، بی اندازه غذا خورد. آن هم در حالی که بیماری قند داشت و وقتی در خانهی خودش بود، رژیم غذایی را رعایت میکرد. اما آنجا گفته بود: «میخواهم از غذا تقدیر کنم.».
پاستیور سال ٢٠٠۶ میمیرد و رمان نیمهتمام را مولر تمام میکند. او در نمایشگاه کتاب فرانکفورت در حالی که میگریست، گفت: «خیلی غمگینم که باید تنها اینجا بنشینم. من خیلی خیلی مدیون پاستیور هستم. مرگاش غافلگیرم کرد؛ تو گویی چراغی خاموش شده است. مدتها پس از مرگ پاستیور نتوانستم روی کتاب کار کنم. تازه پس از گذشت ٩ ماه موفق شدم این را بپذیرم که باید به تنهایی کتاب را به پایان ببرم.»
بریدهای از تازهترین گفتوگوی هرتا مولر
خبرنگار: گفته بودید، جایزهی نوبل یک پاداش است. آیا این جایزه جبران هم هست؟
مولر: جبرانی وجود ندارد، اما مهم این است که دیکتاتورهای این جهان را تحت نظر بگیریم و آنها را رها نکنیم. متأسفانه هنوز دیکتاتورهای زیادی در دنیا هستند و تمامی هم ندارند. چین را ببینید یا ایران را! آنجا جنایتکارانی که خود باید دادگاهی میشدند، دیگران را به دادگاه میکشانند، به زندانشان میاندازند یا حتا دست به قتل آنها میزنند.
خبرنگار: آیا زندگیتان بعد از این جایزه تغییر خواهد کرد؟
مولر: چه چیزی قرار است تغییر بکند؟ من فقط نگاه میکنم و تعجب میکنم. شانس آوردهام. در بیشتر موارد این خوششانسی را نمیفهمم. وقتی به یاد دوستانی میافتم که مردهاند، ناراحت میشوم. تصادف بد و خوب هر دو وجود دارد. زندگی یک هزارتو است.
نمایشگاه کتاب: هرتا مولر به یاد دوستاش گریه میکند
خبرنگار: اعصاب خوبی دارید؟
مولر: اعصابم بد است. دیگر کرخت شده.
خبرنگار: میدانید با این یک میلیون جایزه چه میخواهید بکنید؟
مولر: از پولدار بودن تجربهی کمی دارم، اما تجربهام از بیپولی خیلی خیلی بیشتر است
+ There are no comments
Add yours