ایران امروز: در یک صد سال گذشته بیش از آنکه مدارس دینی از نظر فکری به دانشگاهها کمک کنند این دانشگاهها هستند که در حال دگرگون کردن حوزهها هستند. حتی در ۳۰ سال گذشته تاثیر دانشگاهها در بعد معرفتی، آموزشی و روش شناسانه بروی حوزههای علمیه بیشتر بوده است تا عکس آن
* این سخن بارها در زمان انقلاب فرهنگی اول نیز به میان آمد که گویی میتوان بجای نظریهها و شناختی که در دانشگاههای غربی بوجود آمده از منابع و متون اسلامی بهره گرفت و نوعی علوم انسانی “بومی” بوجود آورد. ۳۰ سال از این ادعا میگذرد. کارنامه این تجربه چیست؟ چه پژوهشهایی با چنین درکی انجام شدهاند و نتایج آنها کجاست؟ اگر چنین پژوهشها و تولیدات فکری و نظری توانستهاند جایی برای خود در دانشگاه باز کنند چرا امروز باز اینگونه زبان به انتقاد از علوم انسانی گشوده میشود و سخن از انقلاب فرهنگی دوم به میان میآید؟
علوم انسانی دانشگاهها این روزها بار دیگر موضوع انتقاد بسیاری از مسئولین سیاسی و دست اندرکاران دولتی است. منتقدین برآنند که علوم انسانی در دانشگاههای ایران از منابع، مفاهیم، نظریهها و روش شناسی غربی تغذیه میشود. حسن رحیمپور ازغدی که مدافع اسلامی و “بومی” شدن علوم انسانی است ضمن اشاره به آنچه که “عصر ترجمه و تقلید” مینامد خرده میگیرد که “تألیفات جامعهشناسان، متألهان، متکلمان و حقوقدانان و فیلسوفان سیاسی غرب، در اینجا بدل به متون مقدس شدهاند. بسیاری از رجال ما و محافل آکادمیک شرق، فکرکردن را کنار گذاردهاند” (سایت فردا، ۲۹ مهر ماه ۱۳۸۸). همزمان رشتههای علوم انسانی به خاطر عدم رجوع به منابع “اسلامی” مورد انتقاد قرار میگیرند. آیت الله خامنهای که در سه ماه اخیر چند بار با نگاهی منفی به علوم انسانی در دانشگاهها پرداخته هر دو جنبه مورد نظر را یکجا طرح میکند: “علوم انسانى را ما به صورت ترجمهاى، بدون اینکه هیچگونه فکر تحقیقىِ اسلامى را اجازه بدهیم درآن راه پیدا کند، میاوریم تو دانشگاههاى خودمان و در بخشهاى مختلف اینها را تعلیم میدهیم؛ در حالى که ریشه و پایه و اساس علوم انسانى را در قرآن باید پیدا کرد. یکى از بخشهاى مهم پژوهش قرآنى این است. باید در زمینههاى گوناگون به نکات و دقائق قرآن توجه کرد و مبانى علوم انسانى را در قرآن کریم جستجو کرد” (دیدار با بانوان قرآن پژوه، سایت الف، ۲۸ مهر ماه ۱۳۸۸).
انتقاد از علوم انسانی البته موضوع تازهای نیست. سالهاست که نظریه پردازان و طیفهای گوناگون وابسته به جناح موسوم به “اصول گرا” دانشگاه و بویژه رشتههای علوم انسانی را به باد انتقاد میگیرند و آن را بخاطر “وابستگی” به غرب نکوهش میکنند. اما این بار به نظر میرسد عزم جدی تری برای برخورد با علوم انسانی وجود دارد. امام جمعه موقت تهران در نماز جمعه اول آبان ۱۲۸۸ سخن از “انقلاب دیگری در دانشگاهها مانند انقلاب اول” به میان آورده چرا که از نظر وی “منابع رشتههایی چون حقوق، روانشناسی و جامعهشناسی همه از غرب به ما رسیده است/انسان همانطور که از برخی اتفاقات و یا اشرارنگرانی دارد از برخی کرسیها در دانشگاهها هم نگرانی دارد”. حملات جدید به علوم انسانی از زمان بالا گرفتن بحران سیاسی در پی انتخابات خرداد و نیز برخی “اعترافات” که نوک تیز حمله خود را متوجه “علوم انسانی غربی” کردند دامنه وسیعی یافته است و اینگونه میتوان برداشت کرد که گویا انچه که در جامعه ایران امروز میگذرد از جمله نتیجه طرح نظریههای غربی در دانشگاهها و محافل روشنفکری است.
قریب ۳۰ سال پیش دانشگاههای ایران به جرم همین “وابستگی به غرب” با سر و صدای فراوان تعطیل شدند، بیش از ۶ هزار استاد که ۴۰ درصد کادر آموزشی دانشگاه آن زمان را تشکیل میدادند به همراه حدود ۳۰ هزار دانشجو از دانشگاه رفتند و یا کنار گذاشته شدند. در رشتههای مانند جامعه شناسی، حقوق، علوم سیاسی بخش مهمی از استادان با سابقه و پژوهشگران صاحب نام یا کار خود را از دست دادند و یا بار سفر به دانشگاههای خارجی را بستند. ستاد انقلاب فرهنگی آن زمان هم گروههای کاری گوناگونی را برای آنچه که خود “اسلامی” کردن علوم انسانی مینامید تشکیل داد و دو سالی طول کشید تا رشتههای علوم انسانی “اسلامی شده” بتدریج باز گشایی شود. حال تکرار همین حرفها ۳۰ سال بعد چه معنایی دارد؟ چگونه است که دانشگاه یکبار اسلامی شده باز هم بخاطر غربی بودن بر صندلی اتهام نشانده میشود؟ آیا آقایان در “اسلامی” کردن دانشگاه ناموفق بودهاند که دوباره قصد انقلاب دیگری دارند؟ آیا ۳۰ سال تجربه برای نظام آموزشی ایران و دانشگاهها زمان کوتاهی بوده است؟ آیا عوامل دیگر فکری، نظری، روش شناسانه، عملی سبب شکست برنامههای اسلامی کردن دانشگاهها و علوم انسانی شدهاند؟
بازخوانی مجموعه برخوردهای اخیر با علوم انسانی دانشگاهی نشان میدهد که انتقادات طرح شده بیشتر ناشی از دو درک نادرست و یک توهم تاریخی است.
درک نادرست نخست به چند و چونی گسترش علوم انسانی در غرب و شرایط تاریخی دانشگاههای غربی باز میگردد. دانشگاه مدرن بر پایه تلفیق پژوهش و تدریس، آزادی کامل آکادمیک و نیز اصل عدم کمال و کمال ناپذیر بودن علوم شکل گرفت. این دانشگاه که درشروع قرن نوزدهم ابتدا در آلمان بر تکیه بر پروژه ایده آلیسم فلسفی این کشور پی ریخته شد به سرعت به الگوی اصلی دانشگاهی در سایر نقاط جهان تبدیل گردید. علوم انسانی در چنین دانشگاهی که در آن هیچ تابو، مرز و خطوط قرمزی برای پژوهش وجود نداشت و نقد و توسعه مرزهای دانش مهم ترین هدف آن به شمار میرفت به جایگاه امروزی اش رسید. مشروعیت این علوم همزمان به مشارکت آن در متحول کردن جامعه انسانی مربوط میشود. در ایران ما هیچگاه دانشگاه به معنای مدرن آنرا در حوزه علوم انسانی را تجربه نکرده ایم. آنچه که داشتیم و داریم شبه دانشگاه مدرن بوده است. شرط وجود دانشگاه کامل وجود آزادیهای آکادمیک برای استادان و دانشجویان برای نقد، نوشتن، گفتن، پژوهیدن و اندیشدن است. جوهر دانشگاه مدرن اندیشیدن، نقد و برخورد نظری بدون هراس از دخالت مراکز و نهادهای قدرت است. علوم انسانی در چنین دانشگاهی میتواند رشد کند و درباره جامعه و انسان بیاندیشد و آنها را نقد کند. هیچ اندیشمند، تئوری و متنی در علوم انسانی “مقدس” و مصون از نقد نیست. استاد که جای خود دارد حتی یک دانشجوی مبتدی هم حق دارد متون کلاسیک و نظریههای “جا افتاده” را آزادانه به نقد کشد. علوم انسانی بدون آزادی اندیشه و نقد علومی سترون، تقلیدی و تهیدست خواهد بود. اگر در ایران کسی دنبال دلایل عقب ماندگی علوم انسانی است باید به این واقعیت مهم تاریحی بر بستر جامعه ایران و شرایط آن توجه کند. زوال مدارس قدیمی ایران در دوران پس از اسلام از زمانی شکل گرفت که آزادیهای اولیه از آن رخت بر بست و متون درسی اجباری به همگان تحمیل شد. تعطیلی اندیشه و اندیشیدن در کشور ما متاسفانه تاریخی بسیار طولانی تر از عمر دانشگاه دارد. کسانی که از تقلیدی بودن علوم انسانی در ایران حرف میزنند آیا تحمل چنین علوم انسانی آزاد و رها از فضای امنیتی و خطوط قرمز ایدئولوژیک و دینی و سیاسی را دارند؟ تا کنون چند اندیشمند دینی با چماق تکفیر از دانشگاه رانده شدهاند و حتی جان آنها مورد تهدید قرار گرفته است؟ آیا گاه برای بسیاری از پژوهشگران راهی هم جز ترجمه باقی میماند؟ چرا هر سال دهها پژوهشگر علوم انسانی بار سفر میبندد و راهی دانشگاههای غربی میشوند تا بتوانند کار علمی خود را فارغ از فشارهای سیاسی و ایدئولوژیک دنبال کنند؟ چرا اندیشمدانی مانند سروش، مجتهد شبستری، کدیور که دست بر قضا پلی میان علوم دینی و علوم انسانی جدید هستند از دانشگاههای ایران رانده شده اند؟
برای درک عقب ماندگی علوم انسانی در ایران پیش از هر چیز باید به سراغ شرایط تاریخی و شرایط زیستی آن رفت. علوم انسانی در دانشگاهها را فقط نمیتوان به حد تقلید از منابع غربی تقلیل داد. در بسیاری از حوزهها پژوهشگران ما دارای دستاوردهای ارزندهای هستند و حرفهای زیادی برای زدن در ایران و در جهان دارند. اما همزمان وجود فرهنگ ترجمه و “وابستگی” به تئوریهای غربی و عادت به تکیه دایمی به متون دیگران برای اعتبار بخشیدن به گفتمان خویش واقعیت دارد و بخشی از ضعف تاریخی جامعه ما در زمینه اندیشه، علم و نقد است. به دلایل فرهنگی جامعه ما نیز گاه اندیشه غربی را مانند کالای غربی بیشتر میپسندد و به آن اعتماد میکند. طنز تلخ اما در این آشفته بازار این است که کسانی که امروز با چوب این انتقاد بر سر علوم انسانی میکوبند در سی سال گذشته در جهت تشدید این عقب ماندگی گام برداشتهاند و راه حلی که پیشنهاد میکنند هم چیز نیست جز گذار به نوعی دیگر تقلید از نوع سنتی و بومی. علوم انسانی پویا، خلاق و نوآور در دانشگاه فارغ از قید و بندهای ایدئولوژیک، سیاسی و خطوط قرمز بوجود میاید.
درک نادرست دیگر به شناخت دقیق از علوم انسانی مربوط است. از مجموعه انتقادات میتوان برداشت کرد که شاکیان از علوم انسانی شاید خبر از حوزهای بسیار گسترده آن ندارند و بیشتر نگاهشان معطوف به چند زمینه سنتی و محدود مانند فلسفه، علوم سیاسی و یا جامعه شناسی نظری و انهم در برخی موضوعات “حساس” است. شاخههای بسیار وسیع علوم انسانی در دانشگاهها پنج قاره از مجموعه دانشی تغذیه میکند که از کار فکری و میدانی صدها هزار پژوهش گر و اندیشمند سراسر جهان بوجود آمده است. همین عدم شناخت کافی شاید درباره معرفت شناسی، نظریهها، مفاهیم و روش شناسی علوم انسانی هم وجود داشته باشد. کوله بار معرفتی علوم انسانی که نتیجه میلیونها کار پژوهشی از آکادمی آتن در زمان افلاطون تا دانشگاههای امروزی است، میراث مشترک فرهنگی و علمی همه جامعه انسانی را تشکیل میدهد. علوم انسانی در شاخههای مختلف خود گرایشهای بسیار متنوع و گونه گونی را نمایندگی میکند و دانشگاهها محل برخورد آرا و نظریات بسیار متفاوت و گاه حتی متضاد در یک موضوع واحد است. امروز حتی سخن از علوم انسانی غربی بعنوان واقعیتی یکدست و همگون بیشتر ناشی از عدم شناخت این رشتههاست.
توهم تاریخی اما بازمی گردد به جایگاه علوم دینی و متون مقدس و رابطه آن با علوم انسانی امروزی. این سخن بارها در زمان انقلاب فرهنگی اول نیز به میان آمد که گویی میتوان بجای نظریهها و شناختی که در دانشگاههای غربی بوجود آمده از منابع و متون اسلامی بهره گرفت و نوعی علوم انسانی “بومی” بوجود آورد. ۳۰ سال از این ادعا میگذرد، دانشگاهها “اسلامی” شده اند، دروس “اسلامی” در برنامههای گنجانده شده اند، بسیاری معممین از حوزه به دانشگاه آمدهاند و شماری از دست اندرکاران دستگاههای حکومتی هم به عنوان استاد در این دانشگاهها به کار مشغولند. کارنامه این تجربه چیست؟ چه پژوهشهایی با چنین درکی انجام شدهاند و نتایج آنها کجاست؟ اگر چنین پژوهشها و تولیدات فکری و نظری توانستهاند جایی برای خود در دانشگاه باز کنند چرا امروز باز اینگونه زبان به انتقاد از علوم انسانی گشوده میشود و سخن از انقلاب فرهنگی دوم به میان میآید؟ آیا تا کنون ارزیابی عینی از نتایج انقلاب اول فرهنگی و یا “اسلامی” کردن نظام آموزشی صورت گرفته است؟
دانشگاه در کشور ما در حوزه علوم انسانی سابقهای کمتر از ۱۰۰ سال دارد در حالیکه مدارس عالی دینی دست کم ۱۲۰۰ سال است در حوزه تمدنی ایران به وجود آمدهاند. دستاوردهای این مدارس سنتی در زمینه علوم انسانی کجایند؟ مگر نه اینکه بخش بزرگی از علوم انسانی در دنیا در ۱۵۰ سال اخیر توسعه یافته است، چرا مدارس دینی نتوانستند نه پیش از شکل گیری دانشگاه مدرن و نه پس از آن دستاورد چندانی برای علوم انسانی جدید داشته باشند؟ چگونه میتوان حوزههایهای گوناگون علوم انسانی از دهها شاخه جدید روانشناسی تا انتروپولوژی و جامعه شناسی، علوم سیاسی، فلسفه و تاریخ و حقوق را از دل متون ۱۳ قرن پیش در آورد. در یک صد سال گذشته بیش از آنکه مدارس دینی از نظر فکری به دانشگاهها کمک کنند این دانشگاهها هستند که در حال دگرگون کردن حوزهها هستند. حتی در ۳۰ سال گذشته تاثیر دانشگاهها در بعد معرفتی، آموزشی و روش شناسانه بروی حوزههای علمیه بیشتر بوده است تا عکس آن. ما شاهد نفوذ افزون ترمینولوژی و روش شناسی علوم انسانی در گفتمان دینی ایران هستیم.
این سخن البته به معنای بی توجهی به امر دین در دانشگاه نیست. در بسیاری از دانشگاههای غربی بخش تئولوژی وجود دارد و شمار محدودی از دانشگاهها هم با گرایش دینی فعالیت دارند. دانشگاه شناخت دین و دین پژوهی را به مثابه یک شاخه مستقل علوم انسانی برسمیت شناخته است و کارکرد اجتماعی و فرهنگی دین جایگاه مهمی در رشتههایی مانند جامعه شناسی و یا انسانشناسی دارد. اما اینکه متون مقدس پایه کار دانشگاهی قرار بگیرد در حقیقت نفی دانشگاه به مفهوم مدرن آن و نیز به بن بست کشاندن علوم انسانی است. حکومت دینی و نهادهای رسمی مذهبی نه در ایران و نه در سایر کشورها به علوم انسانی اجازه نخواهند داد با آزادی به سراغ متون مقدس برود، آنرا در پرتو دستاوردهای اندیشه بشری بدون مصلحت نقد کند و یا ضعفها و تناقضات احتمالی آنرا بر ملا سازد. درست بخاطر همین دشواری و حساسیت است کار دانشگاهها با مدارس دینی یک کاسه نمیشود، متون مقدس در همان مدارس مذهبی باقی میمانند تا جایگاه و کارکرد همیشگی خود را حفظ کنند. تحمیل متون مقدس به علوم انسانی در چهارچوب یک حکومت دینی معنایی جز تعطیل کردن همین اندازه امروزی پژوهش و اندیشه را ندارد. در چنین شرایطی استادان و دانشجویان یا باید برای ماندن با دورویی و فریبکاری راههایی برای تنفس فکری بیابند و یا باید عطای پژوهش دانشگاهی را به لقایش ببخشند به تکرار دیگران بسنده کنند.
و سخن پایانی درباره فرضیه بومی کردن علوم انسانی است. علوم انسانی با علوم دقیق و کاربردی متفاوتند اما به لحاظ موضوعی، شناخت شناسی و نیز روش شناسی دارای خصلت عام هستند. این به معنای درک و کاربرد تئوریهای علوم انسانی بدون توجه به زمان و مکان نیست. علوم انسانی جدید با آنکه ابتدا بطور عمده در دانشگاههای غربی رشد کرد در چند دهه اخیر بعد جهانی بخود گرفته و کشورهای نوظهور و از جمله پژوهشگران ایرانی داخل و خارج کشور فعالانه در نقد و گسترش آن مشارکت میکنند. هیچ پژوهشگر جدی در دنیا تئوریها علوم انسانی را بدون قرائت انتقادی و بدون در نظر گرفتن شرایط بومی به کار نمیگیرد. سازمان جامعه جدید ایران و نهادهای اصلی آن از جمله بر پایه نظریههای علوم انسانی شکل گرفتهاند و کارکرد بسیاری از آنها پس از سال ۱۳۵۷ هم ادامه یافته است. همزمان کارنامه و سرنوشت بخشهایی مانند بانکداری و یا دستگاه قضایی که در آن علوم از ۱۳۵۷ به این سو “اسلامی” شدهاند برای داوری در برابر چشمان همگان قرار دارد.
نشانههای بسیاری از این حکایت میکند که دست اندرکاران امور برای برون رفت از بحران اجتماعی مشروعیت بار دیگر به سراغ نظام آموزشی و دانشگاهها آمدهاند تا به خیال خود سرچشمه “انحراف” را خشک کنند. انقلاب فرهنگی جدید گویا قرار است همچون سایر جراحیها و رویدادهای بزرگ سالهای اخیر با “چراغهای خاموش” انجام شود. برای دانشگاه داستان غم انگیز دخالتهای نهادهای قدرت چون گذشته ادامه دارد. باید دید اینبار چه خوابی برای آن دیدهاند.
+ There are no comments
Add yours