کِیت میلت: فروید، واقعیات و تخیلات / جولیت میشل ترجمه‌ی نسیم روشنایی

18 آبان 1388

رادیو زمانه: کیت میلت (Kate millett) در یک خانواده‌ی طبقه‌ی متوسط کاتولیک و ایرلندی در مینه‌سوتا به دنیا آمد. او با زمینه‌ای از فعالیت در جنبش حقوق مدنی و جنبش صلح به فعال حقوق زنان تبدیل شد. در ۱۷ سالگی در دانشگاه مینه‌سوتا ثبت‌نام و در انگلیس فارغ‌التحصیل شده و به دانشگاه آکسفورد رفت و در آن‌جا به بالاترین مقام تحصیلی آکسفورد دست یافت.

تز او که برای دانشگاه کلمبیا نوشته شد به مبنایی برای سیاست‌های جنسی و معتبرترین اثر فمینیسم رادیکال تبدیل شد.
جولیت میشل، نویسنده‌ی این مقاله نیز خود از نظریه‌پردازان سرشناس روان‌کاوی از موضع منتقد یک فمینیست رادیکال است. او در مجموعه آثارش فمینیسم رادیکال را به ماتریالیسم تاریخی پیوند زد.

فروید با درک یک «نتیجه‌ی تعجب‌برانگیز دیگر از حسادت به آلت مردانه یا کشف پایین‌مرتبگی کلیتوریس» معتقد بود که اقتدارگرایی زنانه درنتیجه‌ی این ادراک تنزل می‌یابد.

در این‌جا مانند اغلب موارد، تحلیل فروید از این که چگونه یک کودک استدلال می‌کند، از شیوه‌ی استدلال خود فروید تمایزناپذیر است، از آن‌جا که زبان فروید همیشه تحقیرآمیز بوده به ناگزیر مسأله مغشوش می‌شود.

در واقع، از آن‌جایی که او فاقد هر گونه مدرک عینی برای هر نتیجه‌ای است که در حمایت از تصور خود از حسادت به آلت مردانه یا عقده‌ی اختگی زنانه می‌گیرد، تعجب‌برانگیز است که تا چه حد سوبژکتیویته‌ای که تمامی این رویدادها در دل آن جای می‌گیرند نزدیک به سوبژکتیویته‌ی خود فروید یا تعصب مردانه‌ی قوی یا حتی یک تعصب مردسالارانه‌ی زمخت دیگر است.1

… بار دیگر زبان خود فروید در این‌جا هیچ تمایزی بین واقعیت و تخیل زنانه قائل نمی‌شود.2

کیت میلت (Kate Millett)، نسبت به تمامی نویسندگان فمنیست دقیق‌ترین خطوط کار فروید را ارائه می‌دهد. بنابراین توجه ناکافی به این نویسنده خوشایند به نظر نمی‌رسد.

با وجود این، کار او توضیح کاملی از این تز من است که اگر شما نوشته‌های فروید را درباره‌ی زنانگی، خارج از زمینه‌ی مفاهیم اصلی روانکاوی مطالعه کنید یا پوچ به نظر می‌رسند یا ارتجاعی.

میلت همراه با نویسندگانی مانند بتی فریدان (Betty Freidan)، اوا فیگس (Eva Figes)، و شولامیت فایرستون (Shulamith Fireston) این آرزو را داشت که فروید تبیین اجتماعی را در آن‌چه باعث شهرت او شد، دیده بود و میلت این را با ریزه کاری بیشتری نسبت به سه نویسنده‌ی فوق دنبال می‌کند.

قصد ندارم تفاوت‌های جزئی بین احکام جامعه‌شاختی میلت و دیگر فمنیست‌ها را بررسی کنم اما این تغییرات را نباید با تفاوت‌هایی اساسی اشتباه گرفت، چراکه در واقع به رغم تأکید بر تفاوت‌ها، مقاصد و حتی نتایج متفاوت تمامی این نویسندگان وجه اشتراکات بیشتری دارند تا اختلافات آن‌ها.

منظور من از این وجه اشتراک تنها فمنیسم آن‌ها نیست‌. این طور نیست که آن‌چه فروید درباره‌ی زنان و زنانگی گفته باشد ، هدف واقعی مبارزه است، بل‌که بسیاری از ابژه‌های روانکاوی‌، تمایل جنسی و ناخودآگاه است که آزاردهنده‌اند.
البته بدون این‌ها‌، حمله به نظریات فروید درباره‌ی تفاوت‌های جنسی آسان‌تر می‌شود. چرا که دیگر معنا و دلالت کامل خود را از دست می‌دهند و تنها تعصب و پیش‌داوری خواهند بود.

آن‌چه تمامی این نویسندگان در آن مشترک‌اند کاملاّ به سادگی نفی بنیادین دو کشف تعیین‌کننده‌ی روانکاوی است: ناخودآگاه همراه با تمایل جنسی دوران کودکی.

تنها می‌خواهم خاطر نشان سازم که چگونه در مورد هر کدام از این نویسندگان، بعد از احترام به کشف اهمیت تمایل جنسی در زندگی انسان، این تمایل جنسی را با تبدیل آن به چیزی به همان کلیت «انرژی زندگی»، انکار می‌کنند. – کلیتی که فروید آن را آزاد ساخته اما بار دیگر باید در مقابل، آن را ممنوع کند.

فروید از تجربه‌ی اولین اختلاف عقیده‌ی خود با آدلر و یونگ دریافت که این عقیده بازگشت دوباره به ایده‌ای غیر قابل هضم خواهد بود؛ اما به رغم هر نیت، هر مخالفت یا انکار اهمیت یا خاص بودن تمایل جنسی که این نویسندگان داشته باشند، فروید هنوز برحق دانسته می‌شود.

بحث‌های فروید درباره‌ی تفاوت روان‌شناختی بین دو جنس آشکارا به نظریات او هم درباره ی تمایل جنسی و هم ناخواگاه مربوط می‌شود.
اما با وجود این، نگرانی من در این‌جا با انکار ناخوآگاه است. میلت مانند فریدان‌، به کشف ناخودآگاه احترام می‌گذارد اما من آن نمونه‌هایی از نقد او را انتخاب خواهم کرد که توضیح می‌دهد چگونه ناخودآگاه را کلاً انکار می‌کند.

دختربچه در ابتدا در این مرحله از دوران کودکی خود انتظار دارد که پدر خود با بزرگواری آلتی را به او هدیه دهد. او بعد از ناامیدی یاد می‌گیرد که با آرزوی بچه‌دار شدن خود را خشنود سازد.
کودک به عنوان گزینه‌ای عجیب اعلام می‌شود؛ کودک در واقع یک آلت است و نه اصلاّ یک فرزند… اگرچه دختربچه هرگز از امید دست‌یابی به یک آلت مردانه چشم نخواهد پوشید… اما یک فرزند آن‌قدر به آلت نزدیک هست که دختر بخواهد آن را به دست آورد.3

این آرزوی جدید آلت در یک بچه استعاره‌پردازی می‌شود. یک آلت نیمه‌زنانه‌ی عجیب که شایستگی جاه‌طلبی آبرومندانه را دارد. چه چیز در تجربه‌ی دختربچه، جامعه و جامعه‌پذیری او یک زن را به این نتیجه می‌رساند که خود را موجودی پایین‌مرتبه ببیند؟

به نظر پاسخ در شرایط جامعه‌ی پدرشاهی و موقعیت فرودست زنان در این جامعه نهفته است. اما فروید چنین استدلالی را دنبال نکرد و در عوض، سبب‌شناسی تجربه‌ی کودکی را ترجیح داد که بر فاکت بیولوژیکی از تفاوت‌های کالبدشناختی استوار است…

…کاملاَ مایه‌ی تأسف است که فروید این فرضیه‌ی اجتماعی تر که بر انحرافات سوبژکتیویته‌ی کودک استوار است را کنار می‌گذارد…4

به عبارت دیگر، کاملاَ جای تأسف دارد که فروید ناخودآگاه و تمایل جنسی کودکی را کشف کرد، این که او در پی اصلاح آن نبود و صرفاّ به آن اعتراض کرد. اما میلت گامی فراتر می‌نهد و مطرح می‌کند که فروید روانکاوی را ساخته است تا از شناخت واقعیت اجتماعی اجتناب ورزد.

این پیش فرض در این توضیح فایرستون واضح است که فرویدیسم تنها فمنیسم گمراه است، نزد میلت این امر تلویحاّ در توصیف او از کشفیات تأسف‌آور فروید قرار دارد: اهمیتی که فروید به تجربه‌ی کودکی داد بخش کوچکی از یک توطئه است.

فروید در فرمول‌بندی نظریه‌ی حسادت به آلت‌، نه تنها از امکان تفسیر اجتماعی از ناخشنودی زنانه غفلت ورزید ، بل‌که با بدیهی شمردن یک حسادت ظاهری به یک اندام که جنس مرد بدان طریق متمایز می‌شود، راه را بر چنین تفسیر اجتماعی‌ای بست.

از آن‌جایی که نسبت دادن یک زن بالغ به چنین ارزش‌هایی پوچ و بی‌معنی به نظر می‌رسد، این کودک و تجربه‌ی شدید دوران دوردست کودکی است که مورد استناد قرار می‌گیرد.5

میلت، فایرستون، فیگس و دیگران به همان جایی بازمی‌گردند که نظریه‌ی فروید از آن‌جا آمده است. آن‌ها می‌خواهند خود تصور واقعیت روانی که نقطه‌ی عزیمت‌گاه فروید بود را از بین ببرند.

فایرستون عقده‌ی ادیپ را به نفع زنای با محارم واقعی به چالش می‌کشد (رابطه‌ی نامشروعی که او نه تکفیر، بل که از آن استقبال می‌کند).

میلت تجاوز واقعی را با اختگی خیال‌پردازی شده جای‌گزین می‌کند. او خاطر نشان می‌سازد که چقدر بعید است که دختران از وحشت اختگی رنج ببرند امری که در واقعیت هرگز اتفاق نمی‌افتد – بر عکس آن‌چه دختران واقعاّ از آن می‌ترسند، تجاوز است، «چون برای آن‌ها اتفاق می‌افتد».

مطمئناّ ترس از اختگی در زنان یا دختران را می‌شد به عنوان ترس از تجاوز تجربه کرد، اما این ترس در تخیل خواهد بود که کمتر و واقعی‌تر از واقعیت نخواهد بود. (این که تجاوز در واقع رخ می‌دهد موضوعی است که غیرمستقیم به آن مربوط است.)
این دقیقاّ همان جایی است که فروید نظریه‌ی درمانی خود را در دهه‌ی ۱۸۹۰ از آنجا آغاز کرد.6

میل، رویا، قوانین ناخودآگاه یا حتی خود ناخودآگاه در واقع‌گرایی اجتماعی این نقدهای فمینیستی غایب است. تجربه‌گرایی با میلت، مانند دیگر مطالعات فمینیستی، انکارهای پرهیاهوتری از مفهوم ناخودآگاه دارد. این مفهوم نه تنها ویژگی‌های عقلانیت، بل‌که هر صفتی از ذهن را انکار می‌کند.

درنتیجه هم‌چنین باید اهمیت تجربه‌ی کودکی را انکار کرد. کودک در این نظریات فمینیستی بر خلاف فروید مستقیماّ در اصل واقعیت متولد می‌شود.
بدفهمی میلت در چنین نقدهایی نهفته است : «زبان خود فروید هیچ تمایزی بین واقعیت و تخیل زنانه قائل نمی شود»، یا آن‌چه درابتدا ذکر شد: «نمی‌توان تحلیل فروید از این که چگونه کودک استدلال می‌کند را از چگونگی استدلال خود فروید جدا کرد…» خیر، به راستی و به یک دلیل خیلی خوب، خیر!

فروید سعی می‌کرد توضیح دهد که چه تخیل زنانه‌ای با واقعیت‌های اجتماعی و مطالعات فرهنگی سر و کار دارد و چگونه یک کودک استدلال می‌کند:
در مواجه با گواه‌های عینی از موقعیت برتر مرد، و در مقابل تمامی جوانب بی‌ارزش‌سازی که به دختران تحمیل می‌شود، حسادت دختران نه به آلت، بل‌که تنها به آن چیزی است که آلت به یک فرد ادعا و تظاهر اجتماعی می‌بخشد.
فروید به نظر اغتشاشی عمده و بل‌که احمقانه بین بیولوژی و فرهنگ‌، آناتومی و موقعیت ایجاد می‌کند.7

این دختر‌بچه‌های کاملاّ واقعی و قابل و حس است که مانند فایرستون، مورد استناد میلت هستند و تنها این موجودات واقعی است که به آن‌چه واقعاّ رخ می‌دهد پاسخ می‌گویند.

ما دیده‌ایم که بارها چگونه این نویسندگان توضیح می‌دهند که فروید وضع موجود را می‌پذیرد و شرایط مسیر یک زنانگی معمولی را در نظر می‌گیرد.

این پافشاری در عقیده و اشتیاق فروید به امر هنجارین تنها یک جنبه از سرپیچی عمیق‌تر از زندگی ذهنی ناخودآگاه است. به یک معنا، این دست از تحلیل‌ها با اعتقاد به این که فروید از هنجار دفاع کرد و هر چیز دیگری را در فرایند عقلانیت خودآگاه انکار کرد، به چنین تصوراتی صحه می‌گذارند.

آگاهی، عقلانیت، واقعیت اجتماعی، همه چیز همین است. اجازه دهید آخرین نقل قول را نیز ذکر کنیم که این موضع فمینیستی را خلاصه می‌کند. توضیحی متعادل و نه عجیب:

تا این‌جا فروید صرفاّ یک رویه‌ی استدلال را درست یا نادرست به سوبژکتیویته‌ی زن جوان نسبت داده است. تحلیل او کمتر از توصیفی است که دختران سهواّ به آن معتقدند اما در تحلیل فروید نسخه و دستورالعمل وجود دارد.8

این باور فمینیستی به حضور انحصاری اصل واقعیت در واقع یک آرزوست، اما به بیانی جدی‌تر این اصل واقعیت، هر چیزی را که فروید مجبور شد در زمینه‌ای کاملاّ غلط درباره‌ی زنان بگوید را جای می‌دهد.

پانوشت‌ها:

۱ـ Kate Millett, Sexual Politics, Doubleday ,New York, ۱۹۷۰ ,p.۱۸۲

۲- همان. p.۱۸۳. نزد تحلیل‌گران انگلیسی «Phantasy» ناخودآگاهانه است و «fantasy» آگاهانه. نویسندگان آمریکایی تمایل به حفظ چنین تمایز را ندارند.

۳- همان.p.۱۸۴

۴- همان. p.۱۸۰

۵- همان p.۱۸۳

۶- فرنزی مانند دیگر نویسندگانی که از آن‌ها نام برده‌ایم، به فروید اولیه در دهه‌ی ۱۹۲۰ بازمی گردد. نگاه کنید به کتاب «زندگی» ارنست جونز:

Ernst Jones, Life, op.cit., Vol . III ,pp.۱۵۶ ff.

من در این‌جا تنها بر این تأکید ورزیدم که ماهیت این مخالفت قابل پیش‌بینی است. انکار ضمنی ناخودآگاه و تمایل جنسی دوران کودکی در نهایت با همین جواب‌ها مطرح می‌شود.

۷- همان. p.۱۸۷

۸- همان p.۱۸۳

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours