(بانوی آبی پوش / نویسنده نوئل شاتله ؛ترجمه نازک افشار.تهران : نشرشهاب ثاقب،1382. 84 ص.)
ویرجینیاوولف ، رمان نویس و منتقد پرآوازه و محبوب ادبیات زنان درکتاب “یادداشت های روزانه” خویش به نقل از “هنری جیمز” ،تاکید می کند: “همواره مشاهده کن . رسیدن پیری را نظاره کن . ولع را نظاره کن . یاس و اندوه خود را نظاره کن . از این طریق می توان آن را به خدمت گرفت ” و سپس خود این گونه ادامه می دهد :” یا امیدوارم چنین باشد . اصراردارم از این مدت به بهترین نحو استفاده کنم. در بهترین حالت به سوی مرگ خواهم رفت”. (1)
وسرانجام پریشان و پرکار ، میانسالی پربار خویش رادر 58 سالگی با خودکشی آگاهانه اش به زیبایی پایان می دهد.
نوع زندگی ولف و رویکردش به جهان، سرشار از دغدغه های روشنفکرانه وروشنگری های تلخکامانه ، همانی است که همتایان این روزگاری اش با فاصله ای تقریبا صدساله به آن خو کرده اند.
نگاه به جهان و به آنچه که در پیرامون اینگونه زنان می گذرد ، نگاهی است سرشار از تعهد و مسئولیت و لاجرم نگاهی اجتماعی است.
روشنفکرانی از این دست ناخواسته اجتماع اند نه فرد ؛ و آگاهانه در کهنسال ترین ایام زندگی خویش و با تلخترین و فردی ترین نگاه حتی ،در “انتظار سحری هستند که پرندگان عشق و آزادی سرانجام آوازی خوش سر دهند “.
پس چنین است که ” ما پیر نمی شویم “.(2)
این مقابله و گاه حتی مبارزه تن به تن با” پیرنمایی” همیشه هم از سر شادمانی و سرخوشی نیست و چه بسا که شادابی و آرامش نیز درپی ندارد اما هست . خوب وبدش دیگر در اختیار ما نیست فقط می دانیم که هست. و این تفاوت زندگی روشنفکرفرهنگ مدارو اجتماع- ناگریزاست حتی در خلوت ترین لحظات خویش با انسان عادی قرن نوزدهم ، بیستم و حتی بیست ویکمی که، معصومانه و به حق نیز، قرار آن دارد که تنها در محدوده خود و دوستان و خانواده خود به سربرد.
و اینک “نوئل شاتله ” فرانسوی در کتاب ” بانوی آبی پوش ” ، با ترجمه ” نازک افشار” شخصیت زنی این چنین را به خوانندگان قصه خوان ایرانی معرفی میکند که نه دغدغه ای فراتر از محیط کار ، خانواده و روابط عاشقانه اش دارد و نه کارو مسئولیتی ناتمام اورا از فرارسیدن پیری و کندی هراسناک می کند. و کوبه های طبل پیری نیز برایش ، چه بسا چاووشی خوان فرارسیدن آن آرامش بی انتهایی است که هیچ روشنفکری رابه ویژه در این سرزمین از آن بهره ای نیست.
تمامی ماجرا از لحظه ای آغاز می شود که “سولانژ” با زن مسن آبی پوشی مواجه می شود که گویی خود اوست که در مقابل چشمانش عینیت حقیقتی دوست ناداشتنی را به رخ میکشد ..سولانژ 53 ساله در میانسالی پرشکوهش ، ناگهان خود را در آستانه نزدیکی با این تصویر واقعی می بیند. وآگاهانه پیش از آنکه منتظر حلول پیری در خود شود شکوهمندانه به استقبالش می شتابد.
روزگار مجال این انتخاب را به سولانژ داده است، جوانی پر شر و شوری را پشت سر گذاشته، با آهنگ زندگی امروزی دویده و کار کرده، همسری داشته، فرزندی و دست کم یک دوست پسرش را هم می شناسیم، حالا در آستانه یائسگی آنگاه که هیجانات جوانی تاحدودی فروکش کرده منتظر یک اتفاق است و آن رخ می دهد: ملاقات با بانوی آبی پوش که قاصد دوران پیری است و به خیابان آمده تا پیامش را برساند، و این بار سولانژ پیام را میگیرد. سولانژی که تا کنون خود را میانسالی جوان و شاداب می دید ناگاه در آستانه تغییر به لطف حضور بانوی آبی پوش نیمه دیگر میانسالی را می ببیند و… می پسندد.
ازمیان رویکردهای مختلف در رویارویی با میانسالی و زاده شدن پیری ، انتخاب نوئل شاتله ، برای قهرمان داستانش پذیرش ، استقبال و آغوشی گرم برای مهرورزیدن به این نوزاد کهن سال است.
انتخاب این رویکرد از سوی نویسنده کاملا آگاهانه ومنطبق با شخصیت سولانژ و محیط پیرامون وی وفضای داستانی است که زن خواننده عام را به تعجب و نیززن خواننده آرمان گرا را گاه به ناباوری درپی خود می کشاند و با ضرباهنگی آرام ولی پر کشش طیف گسترده ای ازمخاطبان خاص و عام را جذب می کند و خواننده نیز، از هر طیف که باشد، این گونه نگرش واینگونه زندگی را همانند نمونه ای ، حتی گاه حسرت برانگیز ، می پذیرد و از خواندن وقایع آرام و انتزاعی اش لذت می برد.
بی شک ،در میانسالی سولانژ نمی توان شوریدگی ها و جنون زنان میانسال متعلق به طیف آرمان گرا و روشنفکراجتماعی را یافت اما از سوی دیگر نیز نمی توان منکر نگاه متفاوت و نکته بینی های از نوع دیگروی شد.
” ….دیگر به رویش کند موهای سفید توجه نمیکند. طور دیگری به خود نگاه میکند….کاشتن یک بگونیای جدید توسط لوسین برایش مهمتر است تا یک چروک جدید در گردن یا گوشه لب هایش. دیگر لکه های قهوه ای رنگ پشت دست هایش را نمی شمرد. … چه کسی می توانست تصور کند که روزی برسد که سولانژ به خصوص از نگاه نکردن مردها به خودش لذت ببرد…. تازه می فهمد که نظر این مردها زیباترین سال های زندگیش را تحت الشعاع قرار داده بودند. او اکنون بدون هیچگونه احساس خطری با مردها و نگاه هایشان برخورد میکند. …. مردها وچشم هایشان دیگر هیچ چیز را مطالبه نمی کنند . نه می خواهند اورا تسخیر کنند و نه می خواهند تسخیر شوند. خلاصه اورا راحت گذاشته اند. بالاخره به او فرصت زندگی کردن داده اند. …..معشوق ها را با توقعات خوف انگیزشان مثلا ژاک ، خدای من ژاک ، هردفعه می بایست غافلگیرش می کرد. در هرملاقاتی باید یک چیزکوچک یا چند تکه دانتل و تور به خودش آویزان می کرد تا احساسات آقارا تحریک کند.”..(صص56.57)
درواقع آنچه که سولانژدرمواجهه با عشق و رابطه با جنس مخالف به سبب میانسالی و پختگی ناشی از آن میکند همانی است که زنانی از نوع دیگردر هر سن وسالی تنها به لحاظ نوع نگرش خویش به راحتی پیشه کرده اند . هرچند که بی تردید ، این زنان در هیچ سن وسالی آن آرامشی را که سولانژ به واسطه نوع زندگی و نگرش خویش بدان دست یافته ، تجربه نخواهند کرد.
آنطور که درکتاب “یادداشت های روزانه” می خوانیم ، آن گاه که ولف به مرز 53 سالگی می رسد شتاب واشتیاقش نسبت به انجام کارهای دلخواه ، ناکرده و ناتمام خویش ، بیشتر نشان ازاضطراب و دلواپسی های ناپخته جوانی دارد تا آرامش و سکون میانسالی .
پناهگاهی که سولانژ از میانسالی برای خویش ساخته ودر سایه باشکوه آن به قرار نشسته و تا فرارسیدن پیری آب و جارویش میکند،از نوعی است که زنان آرمان گرا به ویژه در جهان سوم ، در هیچ سن و سالی در آن جای نمی گیرند. آنچه می تواند موجب غبطه خوردن به سولانژ باشد این است که او در جامعه و درنیمه ای از جهان زیسته است که به او اجازه لذت بردن هم از جوانی و میانسالی اش را داده و هم از پیری اش ، تا آن حد که سال ها زودتر به استقبال آن برود.
نوئل شاتله درداستان خویش شخصیتی را معرفی میکند که صرفنظر از محدودیت ظاهری نگاهش به جهان ، شخصیتی کنشگر است . هرچند که خواننده در نگاه اول چنین ویژگی ای را به سختی در می یابد اما رگه هایی از انسان انتخاب گر را در تمام تسلیم شدن ظاهری سولانژ می توان به راحتی دریافت.
پیشباز سولانژاز پیری نه فقط به لحاظ نوع جامعه ، زندگی و نگاه محدود وی به جهان و است بلکه نوعی انتخاب و تسلیم ناشدن به آنی است که قرار است براو هوارشود.
” آرام بودن ، بعد از این ، بخشی از جسم سولانژ را شامل می شود. در مورد رفتارش نیز صادق است . قدم های کوتاه ، واحد اندازه گیری او شده اند و نیز واحد رفتار او ، انگار بروزن همه چیز واقف است . دستی را که بالا می برد یا پایی را که خم می کند وزنی دارند. همه چیز دارای وزن است . نه این که ناراحت کننده باشد. نوع دیگری اززندگی است همراه با توازن . شانه ها که زندگی ، بار سوالات ونگرانی هایش رابر آن ها خالی میکند کمی خمیده شده اند تا پاسخ گوی بارهای دیگری باشند . باری سبک چرا که هستی او خالی از هرنوع اضطرابیست. سولانژ ،آ رامی حساب شده حرکاتش و سنگینی متناسب با آنرا مزمزه میکند. او فکر می کند که آین آرامش ، منطقی به حرکاتش می بخشد. حرکاتی که به حداقل خود رسیده اند. ” ( ص.54)
در واقع تمایل نوئل شاتله در این داستان به تصویر دوگونه آرامش است : آرامشی که با خلاص شدن و اهمیت ندادن به نکاه مردانه نسبت به جنس زن و دلربا بودن به دست می آید و آرامشی که به سبب شیوه نگاه کلی به جهان به دست می آید:
” بانوی سالخورده آبی پوش به آرامی راه می رود ، باوقاری خاص ، بی تفاوت نسبت به همهمه هایی که اورا احاطه کرده اند. او قدم می زند. به گونه ای آشکار و بدون تهاجم، در حالی که دیگران می دوند. سولانژ به تدریج خود را با او هماهنگ کرده است . تعداد قدم هایش را کاسته وبه دنبال حفظ تعادلش می باشد. هرکدام از قدم هایش اکنون طعمی دیگر یافته اند . این آهستگی ، رنک جدیدی به آنها داده است. ” ( ص.4)
“بانوی آبی پوش” علیرغم ضرباهنگ کند وملایمش که هماهنگ با دگرگونی های قهرمان داستان به پیش می رود به طرح نظریه های تند وتیزی پرداخته است . نقد نگاه مردانه نسبت به زیبایی ، توصیه و تبلیغ تعادل درسلوک فردی و اجتماعی و مهمتر از همه مسئله حق انتخاب نوع زندگی و ادامه آن وتایید این انتخاب از سویی وتردیدها و عدم ایقان نهایی فرد نسبت به انتخاب خویش(چنانکه در پایان داستان می بینیم ) از سوی دیگر چالش هایی است که نویسنده و قهرمان داستا نش خواننده را بدان وا میدارند، حتی اگر سولانژ زیبا و میانسال ما نه به طیف روشنفکر تعلق داشته باشد و نه آرمانگرایانه به زندگی خویش پایان دهد.!
مولف کتاب ،نوئل شاتله چنانچه در مقدمه کتاب می خوانیم نویسنده و استاددانشگاه است و تا پیش از سال 1987 در چندین فیلم سینمایی و تلویزیونی نیز ایفای نقش کرده است. مقالات ، مجموعه داستان های کوتاه ورمان هایش اکثرا به چند زبان ترجمه شده اند. ازمیان آثارش ” داستان های دهان به دهان ” موفق به دریافت جایزه ی “گنکور” شده است که یکی از معتبرترین جوایز جهانی است ، و “بانوی آبی پوش ” نیز جایزه ی “آنادونوآی “را از فرهنگستان فرانسه دریافت کرده است.
ترجمه فارسی این کتاب به دلیل توزیع محدود و بسیار اندکش درمیان خوانندگان رمان های زنان متاسفانه تا حدودی ناشناخته باقی مانده است .
نازک افشار، مترجم کتاب خود از اهالی خطه سرسبز ادبیات و زبان فرانسه است که به گواه امضای خویش درآخرین صفحه ،ترجمه این کتاب را همزمان با شب تولد آغاز میانسالی اش به پایان رسانیده است !
یادداشت ها:
1. یادداشت های روزانه ویرجینیاولف.ترجمه خجسته کیهان.تهران ، نشرقطره ، 1384. ص.295
2. نام نمایشنامه ای بر اساس زندگی “عطا صفوی” . نویسنده جهانگیر رمضانی ، کارگردان بامداد داودی.
* این مقاله درمجله زنان شماره 152 (آخرین شماره پیش از لغو امتیاز) به چاپ رسیده است.
+ There are no comments
Add yours