مدرسه فمینیستی: … واقعا نمی دانم که آیا وجود خشونت متراکم سیاسی به همراه قهر فیزیکی به عنوان بخشی از تظاهر قدرت در ایران سبب مقبولیت و استمرار این زبان خشن و پرخاشجو شده است یا که این خود، بخشی از اوضاع آشفته و تاسف آوری است که به لحاظ تاریخی ما ایرانیان به آن دچار هستیم. من به سال 1385در کتاب «روشنفکران ایران: روایت های یاس و امید»(1) با تفصیل بیشتری به برخی از نمونه های زبان خشونت آمیز روشنفکران پرداخته ام و در چند ماهه اخیر (به خصوص در روزهای سرنوشت ساز پیش از انتخابات ریاست جمهوری) ما شاهد «ویرانگری» زبانی توسط برخی از مهمترین روشنفکران معاصر ایران بودیم که کلام آنها واقعا سبب شرم و موجب ناامیدی بسیاری شد. متاسفانه پاره ای از نخبگان از هر دو سر طیف، با استفاده از اوضاع آشفته و خشونت زده ی ماههای اخیر، به زبان پرخاشجو و گزینش گرای مرسوم سیاسی ، نوعی تقابل آخرالزمانی و تهاجمی حیرت آوری را بار کرده اند…(2)
با استناد به این گفتار و نگاه خشونت پرهیز دکتر میرسپاسی است که « اخلاق در حوزه عمومی»(3) را از دیگر آثار او، متمایز و برجسته می سازد. این استاد دانشگاه در کتاب تازه منتشر شده اش، در پروسه واکاوی مضامین مهم جامعه شناسی ایران، به زبانی نرم و ملایم و متفاوت از دیگر آثار خود، دست یافته است. انگار به میزانی که خشونت در جامعه تندوتیز شده، ضرب آهنگ کلمات و لحن انتقادی نویسنده، ملایم و متواضعانه تر شده است. سیر تغییرات «زبانی» آثار نویسنده را اگر از کتاب «دموکراسی یا حقیقت» در سال 1380 تا شش سال بعد که «روشنفکران ایران: روایت های یاس و امید» به بازار آمد مورد سنجش قرار دهیم سیالیّت این فراشد، و بویژه ملاطفت و نرمخویی زبان این کتاب تازه منتشر شده، به خوبی آشکار می شود.
اگر تاثیر متقابل و تعیین کننده میان «زبان» و «اندیشیدن» را در نظر آوریم و این که انسانها معمولا با زبانی که به کار می گیرند اندیشه می کنند طبعاَ زبان به کار گرفته در کتاب «اخلاق در حوزه عمومی» نیز از این قاعده مستثنا نیست. خشونت پرهیزی در اندیشه و نگاه روشنگران ایرانی در زبان و آثار مکتوب و شعائر آنان بازتاب دارد همچنان که زبان آمرانه و توهم آلود برخی از واعظان، نخبگان و خطیبان، افکارعمومی را به مبارزه قهرآمیز با تهدید دشمن فرضی و حفظ هویت فرهنگی دعوت می¬کند. در واقع نوع خاصی از زبان اقتدارگرا و امر و نهی کننده که در شکل مسلط و جا افتاده خود، زبانی گزینش گرا، انتزاعی، تقابلی ـ و در عین حال جذاب هم بود ـ رویکرد تازه ای نسبت به زبان محسوب می شد که از سالهای دهه 1340 خورشیدی در فضای روشنفکری ایران باب شد. در جا انداختن این زبان منجی گرا و آخرالزمانی، بسیاری از واعظان، روشنفکران و مبلغان از نحله های گوناگون فکری و سیاسی نقش داشته اند اما جایگاه «احمد فردید» و پس از او پیروانش، از بقیه، شاخص تر و بسیار پُررنگ تر است.
در کنار این زبان خشن و رسمیت یافته، زبان و گفتمان معتدل و مصلحانه هم در کشور ما وجود دارد که با فاصله گرفتن از خشونت و حذف دیگری، به دنبال همبستگی اجتماعی است. دکتر میرسپاسی با آگاهی نسبت به این دوگانگی در زبان نخبگان ایرانی و همچنین با عنایت به “تاثیر متقابل اندیشه و زبان” است که به نقش و کارکرد پدیده ی زبان (به عنوان یکی از عوامل ساختاری در جوامع امروز) تاکید می گذارد. وی در نقد و بررسی این زبان فاخر و توهم برانگیز، معتقد است که: «به دشواری می¬توان این زبان را فهم کرد؛ نوعی گفتمان پیامبرانه و فرافلسفی که ضمن بهره¬گیری از مبهم ترین جنبه های فلسفه مدرن، ایدئولوژی اسلامی را با صوفی گری و افکاری با سرشت ادبی ترکیب می¬کند. این زبان و در واقع پروژه روشنفکری در تعامل با نحله خاصی از فلسفه آلمان که مورد توجه این متفکران ایرانی است بناگزیر خود را کاملاً در درون خانه [بومی] احساس می کند. اما در این مورد، هایدگر بود که الگوی اعلای یک متفکر بزرگ را عرضه می¬کرد. بر همین اساس بود که فردید به هایدگر ایران معروف شده بود. رازآمیز بودن و ابهام در زبان، این تصور را ایجاد می کرد که گوینده یا نویسنده به فراسوی محدوده لغزش پذیر خرد انسانی گام نهاده و به نوعی حقیقت هستی شناختی عمیق و پنهان در فراسوها دست یافته است که فقط برای استاد اعظم و پیروانی که در پرتو اندیشه این مقتدای همه چیزدان، حرکت می کنند دست یافتنی است… یکی از ویژگی های مهم و مهلک پدیده فردید – یا به طور کلی روشنفکران پیامبر صفت در ایران – عدم هرگونه رواداری در مقابل آدم های معمولی، بی اعتنایی به واقعیت های موجود اجتماعی، و خواست ویرانی کامل همه اندیشه ها، ساختارها، عادت ها و شیوه های اندیشیدن است. اگر نخبگان و روشنفکران، همان متفکران بزرگ با وظایفی پیامبرانه اند، پس همه شیوه های دیگر تفکر (و سایر روشنفکران) باید به این شیوه تفکر استاد اعظم متوسل شوند، چرا که در صورت تمکین نکردن از ایشان، تحقیر، نفی و با خشونت، نقد و لجن مال خواهند شد.(4)
اکنون با گذشت چند دهه و از سر گذراندن خشونت هایی که در انقلاب و سپس در هشت ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری در کشور ما رخ نمود شاید بتوان به طرز ملموس تری به تاثیر قطعی زبان و گفتارهای منجی گرا و تقابلی بر تشدید و حتا زایش رفتارهای خشن فیزیکی و سرکوبگرانه گروه های مرجع رسمی پی برد. با مشاهده هزینه های سنگین و جبران ناپذیری که مردم و جامعه مدنی ایران طی چند دهه اخیر پرداخته اند انکار و نادیده گرفتن تاثیر مستقیم زبان آمرانه و گفتمان منجی گرا بر ظهور و بروز قهر و خشونت گسترده فیزیکی (و مشروعیت بخشیدن به سرکوب مخالفان و زندانی کردن گسترده منتقدان) شاید دیگر به سادگی امکانپذیر نباشد.
با این همه، زبان نخبگان و خطیبان در طول تاریخ معاصر، مسیری نه چندان سر راست و اغلب پیچیده را طی کرده است. نخبگان و مروجان بیشماری از نحله های گوناگون فکری در این مسیر، تأثیر و تأثر داشته اند. دکتر علی میرسپاسی در بخش دیگری از مصاحبه در پاسخ به سوآل من که از ایشان می پرسم: زبان و گفتمان روشنفکری در تاریخ معاصر چه نقشی داشته و در ادامه مسیر خود اکنون در کدام نقطه ایستاده است، می گوید: «نخست در باره زبانی که در کتاب اخلاق در حوزه عمومی به کار برده ام با صراحت باید بگویم که من هیچ گونه تبحّر و تخصصی در زبان فارسی ندارم فقط سعی من این است که تا آنجا که بضاعت ام یاری می دهد با زبانی با مخاطبان خود بحث و گفتگو کنم که لُب کلام را متوجه شده و با من بدون هیچ گونه «تشریفات» معمول زبانی، رابطه برقرار کنند. واقع این است که خودم را یک روشنفکر منجی گر نمی دانم و نه از خواندن نوشته های به ظاهر پیچیده و پُر از هنرها و بازی های زبانی مرعوب می شوم و نه از ساده نویسی ابا دارم. زیرا بر این باورم که جامعه ایران دارد به سوی خشونت زدایی به گونه ای وسیع تر از گذشته گام بر می دارد. ولی در پاسخ شما به نقش زبان در تاریخ معاصر، باید عرض کنم تا آنجا که به روشنفکران مربوط می شود شاید زبان «جلال آل احمد» را بتوان به عنوان یک نمویه تاثیرگذار، برجسته کرد. آل احمد زبانی به نسبت ساده اما جذاب داشت. کلامی که او به کار می گرفت کنایه آمیز، تند و نقاد، مُنجی گرایانه و تاحدودی عامه فهم بود. از یک سو قدرت تحلیل و نکته بینی اجتماعی و فرهنگی تیزی داشت که با شکستن برخی از ساختارهای معمول و سنتی زبانی، به گونه ای قدرتمند، گزینشی و حماسی به مخاطب خود عرضه می شد و از سوی دیگر بر اساس همین نکته های اغلب نه چندان پخته و سنجیده، به نتایج کلی و راه حل های مطلق و بی چون و چرا، و تقابلی می رسید.
زبان «دکتر علی شریعتی» هم به نوعی ادامه کلام آل احمد بود اما شریعتی موفق شد تا کیفیت شعری و عاطفی قوی را به آن اضافه کند و سرانجام، این زبان گیرا و جذابی بود که بویژه از سالهای دهه 1350 خورشیدی به بعد، در ذهنیت، زبان و سبک نوشتاری و حس زیبایی شناسی بسیاری از روشنفکران طبقه متوسط در ایران خوش نشست و مقبولیت عام نزد این روشنفکران پیدا کرد. البته فضا و گفتمان روشنفکری در مقطع 32 – 1320 با دوره های بعدی متفاوت است گرچه مسلط شدن زبان منجی گر و رمانتیک در دهه پنجاه، خواهی نخواهی در همین مقطع زمانی، پایه دارد یعنی گفتمان سالهای 20 تا 32 خورشیدی هر چند ادامه گفتمان دوره مشروطه بود اما با توجه به فضای باز سیاسی و گسترش نهادهای دموکراتیک در جامعه ( احزاب، اتحادیه ها و به خصوص مجلس قانونگذاری)، و نیز قطبی شدن ایدئولوژیک فضای بین المللی (سرمایه داری و کمونیسم)، روشنفکران کشورمان بسیار بیشتر از دوره پیش، جذب سیاست شدند در نتیجه، مسئله کسب قدرت دولتی، برای آنان اولویت و اهمیت درجه اول پیدا کرد، و اصلاح تدریجی وضعیت جامعه (توسعه سیاسی و فرهنگی کشور) به عامل درجه چندم فرو کاست.
تحت تاثیر این رویکرد تازه، به تدریج گفتمانی حاکم شد که اصلاح جامعه و توسعه فرهنگی را به بعد از کسب قدرت سیاسی حواله می کرد. البته در این دوره به دلیل اهمیت نهادهای دموکراتیک و وجود آزادیهای سیاسی، در بسیاری از زمینه های فرهنگی، اجتماعی و گفتمانی، تحولات مثبت و نوآورانه صورت گرفت. بعد از انقلاب هم که جامعه روشنفکری ایرانی دچار پراکندگی و تشتت گردید زبان روشنفکران نیز شکل های متنوع و گونه گون یافت. به نظر من برخی از روشنفکران ایرانی هنوز کلام «منجی گرایانه» و گزینش گرای مرسوم را حفظ کرده اند و متاسفانه گروهی از روشنفکران به این زبان تقابلی و منجی گرا، وجه بارز و پُرحرارتی از کلام پرخاشجویانه و حذفی را ـ البته در فرم و قالب های جدید ـ افزوده اند.»(5)
در ادامه گفتگو، و پافشاری این آموزگار جامعه شناسی در اثبات ضرورت عاجل همبستگی اجتماعی و به کارگیری روش و گفتار بی خشونت در ایران، ایشان آرزوهای قلبی خود را در این جملات پایانی، بیان می کند: امیدوارم که ما حداقل از وقایع تاریخ معاصرمان ـ بویژه از رخدادهای انقلاب مشروطیت ـ بیاموزیم. کافی است به مکتوبات آن دوره رجوع کنیم تا بلافاصله متوجه شویم که در میان روشنفکران آن دوره، ما با تنوع بسیار بیشتری روبرو هستیم، نه فقط در عرصه آراء و عقاید، بلکه افراد گوناگون با خاستگاههای مختلف سیاسی و اجتماعی اعم از وابستگان به دولت قاجار، محافظه کاران، روحانیان، بازاریان، تولیدکنندگان شهری، تا افراد مسلمان معتقد، مسلمان کم اعتقاد، مسیحی، زرتشتی، و حتا بابی و بهایی، همگی در جنبش مشروطه فعال بودند و با یکدیگر همکاری و هم فکری می کردند. آنها ترقی و آزادی ایران و ایرانیان دغدغه ی اصلی شان بود و هر چند که تحت تاثیر اندیشه های گوناگون و حتا ایدئولوژیهای مطرح زمانه خود قرار داشتند با این وجود خود را در قالب های نظری (و انتزاعی) حبس نمی کردند. برای آنها استقرار حکومت قانون، تحقق آزادی و عدالت، و زوال استبداد، مهم تر از هواداری و گرته برداری از مکتب ها و ایسم ها و مذهب ها بود. ولی متاسفانه امروز ما با ابداع و بکارگیری مفاهیم کلی و زبان انتزاعی (و اغلب ایدئولوژیک) انرژی زیادی را صرف حذف دیگرانی می کنیم که ممکن است در سمت گیریهای عمده و بنیادین، با ما پیوندهای مشترک و اشتراک فکری داشته باشند. واقعا امیدوارم که پس از گذشت یکصدسال از انقلاب مشروطه، نخبگان و متفکران ایرانی از هر دوسوی معادله، و به رغم تفاوت های ایدئولوژیک و سیاسی شان، در این شرایط خطیر به جای صرف انرژی فکری و زبانی شان در جهت حذف و مات کردن و احیانا تخریب یکدیگر، در جامعه بزرگتر فرهنگی و متکثر ایران، کمی تحمل و سعه صدر نشان دهند، تفاوت و گونه گونی را پذیرا باشند و “دیگری” را که متفاوت از آنها می اندیشد و مشرب فکری و سیاسی مشابهی ندارد ـ و احیانا منتقد سیاست ها است ـ را این چنین نهی و نفی نکنند.
پانوشت ها:
◀️ 5. همانجا
+ There are no comments
Add yours