تهران ریویو (آیدا قجر) : گیسو جهانگیری، کارشناس جنگ و جامعه شناس، مدیر سازمان بینالمللی آرمان شهر / OPEN ASIA فرانسه و فعال حقوق زنان از افغانستانی تازه و مشکلات “زنان افغانستان” سخن میگوید.
در نگاه گیسو جهانگیری، زنان افغانستان که قربانی و بازندهی همیشگی سیاستهای حاکم بر این کشور هستند؛ خود، زندگی و عشق را قربانیان نان و خشونت میبینند.
معضلات جامعهی زنان افغان در دورهی طالبان چگونه بود و آیا با گذشت بیش از نه سال تغییر حکومت، تغییر و تحولی را بر وضعیت زنان شاهد بودهایم؟
یکی از برنامههای اصلی دوران طالبان به زنان اختصاص داشت؛ مدیریت زنان که شامل برنامهی خاصی از بایدها و نبایدها که در تمام حیطههای زندگیشان تاثیرگذار بود؛ عدم دسترسی به مکتب، بهداشت، حجاب اجباری و اعمال دستورالعملهایی برای کار، سفر و حتی خرید؛ به طوری که زنان حق خروج از منزل بدون همراهی ولی یا فرزند پسر خود را نداشتند. زنان رسما شهروند درجه دو و از بسیاری از حقوق اولیه انسانی محروم بودند.
آنهایی که به علت سی سال جنگ بیوه شده و سرپرستی خانواده را بر عهده داشتند به علت عدم امکان اشتغال فقیرتر از قبل شدند. گدایی به یکی از شیوههای زنده ماندن تبدیل شد.
سی سال جنگ و ظهور طالبان در این مملکت، هر روز بر مظلومیت زنان افغانستان افزود؛ در نتیجه سقوط طالبان یکی از بهترین اتفاقات زندگی زنان بود.
پس از تغییر حاکمیت، حساسیت افکار عمومی جهانی بر دو موضوع استوار بود؛ شرایط زنان و نابودی بودای بامیان.
آرزوی زنان خیلی از کشورهای همسایه مبنی بر وجود وزارت زنان ظرف یک شب در افغانستان شکل گرفت و وزیر زن به کابینه راه یافت. زنان به مجلس راه پیدا کردند و در میان نامزدهای ریاست جمهوری، کاندید زن توجه همگان را به خود جلب کرد. برخی از کاندیداهای مرد نیز از دو معاون پیشنهادی یک نفر را زن معرفی کردند.
سیل مهاجران دختران که در سی سال گذشته همراه با خانوادههای خود از جنگ فرار کرده و به کشورهای همسایه به خصوص ایران و پاکستان پناه برده بودند، مجددا به میهن خود بازگشتند. برخی در مهاجرت متولد شده و دیگران در آن کشورها پرورش یافته بودند.
اما محیط فرهنگی کلی، با وجود مشکلات و تبعیضی که نسبت به آنها روا میشد، تاثیر خود را بر آنها گذاشته بود؛ به طوری که خواستههایشان مانند یک دختر ایرانی بود که به دنبال تحصیل و سطح بالای دانشگاه بودند. یعنی یک بحران هویتی و بیگانه با کشور خود.
بعضی اوقات برای خیلی از خواستهها باید صد سال مبارزه کرد. ما فکر میکنیم با سقوط یک حاکمیت تحول بزرگی باید رخ دهد؛ در حالی که این گونه نیست. وقتی جاده نیست تنها به این معنا نیست که جادهای بوده و در جنگ خراب شده است؛ بلکه ممکن است این جادهها اصلا ساخته نشده باشند.
وقتی اشتغال نباشد؛ مسالهی استقلال مالی را نمیتوان از زنان انتظار داشت و وقتی زنان استقلال مالی نداشته باشند، نمیتوانند یکسری از حقوق خود را کسب کنند.
ازدواجهای اجباری، ناامنی و خشونت علیه زنان تنها محدود به دوران زمامداری طالبان نبوده است؛ بلکه ریشه در فرهنگ جنگی و برخی سنتهای مردم افغانستان دارد تا آنجا که هنوز بسیاری از عادت و رفتارها، قبیح و غیرعادلانه شمرده نمیشوند.
مردان چقدر با تغییر و تحولات جامعهی زنان همراه هستند و آیا این تغییر، خواستهی آنان نیز هست؟
۴۹ درصد جامعهی افغانستان از زنانی تشکیل شده است که متوسط سنشان ۱۸ سال و متوسط طول عمرشان حدود ۴۴ سال است. هیچ نوع کنترلی بر حاملگی وجود ندارد و از زنی که در سن نوجوانی ازدواج میکند انتظار پنج یا شش بچه میرود، عدم دسترسی به خدمات بهداشتی و آموزش، آب پاکیزه در کنار فقر و سوء تغذیه و گرسنگی، باعث مرگ تعداد زیادی از زنان در هنگام بارداری یا زایمان میشود.
بعضی اوقات برای خیلی از خواستهها باید صد سال مبارزه کرد. ما فکر میکنیم با سقوط یک حاکمیت تحول بزرگی باید رخ دهد؛ در حالی که این گونه نیست
در افغانستان معضل فرار مغزها و کمبود نخبه وجود دارد. نیم بیشتر مردها بیسواد و تنها حدود ۱۲ درصد زنان و دخترهای بالای ۱۵ سال باسواد هستند و آن هم به طور متوسط ۴ سال درس خواندهاند. مدرسهها و دانشگاهها از کفایت خوبی برخوردار نیستند و به طور عام، فرهنگ کتابخوانی نیست و آگاهی مردم رشد نمیکند.
در جامعه، خشونت خانوادگی بد یا غریب شمرده نمیشود و چه بسیار زنانی که کتک خوردن یکی از اتفاقات عادی روزمرهشان شده است؛ اما برای لمس درد، نیاز به مطالعه ندارند. آنها قربانیان خشونتی هستند که هر روز بر آنها وارد میشود.
از سوی دیگر فقر و بیسوادی و زندگی قبیلهای در برخی از مناطق باعث بروز معضلات عدیدهی دیگری نیز میشود. مثلا رسم دختر دادن به عنوان غنیمت در مواقعی که دو گروه با هم اختلاف دارند. عدم استقلال مالی زن و جمعیت بالای یک خانواده، فشار اقتصادی را بیشتر از قبل میکند به طوری که خانوادهها در این سالهای فقر و بیسامانی حتی فرزندان دختر خود و در برخی موارد پسر بچههای خود را به فروش میرسانند.
در یکی از جلسات پارلمان، نمایندگان معترض به طرح قانونی ضد زن جلسه را ترک کردند که در میان آنها تنها یک مرد به چشم میخورد. این نمونه خود پاسخی است بر میزان همراهی مردان در تغییر وضعیت زنان.
در واقع تحول مردان در رابطه با چه چیزی همسویی دارد؟ توجهمان را معطوف به هر معضلی کنیم، معضلات دیگری وجود دارند. همسویی و یک دست شدن کار بسیار مشکلی است و درجهی اختلاف نظر و تجربه به قدری بالاست که کار جمعی را بسیار دشوار میکند.
البته هستند کسانی که در این جامعه برای رفع معضلات زنان با آنها همسویی داشته باشند؛ اما بسیار اندک و انگشت شمارند؛ اما به طور مثال وقتی جامعه، خشونت را نادرست و یا لااقل بد نمیداند، هیچ کار چشمگیری نمیکند یا شاید نمیتواند انجام دهد .برای نمونه طرحهایی چون ۱۶ روز مقابله با خشونت و یک سری برنامههای کم وسعت تبلیغاتی در این چند سال و آن هم عمدتا به وسیلهی UNIFEM صورت گرفته که بدون حمایت قانونی و تغییر اساسی در فرهنگ عمومی تاثیری نخواهد داشت.
در اینجا دو نکتهی حائز اهمیت وجود دارد؛
اول؛ آنکه وقتی خط و مشی عمومی جامعه یا سیاستگذاریهای بزرگ در راستای رفع تبعیض جنسی و حذف خشونت علیه زنان نباشد، با این همه فساد و عدم وجود سیستم قضایی عادل حامی برای زن؛ نه زن و نه مرد امکان تغییر نخواهند داشت.
دوم؛ وقتی سر نخ و اختیار سیاستگذاری کشور به دست نهادها و سازمانهای غیر ملی باشد، با وجود ان جی او های فراوان، به معضلات کشور به شکل پروژهی نگاه میشود و وقتی بودجهی یک طرح تمام میشود، نیمهکاره رها خواهد شد که این امر جامعه را دچار سکته میکند.
این پروژهها در راستای بالا بردن سطح سواد و اندیشهی مردم نیست؛ در حالی که جامعه برای نجات، نیاز به تربیت نخبه و اندیشه دارد. وقتی کتاب و فکر تولید نمیشود، به غلط آنچه به جامعه تزریق میشود افزایش آگاهی سطحی از طریق تلویزیونها است. مشکل آنجاست که تلویزیونها بدون پیگیری بر مبنای سیاستگذاری درست و تربیتی نمیتوانند پاسخگوی این نیاز سنگین باشند.
در نتیجه برای به دست آوردن همراهی مردان برای ایجاد یک تغییر، تحولاتی ریشهایتر از سقوط طالبان؛ در آموزش، سنت و فرهنگ این ملت لازم است.
وزارت زنان چگونه عمل میکند و آیا سیاستهایش همسو با مطالبات زنان و رد رفع تبعیض علیه آنان است و آیا حامی دارد؟
وزارت زنان صلاحیت سیاستگذاری دارد نه صلاحیت اجرائی. برای همین ان جی او های زیادی در افغانستان داریم که در رابطهی تنگاتنگی با وزارت زنان هستند.
جامعهی افغانستان امروز در یک دوران انتقالی به سوی یک مقصد نامعلوم قرار دارد.
وقتی ظرف یک شب ترقیهایی که زنان کشورهای دیگر سالها برای به دست آوردن آن تلاش کردهاند در جامعه افغانستان رخ میدهد، با توجه به بافت سنتی موجود نمیتوان نشانی از همسویی را مشاهده کرد و در نتیجه ضمانت اجرایی وجود ندارد
تعدادی از زنان فعال و خوش فکر که متوجه مسائل زنان هستند با چند حامی مرد در پارلمان حضور دارند و تلاشهای بسیاری برای تغییر قوانین کردهاند که به طور مثال بالا بردن سن ازدواج به ۱۷ سال است که به تصویب و امضای رییس جمهور نیز رسید.
اما این که آیا در عمل دختران زیر ۱۷ سال مجبور به ازدواج میشوند، پاسخش آری است. قوانین بسیار کمی وجود دارد که از تئوری به عمل برسد. سیستم قضائی کشور مسئول و عادل نیست و امکانات دادرسی نیز وجود ندارد.
یا وضع قانون احوال شخصی اهل تشیع ( که حدود بیست جامعهی مسلمانان افغانستان را تشکیل میدهد) که در سال پیش در مجلس تصویب شد و در آن کنترل مردان بر زنان افزایش یافت.
در برخی از مناطق پشتوننشین، وقتی دو قوم به اختلاف میرسند، برای آشتی دختر به هم میدهند؛ اما این تنها به آن مناطق محدود نمیشود. به طور مثال چند سال پیش از طریق رسانهها خبردار شدیم که پلیس به کمک دختر کوچکی رفت که خانوادهای غریبه برای کشتنش میخواستند او را زیر دیوار قرار دهند. قصه آن بود که مردی به یک دختر بچه تجاوز میکند و برای جلب رضایت خانوادهی آسیب دیده در عوض دخترش را به آنها میدهد. تمام اعضای مذکر این خانواده نیز برای انتقام به این دختر نه ساله تجاوز کرده و مرتبا شکنجهاش میکنند و بعد در صدد کشتنش بر میآیند. در چشمهای دخترک نشانی از زندگی نبود.
البته حضور زنان در کابینه و پارلمان نکات مثبت بسیاری دارد؛ مانند آنکه وقتی مردم تلویزیونهای خود در خانه را روشن میکنند متوجه حضور زنها در مکانهای اجتماعی نیز میشوند و این به تنهایی میتواند شروع یک فرهنگسازی باشد.
مسلم است زنانی که به مجلس راه پیدا کردند، خود تجربههای سیاسی بسیاری به دست آوردند. شاید نتوانسته باشند به موقع برای زنان کاری بکنند؛ اما این زنان نیز مانند جامعه دچار اختلافنظرهایی هستند و خود نیز دستخوش عادت، رسوم و قوانین تبعیض آمیز هستند. سوال پیش میآید که مثلا اگر همسر یک زن نماینده شیعی به او اجازه سفر یا خروج از خانه را ندهد، او چگونه میتواند کار روزمره در مجلس را پیش ببرد؟
یک سری ابتکارها و برنامهها و ان جی او ها نیز هستند که با کمک و فشار بیرونی پیش میروند. ما هنوز چیزی به اسم جنبش زنان در افغانستان نداریم. در بهترین حالت به طور پروژهای اتفاقاتی میافتد. هنوز نخبگان و پیشگامان، قدرت یک صدا شدن را نداشتهاند که البته در بستر نیم جنگ، نیم صلح افغانستان، تعجبآور نیست. با این حال برخی حرکتها البته در سطح یکی دو شهر بزرگ (کمتر از ۲۴ درصد مردم در شهرها زندگی میکنند) مثل کمپین ۵۰ درصد زنان و مطالباتی که قبل از انتخابات ریاست جمهوری در سال گذشته به راه افتاد و در واقع نامزدهای انتخاباتی و دولت آینده را به چالش کشید، در خور توجه است؛ اما باید دید تا چه حد این ابتکارها ریشه میدوانند و بدون فشار خارجی موثر میافتند.
افغانستان از امضا کنندگان سیدا (کنوانسیون رفع تمام اشکال تبعیض علیه زنان) است که عملا با رفتار اجتماعی کشور در تضاد قرار دارد.
وقتی ظرف یک شب ترقیهایی که زنان کشورهای دیگر سالها برای به دست آوردن آن تلاش کردهاند در این جامعه رخ میدهد، با توجه به بافت سنتی موجود نمیتوان نشانی از همسویی را مشاهده کرد و در نتیجه ضمانت اجرایی وجود ندارد. حتی برخی از این مفاد با قانون اساسی نیز در تضاد است.
در افغانستان در زمینه جنبش زنان و عدم انتقال تجربیات منطقه و جهان شاهد یک نوع فقر فرهنگی و سیاسی هستیم و هیچ گونه ارتباطی پر محتوا نیز میان فعالین حقوق زنان کشورهای دیگر با زنان افغانستان وجود ندارد.
وضع تحصیل زنان در دورهی جدید به چه شکل است؟
مسلم است که مهاجران بازگشته به افغانستان، مطالباتی چون ارتقای سطح تحصیل خود دارند؛ اما به علت ناامنی و فقر موجود، این برای همه عملی نیست. سیستم آموزش با بحران کلان مواجه است و به تعداد متقاضی، دانشگاه نیست. سرمایهگذاری در این راستا انجام نگرفته است و با وجود بازگشت دخترها به پشت نیمکت و برخی اوقات زیر یک چادر، مکاتب شلوغ، معلمین ضعیف و کتب درسی نادر یا با کیفیت پائین است. تنها چند ساعتی در روز کودکان درس میخوانند. قدمی برای تربیت و آموزش به طور جدی برداشته نشده است.
وقتی با وجود این همه فقر، خوابگاه امنی در چند شهر برای اسکان دانشجوها نداشته باشیم، هیچ خانوادهی عاقلی دخترش را برای تحصیل به شهر دیگری نمیفرستد. میدانید که در این چند سال بارها مدارس دخترانه در جنوب کشور به آتش کشیده شدند. امروز هم در شمال افغانستان گروههای وابسته به طالبان با پخش شبنامه در میان مردم، آنها را تهدید میکنند که در صورت رفتن دختران به مدارس و دانشگاهها آنها را میکشند. موقعیت جنگی نه تنها پایان نگرفته است که امروز بیم آن میرود بار دیگر فصلی از خشونت عمومی و سرکوب آغاز شود.
در بسیاری از موارد هم شاهد سوء رفتارهای جنسی در قبال دانشجوهای دختر بودهایم که خود باعث دوری از تحصیل برای حفظ امنیت است.
بر اثر این تهدیدها همان اندازه از کودکانی که به مدرسه رفته بودند، امروز به دلیل فقر و عدم امنیت تحصیل را ترک کردهاند.
امروز هر جوانی که درسخوان بوده و مایل به ادامه تحصیل است، اگر امکانش را داشته باشد میخواهد که از کشور خارج شود؛ زیرا سیستم تحصیلی حتی فوق لیسانس را جز در دو دانشگاه پوشش نمیدهد، در نتیجه امکان رشد بسیار محدود است.
با آنکه حجاب اجباری نیست؛ اما به نظر میرسد زنان خود در مقابل این تغییر مقاومت نشان میدهند. آیا خود تمایلی به برداشتن حجاب ندارند یا مسائل دیگری باعث این مقاومت میشود؟
برخی منتظر بودند فردای سقوط طالبان، عدهای بیحجاب شوند؛ اما امروز نادر زنان افغانی هستند که ترک حجاب کرده باشند. مساله حجاب اجباری در صدر خواستههای مطرح شده نبود. افغانستان بیش از سی سال بود که به دست مجاهدین و اسلامگراها اداره میشد. چهرههای کلیدی رژیم، اسلامگرا هستند و جامعه، فرهنگی مذهبی دارد. فضای غیر مذهبی کمیاب است.
خطوط مذاکره یا معامله با طالبان برای مردم روشن نیست. نگرانی اصلی مردم و به خصوص زنان این است که آشتی با طالبان با چه قیمت و هزینهای صورت خواهد گرفت
اینجا مشکل ناامنی بسیار است. درست است که طالبان به طور رسمی هنوز در قدرت نیستند؛ اما طالبانیسم یک بحث ریشهای است. مردم طالبان سرکوبگر را نخواستند و با خوشحالی به پای صندوقهای رای رفتند تا به طالبان نه بگویند؛ اما این که آیا مردم در هنگام نه گفتن آگاه بودند یا خیر جای بحث دارد.
آگاهی در جامعهای دموکرات رخ میدهد؛ در جایی که پروژه با پروژه رقابت کند نه شخص با شخص که به علت بیسوادی و نابسامانی مردم، آگاهی هم وجود ندارد.
متوسط سن افغانستان ۱۹ سال است، یعنی جامعه جوان است و اگر مردم به طالبان رای منفی دادند به دلیل مخالفت با جنگ بود. برای بار اول از مردم خواسته شد که به پای صندوق رای رفته و نظر بدهند و این یک لحظه فوقالعاده بود. .مردم موافق جنگ نیستند؛ بلکه قربانی آنند. میخواستند خیلی روشن مخالفت خود را با طالبان اعلام کنند؛ اما فرصتی به این داده نشد که در سطح جامعه با تفکر طالبانی و سرکوب و درک خشن و غیر عادلانه آنها مرزبندی صورت گیرد.
دلیل دیگر پایبندی زنان به چادر یا برقع، علاوه بر ناامنی، پوشش فقر است. در ایران قصهها بر سر این کشف حجاب است. چادر مختص طبقهی مرفه جامعه بود تا ثروت خود را بپوشانند در حالیکه امروز در افغانستان پوشیدن چادر، روشی برای پنهان کردن فقر نیز محسوب میشود.
در واقع مسالهی حجاب در افغانستان هیچ وقت ملغی نشد و به کشف حجاب مانند ایران، ترکیه و شوروی نیز نرسید؛ اما در دوران قبل از جنگ، در دوران پادشاهی و نیز کمونیستی، زنان چند شهر بزرگ بیحجاب نیز بودند.
زنان ایران و افغانستان بیش از صد سال است که برای رفع تبعیض تلاش میکنند. به نظر شما این دو جامعه چقدر از یکدیگر تاثیرپذیر بودهاند؟
ما به عنوان ایرانی ممکن است که نقش و تاثیر ایران را خیلی بزرگتر از آنچه هست به حساب آوریم در حالیکه این قیاس درست نیست.
افغانستان همزمان از پاکستان نیز تاثیرپذیر است. دو کشوری که در سیاستهای داخلی افغانستان بازیگر و تاثیر گذارند. در چند دههی اخیر این دو کشور میزبان پناهندگان افغانی بودند که فرهنگ آنها را با خود به افغانستان انتقال میداد. در واقع پاکستان نیز خود تحت تاثیر از فرهنگ هند و بزرگترین دغدغهاش آشتی با هندوستان است.
اما افغانها نتوانستند یا امکان این را نداشتند که با جامعهی روشنفکری پاکستان ارتباط برقرار کنند و کلا با تبعیض مواجه شدند و راه به این طبقه کوچک نخبگان در ایران کمی بیشتر بود. در حالی که هم پاکستان و هم ایران نخبگان زیادی دارند و در حوزهی زنان نیز بسیار فعال هستند.
شناخت جامعهی ایرانی از افغانستان و مردمش بسیار کم است و بیشتر با هزارههای مهاجر مرتبط بودهاند. در ایران عدهای از پناهندگان نیز با امکاناتی که دولت در اختیارشان قرار گذاشت به حوزهی علمیه قم رفتند و این تنها در باز شده به روی آنان بود؛ زیرا در میهنمان نیز به عنوان شهروند درجه دو شناخته میشوند.
البته نمیتوان گفت زنان فعال افغان هیچ تاثیری از جنبش زنان ایران نگرفتهاند؛ اما نه به آن اندازه که نبض اتفاقات و پیشرفتهترین فعالیتهای زنان ایرانی را دنبال کنند.
سیستم قضائی چقدر به زن اهمیت میدهد و عدالت را رعایت میکند؟
طبیعتا با رفتن طالبان باید همه چیز از نو شروع میشد. یکی از برنامههای جامعهی بینالمللی نیز بازسازی سیستم قضایی افغانستان بود. جالب آنجاست به دلیل سیستم قضائی “موفق” ایتالیا، تصمیم گرفتند همان روش در افغانستان اجرا شود. مسالهی فساد اداری که در افغانستان رکورد را شکسته، سیستم قضائی را به دو ریتم تفاوت میان دارا و ندار، زن و مرد رسانده که خود یکی از موانع رشد سیستم قضائی شده است.
به علت بافت سنتی و عوامل محیطی مانند جنگ، جامعهی افغانستان پذیرای نوع دیگری از سیستم قضایی و غیر دولتی شده است که رئیس دادگاه، ملای شهر است که حتی ممکن است بیسواد، مرتجع و ناآگاه نسبت به قوانین باشد که خود حامل فرهنگ خشن مردسالارانه هستند و طبیعتا زنان امکان دادخواهی خیلی کمی دارند.
به طور مثال در سیستم دولتی، وقتی زنی با همهی فشارها و خشونتهای اعمال شده از لقمهی نان خود چشم پوشیده و از خانه فرار کند، پلیس او را بازداشت و روانهی زندان میکند و جالب آنجاست که بسیاری از این زنان امنیت زندان را به حضور در خانواده و جامعه ترجیح میدهند؛ با توجه به آنکه پروندههای بسیاری در خصوص تجاوز در زندان درز پیدا کرده است.
آیا توجه سازمانهای بینالمللی کمکی به معضلات اجتماعی افغانستان کرده است؟
وجود ان جی او های مختلف با پروژههای متفاوت، جامعهی افغانستان را که از قدیم دچار تحولات دورهای بوده است باز هم مبتلا به سکته میکند.
پولهای بیحساب و کتابی که به داخل کشور واریز میشود از طریق سیستمی که نه نهاد است و نه هدف نهادسازی دارد و نه انتخاباتی، مضر و خطرناک است.
کمکهایی که از زوایای بینالمللی از نظامی تا بخشهای خدماتی برای ایجاد یک جامعهی مدنی، صورت میگیرد؛ مردم را دچار تناقض و گیجی میکند.
داستان تنها به دخالت سیاسی به کشور ختم نمیشود. تمام این کمکهای بیرویه و بدون برنامه نیز دخالت سیاسی محسوب میشود و در کوچکترین نهاد اجتماعی که خانواده است، تاثیر میگذارد.
تمامی این کمکها با توجه به آنکه بخشی از اهداف بیان شدهاش تقویت و نهادسازی دولت است، همزمان در راستای تضعیف دولت گام بر میدارد؛ در حالی که دولت باید پاسخگوی نیازهای جامعه بوده و با اشراف بیشتری نگران مردم باشد.
با توجه به فشار و خشونتی که از سوی مردان و جامعه بر زنها وارد میشود و علم به آنکه عشق یک نیاز طبیعی است، در جامعهی افغانستان خشونت و عشق چطور کنار هم قرار میگیرند. آیا اصلا عشقی هست یا دوامی دارد؟
اگر یکی از علائم بروز عشق را ادبیات بدانیم؛ مردم افغانستان علاقه زیادی به شعر دارند. در نسل قدیم و جدید نیز شعرای خوش نام، خوش فکر و خوش کاری داشته و داریم.
افغانها از طریق خلق آثار، نیاز به عشق را مطرح میکنند؛ حال آنکه این عشق چقدر واقعی و بر پایهی تجربهی انسانهاست و آیا به صورت کلاسیک و معشوقه دست نیافتنی است، جای تامل دارد. در واقع بخشی از عشق در این جامعه تخیلی است.
اما مهم دوام عشق است؛ با این مجموعهی پیچیده ای که در این مصاحبه عنوان شد و دغدغهی نان نه به عنوان آنکه مصرف درست وجود ندارد؛ بلکه گذران روزمرهی زندگی به نظر شما جایی برای عشق باقی میماند؟
در واقع یک سوال عنوان میشود که سالها پیش گلرخسار، شاعر خوشنام تاجیک در شعرش پرسید: چطور عاشق، خود قاتل میشود؟!
در پایان، به نظر شما راه برونرفت از گردابی چنین که بر جامعه حاکم شده است، چیست؟
من شهروند افغانستان نیستم؛ ولی خود را همسو و رفیق راه میبینم. راه کار، حامی و یاور را خود مردم افغانستان باید پیدا کنند.
امروز افغانستان پر از مشاوران خارجی است و مردم حق مسلمشان است که از این همه دخالت خارجی ملال داشته باشند.
زنان و مردانی مانند من که دغدغهی یک نوع آرامش، دموکراسی، صلح و اعتدال در منطقه را در سر دارند، باید همزمان و هماهنگ در هر جا که هستند حرکتشان را به سوی ترقی کشورهایشان بردارند؛ اما باید از هم شناخت داشته باشیم و همسو پیش برویم و با هم همکاری کنیم.
به غیر از یک کار مفصل فرهنگی، باید در افغانستان یک نوع بسیج عمومی برای مبارزه با بیسوادی به راه انداخت و خیلی متاسفم که این حرکت جمعی توسط دولت طرحریزی نمیشود. به طور مثال هر شهروند باید به بقیه آموزش دهد. بدون این اهرم هیچ خیال خامی را نباید در سر پروراند.
از سوی دیگر باسوادها باید باسوادتر شوند و به تجربیات دیگر کشورها بیشتر دقت کنند. اگر امکانات موجود اجازهی ایجاد یک گفتوگوی مستقیم با مردم را نمیدهد، باید فضاهای جایگزین بسازند یعنی همیشه امکان صحبت اندیشمندانه مردم با مردم فراهم باشد. باید راه را طی کرد و نه آنکه مردم ظرف یک شب صدرنشین شوند.
باید فرهنگ کتابخوانی را ریشهای و جوانان را متوجه علوم انسانی کرد. نگریستن به فجایع یک جامعه، زنگ خطر و هشدار است؛ ولی باید به عنوان یک تبلور ناراحتی نگاه کرد.
شاید لازم بود پس از این همه سال جنگ و ویرانی، نهادهای بینالمللی به عنوان یک میهمان کمک کنند؛ اما مردم باید ملیتر به دنبال راه حل بگردند تا این نهادها میهمان باقی بمانند.
مساله ی مهم در ایجاد هر نوع حرکت اجتماعی استمرار در آن حرکت است و نباید راه را نیمه رها کرد و برای پرداخت هزینه نیز آماده بود. بدون فداکاری؛ نمیتوان تغییری بزرگ ایجاد کرد. سنتها سرسخت هستند.
سیمون دوبوار با شوکی که در جامعه با کتابش در سالهای ۵۰ آن هم در فرانسه دموکرتیک ایجاد کرد، نامههای تهدیدآمیز دریافت میکرد. در انقلاب فرانسه سر زنی که از حقوق خاص زنان صبحبت میکرد به زیر گیوتین رفت. امروز فعالان زن ایرانی به زندان میرود. بدون پرداخت این هزینهها شما و بنده نمیتوانستیم این قدر عادی برای مثال از حق کنترل بر بدن صبحت کنیم.
در چند روز آینده در کابل “جرگهی صلح” را در پیش داریم. قرار است که بزرگان قوم، زمینهی آشتی با طالبان و دیگر جنگجویان را پیریزی کنند. رسانهها، مردم و محافل اجتماعی ـ سیاسی، نگران تصمیمگیر شدن این جرگه هستند. از نظر قانون اساسی افغانستان جرگه میتواند صلاحیت تصمیمگیری داشته باشد، یعنی فراتر از مجلس.
برخی بر این اعتقادند که جرگهی آشتی آب پاکی ریختن بر طالبان است. خطوط مذاکره یا معامله با طالبان برای مردم روشن نیست. نگرانی اصلی مردم و به خصوص زنان این است که آشتی با طالبان با چه قیمت و هزینهای صورت خواهد گرفت.
+ There are no comments
Add yours