فمینیسم و دین / حسین هوشمند

24 خرداد 1389

جرس: یادداشت حاضر معطوف به نقد و نظری کوتاه به مساله برابری جنسی – به عنوان مهمترین اصل و مدعای فمینیسم – و نسبت آن با ارزش ها و آموزه های دینی است. سه رویکرد متفاوت و متعارض در فلسفه سیاسی معاصر (عمدتا در سنت انگلو امریکن) به اختصار مورد بررسی قرار گرفته است. ضمن بحث در باره قوت و ضعف استدلالهای دو رویکرد متقدم، از رویکرد سوم که سازگاری دین و برابری جنسی را علی الاصول امری ممکن و مطلوب می داند دفاع شده است.

در ادبیات فلسفی معاصر، دو رویکرد فمینیستی غالب و به کلی متمایز در زمینه چالش دین و برابری جنسی Sexual equality)) – برابری اخلاقی و حقوقی زن و مرد – به چشم می خورد: فمینیسم انسان گرای سکولار (secular humanist feminism) و فمینیسم سنت گرا (traditionalist feminism). رویکرد نخست- انسان گرائی سکولار- با نفی عقلانیت باورهای دینی تعارض بین دو مقوله مذبور را اساسا جدی تلقی نمی کند. از دیدگاه فمنیستهای سکولار – که به افول یا زوال دین (decline of religion) یا دست کم به شخصی شدن (privatization) آن باور دارند – ادیان ،در طول تاریخ، به عنوان عاملی قدرتمند در به سیطره کشیدن زنان ، نفی کرامت انسانی و نقض حقوق اساسی آنها عمل کرده اند و لذا بدیهی است که زنان از کنار گذاشتن دین از حوزه عمومی (سیاسی ، اجتماعی) استقبال کنند.

بسیاری از فمینیستهای سکولار که که بهسنت مارکسیسم تعلق خاطر دارند با تاثیر پذیرفتن از آرا و اندیشه های کارل مارکس در زمینه دین شناسی ، عموما موضع خصمانه ای نسبت به باورهای دینی دارند و اساسا هرنوع کارکرد مثبت دین در زندگی فردی واجتماعی را انکار می کنند . در سنت لیبرالیسم نیز دیدگاههای بدبینانه و خصمانه نسبت به دین – فی المثل در آثار برتراندراسل – فیلسوف تحلیلی نامدار قرن بیستم- مشهود است. اما در این سنت فکری، رویکرد مبتنی بر ستیزه جویی آشکار با باورهای دینی ، رفته رفته با رویکردی که گرایش به مغفول گذاردن دین دارد ، جایگزین شده است. در کتابها و مقالات متعددی که امروزه در زمینه فلسفه سیاسی و اجتماعی با رویکردی فمینیستی به رشته تحریر درمی آید مطلقا اثری از دین نیست یا بندرت به آن توجه شده است. در حالیکه در این نوع نوشتارها ، مطالب بسیاری در باره ی اموری مانند محیط زیست و گیاه خواری که با برابری جنسی و حقوق زنان ربط وثیقی ندارد مشاهده می شود.1

با این وجود، پاره ای از مدافعان انسان گرائی سکولار متعلق به سنت لیبرالیسم به آزادیهای دینی در چارچوب اصول و ارزشهای مقبول سکولاریزم حرمت می گذارند. این دسته ازمدافعان فمینیسم با پیروی از کانت، بر آن هستند که باورهای دینی باید در چهار چوب مرزهای عقل محض (pure reason) محدود شوند. برای مثال، سوزان اکین در آثار متعددش خصومتی با باورهای دینی نشان نمی دهد اما بر این امر تاکید می ورزد که دین و ارزشهای دینی تا جاییکه از محدوده خرد سکولار فراتر نروند و در تضاد با هنجارهای لیبرالیسم قرار نگیرند ، قابل تحمل و اعتنا هستند.2

رویکرد دوم – فمینیسم سنت گرا – همچون انسان گرایان سکولار، چالش دین و برابری جنسی را به جد نمی گیرد. فمینیستهای سنت گرا بر این باورند که تعالیم و ازرش های اخلاقی – دینی هر جامعه ای مقبولترین ملاک ها را برای تعیین حقوق زنان به دست می دهند. از این نقطه نظر، هنجار ها و ارزشهای اخلاقی که ریشه در فرهنگ بومی نداشته باشند همواره به دیده تردید نگریسته می شوند، و مهمتر آنکه به چالش طلبیدن باورهای سنتی دینی به هیچ وجه امر مطلوبی تلقی نمی شود. زیرا، به گمان سنت گرایان، مناقشه در باورهای دینی و نقد آنها، هویت اخلاقی جامعه ای که از دین نشات می گیرد را مورد تهدید قرار خواهد داد. به بیان دیگر، با نقد آموزه های دینی، تعالیم و ارزشهایی را که در طی قرون متمادی هویت اخلاقی مردان و زنان را شکل داده و به زندگی آنها معنا بخشیده است، به مخاطره خواهد افتاد.3

رویکرد مذکور با وجود اینکه دربرگیرنده پاره ای از نکات قابل تامل است اما از نقصان اساسی در مبانیش رنج می برد؛ فمینیستهای سنت گرا به نسبیت گرایی فرهنگی (cultural relativism) گرایش دارند. به گمان آنها، اطلاق و تعمیم یک سلسله هنجارها و ارزشهای اخلاقی خاص به جوامع و فرهنگهای گوناگون، امری نا ممکن و نامطلوب است. به بیان دیگر ، آنها کلیت و جهانشمولی (universality) هنجارهای اخلاقی را انکار می کنند. این رویکرد بر آنست که فضایل و هنجارهای اخلاقی برگرفته از فرهنگ های بومی در قیاس با هنجارهای اخلاقی جهانشمول، برای آنها سودمند تر هستند. بدین ترتیب، رویکرد فمینیستی سنت گرا با طرح مدعیات نسبیت گرایانه خود، علاقه افراد و گروه های ضد فمینیستی در کشورهای رو به توسعه را به خود جلب کرده است . این دسته از افراد و گروهها که به اصالت فرهنگ سنتی و بومی معتقد هستند، با هر صورتی از مدرنیزه شدن به مقابله دست می زنند و بر این باورند که ارزشها و هنجارهای نهفته در فرهنگ بومی شان ماهیتا ناسازگار و متعارض با ارزشهای اخلاقی مدرن اند. از این رو، آنها با دموکراسی و حقوق بشر به مثابه عناصر تحمیلی فرهنگ غربی، عمیقا دشمنی می ورزند.

انتقاد از رویکرد فمینیستی سنت گرا، به این معنا نیست که دیدگاه فمینیستی مبتنی بر انسان گرایی سکولار ( رویکرد اول ) عاری از خطا و خلل است. در واقع این رویکرد نیز با اشکالات اساسی در تاکتیک های عملی و نیز در مبانی نظری اش مواجه است. از خطاهای بارز دیدگاه فمینیستی مبتنی بر انسان گرایی سکولار این است که به دلیل غفلت از نقش مثبت و سازنده آموزه ها و باورهای دینی، قادر نیست تا حمایت نیروهای فمینیستی نهفته در درون سنتهای گوناگون دینی را به خود جلب کند. جریان های فمینیستی دین باور –که اکنون بطور فزاینده ای گسترش می یابند- بر این نکته تاکید می ورزند که صرفا با استناد به عملکرد قرائت های حاکم و رسمی از دین که عمدتا در جهت انکار یا تضییق حقوق زنان بوده است، نباید و نمی توان نقش پاره ای از قرائت های دینی – بعنوان یکی از موثرترین عوامل در جهت پیشبرد عدالت، دفاع از حقوق انسانها و الهام بخش اصلاحات اجتماعی را نادیده گرفت. بطور مثال، جنبش های اجتماعی علیه برده داری abolitionism)) در قرن نوزدهم و دفاع از حقوق و آزادی های برابر مدنی (به رهبری مارتین لوترکینگ) در آمریکا و جنبش رهائی بخش و ضد استعماری در هند به رهبری گاندی، ریشه در آموزه ها و باورهای دینی دارند. همچنین پاره ای از فمینیستهای مسلمان، مفهوم عدالت در اسلام که متضمن کرامت انسانی و برابری در منزلت مردان و زنان است را مبنای تئوریک استواری – به مثابه معیار اخلاقی جهانشمول – در جهت مبارزه برای احقاق حقوق خویش تلقی می کنند.4

در واقع، فمینیستهای سکولار با انکار واقعیت کثرت گرایی معقول که مهمترین مشخصه جوامع مدرن است، با نادیده گرفتن کارکرد موثر و بر انگیزاننده ارزش ها و سمبل های مذهبی، و با باور به اینکه اگر آموزه های دینی با فلسفه اخلاقی لیبرالیسم مطابقت نداشته باشند باید کنار گذاشته شوند، باورها و ارزشهای مقبول فمینیستهای دین باور را مورد بی حرمتی قرار می دهند و از تایید و حمایت آنها محروم می مانند. بدین ترتیب، چنانکه در هند، ترکیه، ایران و کشورهای عربی مشاهده می شود فمینیستهای سکولار از پیشبرد ایده آلهای برابری خواهانه خویش باز مانده اند و قادر به ایفای نقشی موثر و فراگیر نیستند.

بر خلاف دو رویکرد پیشین یعنی انسان گرائی سکولار و سنت گرائی، در اینجا به دیدگاهی متفاوت و بدیل اشاره می کنم که هدف آن معطوف به آشتی دادن و سازگاری بخشیدن دین و برابری جنسی است.5 این رویکرد -که از لیبرالیسم سیاسی جان رالز (John Rawls) الهام می گیرد- به جای ستیزه جویی یا غفلت از آموزه های دینی، بر این باور است که دفاع از کرامت و حقوق زنان یا برابری جنسی، منحصر به نظام های اخلاقی- فلسفی سکولار نیست، بلکه پیروان سنت های دینی گوناگون،علی الاصول می توانند دلایل معقولی که معلول باز اندیشی در بنیانهای دستگاه اعتقادی شان است را در تایید و دفاع از این حقوق ارائه نمایند.

سه اصل اساسی که رویکرد مزبور بر آنها مبتنی است را می توان به صورت زیر تقریر کرد:

باور به ارزش ذاتی ادیان. این رویکرد، از نگاه ابزارانگاری (instrumentalism) به دین امتناع می ورزد و بر این باور است که ادیان در تحقق آرمانهای انسانی نقشی حیاتی ایفا می کنند. کوشش برای فهم معنای غایی حیات – خواه بصورت جمعی و خواه مبتنی بر تجربه های شخصی – یکی از مهمترین وجوه زندگی انسانها در تاریخ است و بدون شک، دین همواره یکی از غنی ترین منابع و عام ترین روش های نیل به چنین هدفی را در اختیار آدمیان نهاده است. از سوی دیگر، دین بعنوان یک دستگاه معرفتی و اخلاقی جامع، نقشی بنیادی در جنبه های گوناگون زندگی آدمیان مانند خلاقیت های هنری، تعهدات اخلاقی و کوششهای عقلانی دارد. و مهمتر آنکه دین به بقا واستمرار فرهنگی جوامع مختلف خدمت شایانی می کند. این رویکرد، اگر چه به ارزشهای اخلاقی لیبرالیسم (مانند مدارا، عدالت و دموکراسی) عمیقا ارج می نهد، اما بر آن است که خصومت و یا غفلت از آموزهای معقول دینی موجب محرومیت آدمیان از غنی ترین منابع برای معنا بخشیدن به زندگی می گردد و از این رو، به تهی شدن یا دست کم نحیف شدن بنیان های هنری، اخلاقی و معنوی جوامع بشری می انجامد. از این رو به نظر می رسد که افراد، گروهها و خصوصا نظام های سیاسی سکولار که همتشان مصروف محو یا تضعیف باورها و ارزشهای دینی و نفی اشکال و شیوه های دینی زندگی شده است، خطای عظیمی را مرتکب می گردند.

حرمت نهادن به آدمیان. این اصل مبتنی بر یکی از بنیادی ترین اصول فلسفه اخلاق مدرن، یعنی خود آیینی (autonomy) است. مطابق با این اصل – که فلسفه سیاسی لیبرالیسم کلاسیک از آن نشات گرفته است – هر انسانی از حق آزادیهای فردی بمنظور تحقق قابلیتهای عقلانی واخلاقی خویش برخوردار است. بدون شک، ارزش خود آیینی اخلاقی وابسته به این است که به گزینش خیر و نیکی بینجامد. در نظریه های دموکراسی غالبا اظهار می شود که از مهمترین ملاکهای مشروعیت نظامهای سیاسی، تامین و تضمین حق خودآئینی یا حق آزادی وجدان ( آزادی فکری و دینی ) است. یک رژیم سیاسی مبتنی بر دموکراسی، نمی تواند حقوق اساسی شهروندانش – فی المثل حق اندیشیدن و عمل کردن به باورهای اخلاقی ودینی (یا آزادی وجدان)- را از آنها سلب کند، البته تا جائیکه آزادی وجدان، مایه رنج و عذاب دیگران را فراهم نسازد (نظیر (hate speech.

اگر اصل مذبور را صادق بدانیم، به نظر می رسد که دیدگاه فمینیستی مبتنی بر انسان گرایی سکولار، به عنوان یک نظریه فلسفی، موجه و قابل دفاع نخواهد بود. زیرا هنگامی که ادعا می شود آدمیان نمی توانند معنای غایی حیات را به شیوه های دلخواه خود – از جمله شیوه دینی – جستجو کنند، حتی اگر بر این باور باشیم که ما بر حقم و دیگران راه خطا می پویند، به آنان حرمت ننهاده ایم و حق خود آئینی یا تعیین سرنوشت (self-determination) را برای آنها انکار کرده ایم. از این رو، فمینیست سکولار با نفی کثرت گرایی معقول، در تضاد با اساسی ترین آموزه اخلاقی لیبرالیسم قرار می گیرد.

کثرت و تنوع درونی ادیان. یکی از ویژگی های اساسی سنت های دینی، آمیختگی آنها از قرائت های متکثر و گوناگون است. وجود تنوع و تکثر و حتی تضاد و تعارض در ساختار درونی یک فرهنگ خاص، از اصول مفروض در مطالعات فرهنگی ((cultural studies و مردم شناختی است. این اصل در حوزه دین شناسی بطریق اولی صدق می کند. در تاریخ ادیان، هیچ سنت دینی که صرفا بر محور مرجعیت واحدی تداوم یافته باشد پدید نیامده است. سنت های دینی عمدتا ترکیبی هستند از تنوع آیین ها و باورها و تکثر تفسیرها و قرائت ها از جمله قرائت های زنان از سنت دینی خود که به دلیل سلطه قرائت رسمی مورد غفلت واقع شده اند. ماهیت پویای (dynamic) سنت های دینی که از یک سو معلول بسط تئوریک آنها و از سوی دیگر محصول انطباق با مقتضیات عصری است، همواره قرائت ها و پاسخ های نوین را امکان پذیر می سازد. ارائه تفسیرهای عقلانی و عصری از آموزه های دینی می تواند زمینه های مناسبی را در جهت آشتی دادن آنها با هنجارهای اخلاقی مدرن -از جمله برابری جنسی – تدارک ببیند.

نادیده انگاشتن تنوع و تکثر قرائت های درون دینی موجب شده است تا فمینیست سکولار – که باور های دینی را در تضاد با بسط یا بهبود حقوق زنان می داند – نهایتا با فمینیست سنت گرا – که به انحصار طلبی دینی (exclusivism) گرایش دارد، همراه شده و عملا در خدمت هدف واحدی قرار گیرند.

در مقابل، رویکرد سوم می کوشد تا با امتناع از محدود کردن تفسیر و توجیه برابری جنسی براساس سنت اخلاقی سکولار ، از ایجاد موانع غیر ضروری برای پذیرش آن اجتناب ورزد. این امر به سنت های اخلاقی و دینی متفاوت و قیاس ناپذیر(incommensurable) وا گذاشته شده است تا هر کدام از آنها در پرتو ساختارهای پیچیده درونی شان و با توسل به روش های تفسیری و استدلالی گوناگون بتوانند مبانی و ایده های مشترک جهت تصدیق کرامت و برابری زنان را با اصطلاحات و زبان خاص خود بیان کنند.

[1] برای مثال نگاه کنید به Diana Meyers, ed. Feminist Social Thought: A Reader (Routledge, 1997).

[1] بنگرید: Susan Okin, Is Multiculturalism Bad for Women? eds. G. Cohen and M. Nussbaum (Princeton University Press, 1999).

[1] رجوع شود به Christian Sommers, Who Stole Feminism? (New York: Simon and Schuster, 1994).

[1] برای نمونه رجوع شود به Amina Wadud, Qur’an and Woman: Rereading the Sacred Text from a Woman’s Perspective (Oxford University Press, 1999). And Khaled Abou El Fadl, Speaking in God’s Name: Islamic Law, Authority and Women (Oneworld, 2001).

[1] نگاه کنید به Martha C. Nussbaum, Women and Human Development (Cambridge University Press, 2000). دریادداشت حاضر از این کتاب نوسباوم و مقاله او تحت عنوان Rawls and Feminism بسیار بهره گرفته ام.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours