جرس: در حالی که چهل و هشت ساعت از بی خبری مطلق از وضعیت محمدرضا جلاییپور رییس کمپین موج سوم میگذرد، نیروهای امنیتی برای چندمین بار فاطمه شمس همسر وی که ساکن شهر آکسفورد در انگلستان است را تهدید کردهاند که او را به زودی مجبور به بازگشت به تهران خواهند کرد.
فاطمه شمس در مصاحبه با وبسایت کلمه گفت: نیروهای اطلاعات در طول چهار روز گذشته طی تهدیدهای مکرر تاکید کردهاند که همسر مرا مجددا بازداشت خواهند کرد و این اتفاق دو روز پیش در تهران افتاد و اکنون نیز مدام تهدید میکنند که به زودی شما را در تهران ملاقات خواهیم کرد.
شمس اضافه کرد: من و همسرم در ابتدا هیچ یک از این تهدیدها را جدی نگرفته بودیم اما روز یکشنبه وقتی که بر اساس وعده دروغ بازجو ایشان به مقابل مسجد ضرابخانه تهران برای گرفتن پاسپورتش مراجعه کرد پنج نیروی امنیتی عظیم الجثه به او حملهور شدند و او را وادار به بازگشت به خانه پدریاش در تهران کردند و بعد از سه ساعت تفتیش و توهین او را با خود بردند.
وی به خبرنگار کلمه گفته است که تا این لحظه هیچ اطلاعی از وضعیت همسرش در دست نیست و اعضای خانواده به شدت نگران وضعیت وی هستند و از محل نگهداری او اطلاعی ندارند.
گفتنی است که حکم بازداشت محمدرضا جلاییپور برای سومین بار از سوی بازپرس حیدری در دادگستری مشهد صادر شده است. از چرایی این مساله هنوز هیچ اطلاعی در دست نیست.
فاطمه شمس گفته است که این شخص همان کسی است که یک ماه پیش حکم بازداشت خواهر بیست و یک ساله اش و همین طور عبدالله یوسفزادگان را صادر کرده بود.
. خانوادههای شمس جلایی پور و یوسفزادگان در طول روزهای اخیر بارها و بارها نگرانی و شکایت خود را بابت بلاتکلیفی و بازی با سرنوشت جوانانشان اعلام کرده بودند. این در حالی است که این سناریو همچنان ادامه دارد.
فاطمه شمس از بیست و هفتم خرداد ماه می گوید
فاطمه شمس، همسر محمدرضا جلایی پور در حالیکه در وبلاگ خود خاطرنشان می کند که “آدمها هم خسته شدهاند و دیگر حس و حال خواندن دردهای من را ندارند”، دردمندانه می نویسد: “میترسم از روزی که سهرابها و کیانوشها و نداهای نسل من تعدادشان زیاد شود. میترسم از روزی که عبدالله ]مومنی[های بیشتری در انفرادی باشند.”
فاطمه شمس ضمن یادآوری و انتقاد از برخوردهای صورت گرفته با خانواده همسرش به هنگام تفتیش منزل توسط ماموران امنیتی، خاطرنشان می کند “من از این موجوداتی که به هیچ اخلاق و آیین و مرامی پایبند نیستند مگر آیین حقد و کینه و نفرت، میترسم. من از فکرهای پلید و کثیفی که از ذهن این انساننماها برمیخیزد و نفرت را انتشار میدهد میترسم. “
فاطمه شمس در این رنجنامه آورده است “پدرت می گفت …وقتی که ریختند توی خانه که تفتیش کنند. رسیدند به یک صندوقچه کوچک در اتاق کارم. یکی از ماموران از من خواست تا صندوقچه را باز کنم. کنار گوشش گفتم بازش میکنم اما هیچ میدانی تا به حال این محمدرضا که بیست و هفت سال از عمرش میگذرد و حتی همسرم هم اجازه نداشتهاند به این صندوقچه نزدیک شوند؟ میدانی چرا؟ چون در این صندوق همه این سالها دو راز را نگه داشتهام. یکی وصیتنامهام. یکی دیگر هم عکس شهدا. آن روزهایی که پیکر تکه تکه برادرهای شهیدم را از جبهه میآوردند و تحویل من میدادند نمیتوانستم به مادر و پدرم بگویم که مغز و تن علیرضا، برادر دومم از هم پاشیده. نمیتوانستم نشانشان بدهم. عکسهایی از پیکرهای تکه تکهشان را که دوستان گرفته بودند و به من داده بودند همه این سالها در این صندوقچه نگه داشتهام. حالا میخواهی ببینی؟ میخواهی تفتیش کنی؟ بیا ببین. خوب ببین و فیلم بگیر. از تن تکه تکه برادران شهیدم فیلم بگیر و ببر به اربابت نشان بده. بگو ریختیم توی خانه یک آدم مومن که سه تا برادرش تکه تکه شده بودند. برای همین کشور. برای همین انقلاب.”
پدرت میگفت مامور بعد از این که حرفهایش را شنیده بود خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود. زبان من هم بند آمده بود این ور خط…گاهی فکر میکنم وقتی کسانی مثل پدرت را اینطور لهشان میکنند با ما جوانترها چه خواهند کرد؟ “
متن این نامه در وبلاگ نیم دایره منتشر شده است:
+ There are no comments
Add yours