شبیه سازی ها به نفع کمپین نیست!

۱ min read

نیلوفر مهدیان-28 خرداد 1389

مدرسه فمینیستی: در جریان مبارزات اجتماعی با هدف خاص معمولا فکر عدم توجه و تمرکز بر تفاوت ها میان مبارزان برای رسیدن هر چه سریع تر به هدف نیز به وجود می آید. وقتی ما با نیروهای مدافع نظم موجود مردسالار مبارزه می کنیم همه هم و غم خود را برای پیدا کردن راه های مبارزه و صف بندی نیروهایمان در مقابل آن نیروها می گذاریم. یا هیجانات و همانندی هایمان با یکدیگر با آنچنان انرژی ای همراه است و همدلی ها آن قدر بالا است که خود به خود به تفاوت ها توجه چندان نمی شود یا این که تفاوت ها و انتقادها سرکوب می شود تا “جبهه متحد” حفظ گردد. این ها را همه می توان طبیعی انگاشت. ولی به هر حال زمانی می رسد که خط مشی های متفاوت به مقتضای همان “طبیعت” باید مشخص شود به خصوص که کل مبارزه با تعهد بر شیوه ها و ابزار مدنی شکل گرفته است.

من به عنوان یک فعال کمپین و به تبع جنبش زنان آنچه این جا می خواهم مطرح کنم لزوم به رسمیت شناختن بیشتر تفاوت های میان زنان و نیز زنان فعال در جنبش زنان و کمپین است که امکان گشایش فضای گفتگو و انتقاد نیز فراهم آید (هر چند باید اعتراف نمود که از این حیث کمپین تا پیش از انتخابات تا حد ممکن آن زمان فضای بازی داشت ولی شاید در سال گذشته به دلیل فشار بیش از حد بر کل فعالان از جمله به بند کشیدن های فجیع، این فضا فرصت بروز و ظهور خود را از دست داد). آنچه که من این جا می خواهم مطرح کنم بر اساس تجربیات خودم در سال گذشته است و این که واقعا به خاطر چنین فضایی نمی توانست مطرح شود و هم اکنون نیز به درستی نمی توان همه چیز را گفت!

یکی از مسایلی که مطرح شده و اخیرا وسعت گرفته ترسیم الگوهای شباهت میان کمپین یک میلیون امضا و جنبش سبز است. سؤال این جا است که این شبیه سازی با چه فکری در پشت سرش دنبال می شود. آیا کسانی که مطرح می کنند به تبعات آن برای کمپین و فعالانش نیز می اندیشند؟ آیا اصلا مشورتی با ایشان و به ویژه زنان فعال داخل کشور می کنند؟ همیشه شباهت هایی میان حرکت های اعتراضی و هر گونه حق خواهی وجود دارد.
کمپین یک میلیون امضا به عنوان جنبشی حق خواه بدون شک دستاوردهای زیادی برای جنبش سبز داشته و تجربیاتش را منتقل کرده است اما چیزی که مشاهده می شود نوعی همانندسازی افراطی جلوه می کند که آنچه لااقل من حس می کنم نوعی موش آزمایشگاهی ساختن از کمپین است که به عنوان الگویی کوچک همه چیز روی آن اول امتحان شود تا بعد به جنبش سبز انتقال یابد. من به شخصه بی این که احتمال خطای خودم را در این برداشت از نظر دور دارم فکر می کنم این همه همانندسازی اگر هم با نیت صادقانه و “مثبت” انجام شود, یعنی بخواهند اهمیت و ارزش جنبش کمپین را بالا ببرند متأسفانه از اکثر مردان جامعه ما بعید به نظر می رسد! سوال این جا است که این همانندسازی مثبت جنبش سبز نتبجه اش این نمی شود که رژیم نیز به تبع آن همین همانندسازی را در جهت معکوس در پیش بگیرد و خشونت خود را ابتدا روی همان “موش” آزمایش کند؟

حتی در مورد رهبری کمپین یک میلیون امضا هم با رهبری جنبش سبز شبیه سازی می شود. تا جایی که من می دانم این موضوع که کمپین رهبر ندارد با این استدلال پذیرفته شد که بالای بیانیه کمپین نام هیچ گروه یا فرد خاصی ذکر نشده بود. یعنی با این دلیل ساده که ما وقتی بیانیه را به دست مردم می دادیم تا بخوانند و با انها گفتگو می کردیم فقط در مورد محتویات بیانیه که حقوق زنان بود از انان نظرخواهی می شد. فرصتی بود که به وضعیت خود و حقوقشان در جامعه بیندیشند و بخواهند آن را امضا کنند یا نه. این بیانیه به نام هیچ فرد یا سازمان خاصی نبود. در حالی که جنبش سبز جنبشی بوده که در انتخابات ریاست جمهوری کشور شکل گرفته و رأی مردم به رییس جمهور که یک شخص است. این که این جنبش چه مسیری را طی کرده و خواهد کرد این جا مورد بحث من نیست. ولی آیا فرق از زمین تا آسمان نیست میان جنبشی متمرکز بر حقوق فرد فرد زنان, به گونه ای که آنها خود را با یک بیانیه بدون هیچ ذکری از سازمان یا فردی خاص مواجه می بینند و جنبشی که به هنگام انتخابات (گیریم) همان فرد فرد زنان و مردان به منظور تعیین رییس جمهورشان شکل می گیرد؟ از همین جا هرگونه قیاس میان رهبری ها واقعا به نظر من بیهوده می رسد, جز این که در هر دو البته مردم خواهان حق و حقوق تضییع شده شان بوده و هستند و مردم حق خواه به هر حال در هر جنبشی سازماندهی می کنند و البته کمپین یک میلیون امضا از گذاشتن تجربیات خود با سخاوت در اختیار جنبش سبز دریغ نکرده است…

نکته دیگری که این گونه قیاس ها را مع الفارق می کند آن است که جنبش های مستقل زنان که کمپین هم جز آن بوده با تمرکز خاص بر مسائل خاص زنان به وجود می آیند. بنابراین یک جنبش زنان یا استراتژی هایش چگونه می تواند روی یک جنبش همگانی عیناً یا حتی به تقریب منطبق شود؟! هر چند مردان و حتی زنان روشنفکر بگویند که این زنان “یک پا مرد” هستند! باز هم نمی توان الگوها را روی هم انداخت. و متأسفانه آن دسته از زنانی که به این تعبیر “یک پا مرد” هستند و توانسته اند خود را به موقعیتی مشابه مردان برکشانند در جامعه ما خیلی اندک اند و بدیهی است که آنها هرگز مبنای استراتژی ها و برنامه ریزی های کمپین هم قرار نگرفته اند. به این ترتیب همانندسازی ها جز با خارج ساختن استراتژی های کمپین از بافت و شرایطی که در آن شکل گرفته بود و نیز بدون تقلیل دادن مسائل زنان به گونه ای که با نیازهای همگانی یکسان جلوه کند و تغییر و تبدیلات و قیچی کردن و دست و پا بریدن هایی که قطعا به نفع زنان نیست این گونه الگوبرداری ها نمی تواند صورت گرفته باشد.

این رفتارها در حالی صورت می گیرد که عملا از کمپین یک میلیون امضا با فشارهای وارده جز پیکره ای دردکشیده در داخل کشور چیزی باقی نمانده است.

تا آنجا که من می بینم و حس می کنم چنین وضعیتی است که اتفاقا لزوم به رسمیت شناختن تفاوت ها را ضرورت می بخشد. چون زنان به تجربه بیش از هر گروه دیگری انتظار نجات یافتن سریع توسط این جنبش سبز را هم ندارند. آنها همیشه می دانسته اند که در جامعه ای که مردسالاری تا عمق آن رخنه دارد تا چه حد جنبش شان طولانی و زمان بر است که حتی به عمر تک تکشان هم کفاف نمی دهد. و بنابراین هر زمان تنها باید بر مطالبات خودشان (زنان) هم خود را بگذارند تا بتوانند جنبش شان را به جایی برسانند. و این به نظر من ممکن نیست جز با به رسمیت شناختن تفاوت ها در عین شباهت ها در هر زمان. چون که زمان به ما اجازه نمی دهد که تفاوت ها را به خاطر شباهت ها و دست یافتن به اهدافی فراگیرتر از مطالباتمان، “قربانی” کنیم.

به نظر من تنها باز کردن فضای گفتگو, انتقاد و شنیده شدن صداهای متفاوت میان خودمان است که به ما توان آن را می دهد که در آینده بتوانیم سازماندهی صحیحی شکل دهیم تا نسیم حق طلبی در جنبش یک میلیون امضا بتواند بار دیگر وزیدن بگیرد و این جنبش بتواند بار دیگر به طرز شایسته ای قد علم کند و چیزی متعلق به گذشته نباشد. تا بتواند الگویی سالم و الهام بخش برای جنبش سبز باشد نه صرفا موش آزمایشگاهی آن! تا خشونت از بقایای همین پیکره ای که هنوز نمرده است- (به یمن تلاش های بین المللی نیز کشتن دیگر خیلی راحت نیست)- دور شود…

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours