کلمه :فخرالسادات محتشمی پور ،فعال حوزه زنان و دببر انجمن زنان پژوهشگر تاریخ نامه ای به ژیلا بنی یعقوب و پرستو سرمدی که هر دو روزنامه نگارند و همسرانشان این روزها در زندان اوین اعتصاب غذا به سر می برند ،نوشته است.
متن این نامه ،به شرح زیر است :
ژیلا تو که می دانستی اینگونه قرار از کف داده و بی تابی چرا امروز مادر را همراه خود آوردی به جلسه قرآن؟ تو که می دانستی دل شوره هایت برای امساک بهمن از خوردن و آشامیدن به دلیل بی حرمتی های انباشته طی این مدت دیگر امانت را بریده و شاید نتوانی جلوی سرازیر شدن اشک هایت را بگیری. گیریم از مادر روی بپوشانی، لرزش صدا را چه می کنی دختر و اشک های جاری ما را که شنونده واژه واژه سرریزهای احساسات توأیم پس از ختم قرآن.
ژیلا دیگر بس است از روزهای ملاقات نگو. از بهترین روزهای یک زندانی که از صبح همه برنامه های روزانه اش را تعطیل می کند و خودش را برای آن چند دقیقه که جزء عمرش حساب نمی شود از بس شیرین است و زودگذر، آماده می کند. از روزهای ملاقات نگو که زندانی می گردد در همان محدوده کوچک زندگی ساده جمعی تا رختی نو بیابد و پوششی که با آن چشم و دل همسرش، مادرش، فرزندش را نخراشد. از روزهای ملاقات نگو که اینگونه ناجوانمردانه خط خورده از تقویم شعبانیه بهمن و هم بندی هایش که حالا باز میهمان سلول های تنگ انفرادی شده اند تا باز هم آن روزهای منحوس و هول انگیز تنهایی و بی خبری را به یادشان بیاورد.
ژیلا جان تو که خویشتن داریت شهره بود خانوم بگو چه کرده اند با دلت بانوی سبز روزگار ما؟ چه کرده اند که این گونه دل و دین از دست داده ضجه های دلت را تازه به شکل سانسور شده بیرون ریختی امروز. خدایشان نبخشاید خدایشان نبخشاید که راحت و فراغت از شما و ما گرفته اند. از شما که یار دربند دارید و ما که غصه روز و شب شما مجالمان را گرفته برای تدبیر امروز و فردایمان.
و تو پرستوجان که این گونه مغموم کز کرده ای یک گوشه و در دل ذکر حسین حسین داری برای شویت، عزیزت، مونس گرفتاربندت. کاش دیرتر آمده بودی تا وقتی مادرحسین شرح مصائب روزهای فراق را می گفت نباشی و نشنویشان. مادر حسین و مادر مجید و مادر علی و همسر عبدالله و ژیلا و تو و دیگر دل جاگذاشتگان در جنب سالن ملاقاتی که دیروز خالی بود از عطر حضور عزیزان شما و ما. و دیگرانی که دردهای بزرگتر شرمنده شان کرده از شرح دردهای خودشان.
من می دانم که با این حجب و مهربانی که ذاتی توست روی مرا زمین نمی گذاری عزیزم. بیا و بشکن این اعتصاب لعنتی را. بیا و در این خانه ای که بوی عشق و امید از در و دیوارش برخاسته افطار کن با لقمه ای شیرین به نیت شیرین شدن روزگارتان. روزگار تو و حسین و حسین ها. و تو ژیلا تو که اینقدر خیره سر نبودی دختر با این جثه کوچک و ضعیف می خواهی با خود چه کنی؟ و تو فاطمه جان و همه شما مادران و همسران و خواهران و فرزندان و …
عادله هم از راه دور زنگ زده بود و بی تاب پدر بود. گفتمش صبور باش دخترم همه این غصه ها به آخر می رسد. می خواست همراهی کند با بقیه خانواده ها و من شرمگین از این همه ناخوشی که بر این نوعروسان سرزمینم می رود گفتم آرام باش شاید تمام شود این لحظات منحوس بی مروتی. شاید آخرین روزهای شعبان کاری کند و طلیعه رمضان. شاید…
حالا باید دست به دامان زهرای رهنورد شویم. شاید حرمت او را نگاه دارید و به احترام همه مصائبی که بر او و شویش رفته و به احترام همه همراهی هایش با خانواده های زندانیان سیاسی بشکنید این اعتصاب لعنتی را و عزیزانتان را نیز دعوت به جایگزینی روزه کنید برای رساندن اعتراضشان به گوش آنان که می خواهند بشنوند و برای بازگشتشان به بند عمومی تا اجرای عدالت تا حاکمیت عدل تا خروجشان از آن چاردیواری نکبتی که قرار بود گناه کاران را متنبه کند و حالا شده قرارگاه دل های بی قراری که وقتی در اتصال با معبود بال و پر می گشایند، زندانبانان از شدت شرم و حیا صحنه را ترک می کنند و گاهی یواشکی التماس دعا می گویند طفلکی هایی که از سر اضطرار این شغل را پیشه کرده اند.
حالا ما همه همزبان شده ایم تا به شما بگوییم: « عزیزان برای ادامه این راه که کوتاه نمی نماید، نیاز به صحت و سلامت دارید. شما را به خدا باز هم صبوری کنید و با توکل به خدا و با ذکر نامش که موجب آرامش دل هاست، عزیزانتان را نیز به او بسپارید. بیایید دست از اعتصاب غذا بکشید تا با تنی سالم پیگیر رهایی عزیزانتان که عزیزان مایند باشید. بیایید باز هم به خدا پناه ببریم و به آنان که با تفقه در کتاب خدا یاوری ما می کنند. بیایید باز هم راه هایی را با کمک یکدیگر جستجو کنیم که کمترین هزینه را داشته باشد و بیشترین بهره را.
می دانستم. می دانستم که اگر روی مرا هم زمین بگذارید، حرمت مادر سبزها، مادر خودتان، مادر همه جوانان سبز سروقامت زهرا رهنورد را زمین نخواهید گذاشت. سپاس سپاس
+ There are no comments
Add yours