دلنوشته فخرالسادات محتشمی پور برای نسرین ستوده

16 مهر 1389

کلمه: فخرالسادات متحشمی پور دلنوشته ای را خطاب به نسرین ستوده منتشر کرد. او در نامه با اشاره به ظلم هایی که به این وکیل دربند و دیگر زندانیان می شود نوشت: ” نسرین ستوده که همه عمرش به خدمت به هم نوع گذشت و خدایش را از این شیوه مسلمانی از خود راضی کرد، در اثر اعتصاب غذای معترضانه اش رنجور و رنجورتر می شود و بی تردید براثر این ضعف تن، روحش بزرگتر و صافی تر گشته تحمل مصائب برایش شیرین و مقابله با ظلم برایش سهل تر می شود. نسرینِ همسر که لابد شرط ضمن عقدش پذیرش سختی کار پرمخاطره اش برای شریک زندگیش بوده و حالا در کنار بعضی از موکلانش دربند ستم اسیر است و شویش بی قرار از دوری او باید برای دو کودک خردسالش علاوه بر پدری، مادری هم بکند.”

متن کامل این دلنوشته به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء و بقوّتک التی قهرت بها کل شیء و خضع لها کل شیء و ذلّ لها کل شیء و بجبروتک التی غلبت بها کل شیء و بعزّتک التی لایقوم لها شیء وبوجهک الباقی بعد فناء کل شیء و باسمائک التی ملأت ارکان کل شیء و بعلمک الذی احاط بکل شیء و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء یا نور یا قدوس. یا اول الاولین و یا اخرالاخرین.

شب جمعه که می رسد، آدم یک حس عجیبی دارد. یک حس خوشایند که آدم را می کشاند به یک گوشه خلوت، آرام و تاریک. جایی که جز خدا کسی نباشد. حالا این جا می تواند در هر گوشه از زمین خدا باشد و زیر آسمان خدا که ماهش هلالی نازک است یا نزدیک به کامل شدن، قرص کامل، که در عالم خیال می توان هر عزیز دوست داشتنی را در آن تصویر کرد. اگر تا پیش از این بچه های دور از پدر یا مادر، گم شده شان را در این جلوه گاه مهر جستجو می کردند، حالا تک تک ما که گم شدگانی داریم، منتظر نیمه ماه می مانیم و شبانگاه از پشت قاب پنجره و یا نه وسط خیابان شهر و یا آن پیچ کوچه های پر شده از رنگ های پاییزی یارگم شده را آن بالا بالاها برفراز دست و دل و اندیشه ستمگران نظاره می کنیم و ماه مهربانانه و با سخاوت تمام می گذارد تا یکایک ما ستم دیدگان با چشمان خیس از اشک حریصانه پیکر سیم گونش را بکاویم و دوست داشتنی هایمان را در قرص کاملش بیابیم. و چه بیکرانه ای است این آسمان با آن همه ستاره های آویخته در پهنه بی منتهایش و شب ها چه کریمانه می گذارد که ما میهمان رویاهای خود در آرزوی دیدن رخ یار، گام های نامطمئنمان را بر روی ابرهای سپید گذاشته سفر شبانه مان را آغاز کنیم. آرام، آرام، دور از هیاهوی یک روز پرفریب دگر در دیار دغلکاران. ما بی هیچ حجاب در جستجوی روی زیبای حقیقت بر ابرها این مرکب های راهوار شب سوار می شویم و خود را به آفریننده شب می سپاریم که آن را برای آرامش بندگانش آفرید. ما هر شب خودمان را می کشیم به سمت منتها الیه شمال غربی پایتخت. می رسیم به پای کوه. آن جا که از دیرگاه بنایی به کوه تکیه داده تا سنگینی و عظمت بزرگانی که خارج از ظرفیتش در خود جای داده از پایش در نیاورد. کوه این بار تکیه گاه آدم هایی شده که خوب می دانند در درون محبسی که طاغوت ساخته بود برای درهم شکستن روح مردان روزگاری که گذشت، امروز با یک مُهر تصنعی از اسلام و عدالت، چه درّ و گوهرهایی را زندانی کرده اند. کوه اما ناراضی از استفاده سوء بشر این آفریده حقیر اما متکبر، به اراده الهی برای رخصت دادن به بندگان گنه کارش تن داده و تنها نظاره می کند خشمگین و ناراضی. و آسمان خود را از روزنه های کوچک سلول ها به رخ بزرگان دربند می کشد تا عظمت خدا را در برابر کوچکی بندگان حقیر خودپرستِ روح به شیطان فروخته و خدای فراموش کرده بکشد و زندانی با آن دل روشن و بزرگ خود هر شب تسبیح گوی است در زندانی که هم نوعانش ابلهانه برای عرضه هرچه بیشتر قدرت دوروزه خویش برایش ساخته اند. و زندان بان یادش رفته که پایه های ظلم لرزان است و کاخ ظلم درهم شکستنی.

شب های جمعه که می رسد، ما با عزیزترین های دربندمان هم صدا می شویم برای مناجات با خدایمان. خدای شب وروز و خدای زندانی وزندان بان. ما هر شب جمعه یادآور می شویم رحمت واسعه خدایمان را قوت و جبروت و عزت و اسماء و علم و نورش را که همه چیز را روشن کرده است حتی در دل تاریک سلول های زندان ستم. و دل هایمان روشن می شود و آرام می گیریم در دل شب. ما به اراده خدایمان تسلیم می شویم و زندانی به رضای خدایش راضی و چون ستم را مورد رضای او نمی داند، اعتراض می کند. هر زندانی به شکلی اعتراضش را به ظلم علیه خود و دیگران اعلام می کند و می گویند چندی است که جسم نسرین ستوده که همه عمرش به خدمت به هم نوع گذشت و خدایش را از این شیوه مسلمانی از خود راضی کرد، در اثر اعتصاب غذای معترضانه اش رنجور و رنجورتر می شود و بی تردید براثر این ضعف تن، روحش بزرگتر و صافی تر گشته تحمل مصائب برایش شیرین و مقابله با ظلم برایش سهل تر می شود. نسرینِ همسر که لابد شرط ضمن عقدش پذیرش سختی کار پرمخاطره اش برای شریک زندگیش بوده و حالا در کنار بعضی از موکلانش دربند ستم اسیر است و شویش بی قرار از دوری او باید برای دو کودک خردسالش علاوه بر پدری، مادری هم بکند.
دخترک نه سال بیش ندارد و با همین خردی باید فرود آمدن پتک ستم را در حکومتی که اسلامیش می خوانند بر سرش تحمل کند و باید چون مادری ستوده دارد، کودکی بگذارد و بزرگ شود و منشی زنانه با وقار و طمأنینه ای که خاص سن و سالش نیست بیابد. باید شیطنت های کودکی را در بطن خود زنده به گور کند و بر چهره معصومش گرد غم و اندوه دوری از مادر را بپذیرد به جای همه شور و نشاط کودکی و پسرک که تازه سه ساله شده و به سختی توانسته کار پرزحمت مادر را بپذیرد حالا دیگر اعتراضش را از ندیدن مادر و از ستمی که بی هیچ ملاحظه سن و سالش بر او می رود، به شکلی عصبی و پرخاشگرانه نشان می دهد. با مادر سخن نمی گوید و برای پدر خط و نشان می کشد که اگر مادرم را زود پیشم نیاوری … مادر در زندان در فراق فرزندانش شب و روز ندارد و ستم به فرزندانش را برنمی تابد به بهای خدمتگزاری به هم نوع که از کودکی به گوشش خوانده اند: من اصبح و لم یهتمّ به امورالمسلمین و لیس بمسلم. نسرین مسلمانی را انتخاب کرده و تا امروز به آن بالیده است و حالا این وکیل مسلمان آزاده چگونه می تواند اجرای شرط مسلمانی را به عنوان اتهام و جرمش بپذیرد. نسرینِ مادر شب های زندان را دوست دارد و زودتر می خوابد تا بتواند در عالم رؤیا فرزندانش را در آغوش بکشد و کودکانش انگار می خواهند همیشه در خواب باشند، باشد وقتی که چشم می گشایند مثل قبل آغوش گرم و گشاده مادر را درانتظار خود ببینند. نسرین و کودکانش و این پدر مضطرّ که در برابر خواسته های اولیه کودکانش در کشور اسلامیش که حاکمانش مدعی حقوق همه بنی بشرند و مردمان خود را برای قدرت دوروزه زیر پایه های کرسی لرزان قدرتشان له می کنند، این پدر گاهی دلش می خواهد عمرش به آخر برسد تا این گونه در برابر خواسته های اولیه جگرگوشگانش که امنیت و آرامش و بازگشت شادی کودکانه به زندگی شان است با حضور گرم مادر به کاشانه شان، به استیصال نرسد. دخترک محرم رازهایش را می خواهد و مادربزرگ پیرتر و بیمارتر از آن است که بتواند این تمنای طبیعی را اجابت کند همان طور که هرگز نمی تواند هم بازی خوبی برای پسرک سه ساله نسرین باشد. آه خدای من خدای من تو که پایه های عرشت از ظلم ظالمان به لرزه در می آید می بینی ستمی را که بندگان حقیرت در میدان امتحانی که برای محک زدنشان مهیا کرده ای چگونه دارد خانواده های زندانیان سیاسی را رنجه می دارد؟ خدای من تو که آفریننده مایی بگو! چگونه است که سختی دل این آدمیان حتی با اشک های سوزان این طفلکان دور از مادر نرم نمی شود مگر قرار نیست عاقبت همه بندگان تو به راه بیایند و مگر این صبر جمیل تو از این رو نیست؟ کی؟ خدای من با ما بگو پایان این قصه کجاست؟ و طفلکانی که باید قربانی این ستمگری های فجیع باشند چگونه تن نازکشان و روح لطیفشان تاب خواهد آورد. خدای من مگر این مدعیان مسلمانی دیشب دعای کمیل نخوانده اند، مگر ناله و فریاد و فغان سر نداده اند که لایمکن الفرار من حکومتک؟ چه کسی آنان را امان داده که گستره ستمشان را روز به روز فراخ تر می کنند و به صغیر و کبیر رحم نمی آورند. خدایا تو می بینی که ما دچار چه بلایایی شده ایم و فتنه هایی که فتنه گرانش مصونند و قربانیان آن در حبس. خدایا بندگان عاصی تو نام تو را بر زبان می آورند و در حالی که تو پوشاننده ای و ستارالعیوب به ستم و به عنف عزیزان دربند را وادار به اعترافات کذب می کنند تا بهانه برای اجرای احکام جابرانه شان داشته باشند. خدایا خدایا تو را به همه پیامبرانی که برای هدایت بندگانت فرستادی و به حق اولیائت ما را و همه پایداری ها و شکیبایی هایمان را ببین و هرگز ذلت و مسکنتمان را در برابر حقیر بندگانت از قوم جبابره و اکاسره مسرف متعدی مپسند. خدایا ما این سوی دیوار و عزیزان مان آن سو گفته ها و فرامینت را اجرا می کنیم. ستم و ستم گر را به رسمیت نمی شناسیم حتی اگر آنان مالک جسم و تن خاکی مان شوند هرگز نخواهیم گذاشت مالک الرقابمان شوند و بر روحمان که جلوه ای از نفخه روح تو در آن است، به قهر و غلبه استیلا یابند. ما این بیرون مسلح به دعا و بکائیم و عزیزانمان در درون محبس ستم به شیوه های مختلف معترض و ناهمراه و حالا که از پایان این داستان بی خبریم باز هم از خودت مدد می جوییم که هم چنان صبر و استقامت و قوت و قدرت به ما عطا کنی و به عزیزانمان و به نسرین عزیز که ستوده بوده و خواهد ماند سلامت و جرأت بیشتر و به همه فرزندانمان و طفل هایمان توان و قوت تحمل این روزهای هول انگیز را مرحمت کنی که تو منشأ هر قدرتی هستی و دیگران عروسک هایی که نمایش قدرت می دهند تا اندکی بیش بمانند و بپایند و تو به مصلحت خلق بیش از خودشان آگاهی پس ما را در راهی که می پسندی مستدام بدار .

یا من اسمه دواء و ذکره شفاء و طاعته غنی. ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء. یا سابغ النعم. یا دافع النقم. یا نورالمستوحشین فی الظلم. یا عالما لا یعلم صل علی محمد و ال محمد.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours