مدرسه فمینیستی: متن زیر نامه رضا خندان به صغرا، یکی از موکلان نسرین ستوده است. پرونده صغرا نجف پور، یکی از ده ها پرونده ای است که نسرین ستوده برای جلوگیری از اعدام کودکان زیر 18 سال برعهده گرفت و سال ها این پرونده را دنبال کرده است. صغرا نجف پور دختری است که از نه سالگی در خانه ای در رشت کار کرده بود. پس از آن صغرا در سیزده سالگی به اتهام قتل پسر خانواده راهی زندان شد و هیجده سال را در زندان گذراند و سپس با قید وثیقه آزاد شده بود اما پس از دو ماه آزادی، به درخواست خانواده مقتول که پس از هیجده سال به فکر اجرای حکم افتاده بودند مجددا به زندان رشت بازگردانده شد. نسرین ستوده در اسفنده 1385، وکالت صغرا را برعهده گرفت و از آن زمان بارها و بارها تلاش کرد تا حکم اعدام او را به تعویق و متوقف سازد.
نامه رضا خندان به صغرا، موکل نسرین ستوده
صغرا خانم گرامی: نمی دانم که می دانی یا نه، وکیل شما خانم ستوده بیش از دو ماه است که مثل شما و بسیاری دیگر از موکلان اش در زندان به سر می برد. البته نه به خاطر شما بلکه به خاطر دیگران، به خاطر نجات آینده خودش و خودمان. به خاطر همه، به خاطر دفاع از انسان هایی که شریف اند و عدالت را دوست دارند…
صغرا جان اما همسرم نسرین به مانند تو، تجربه 20 سال زندان را ندارد به همین دلیل شاید ماه های اول زندان برایش بسیار سخت خواهد گذشت. ای کاش می توانستی یک توک پا بروی بازداشتگاه اوین و این بار تو به خانم ستوده مشاوره بدهی؛ تجربه های بی بدیل ات از زندان را در اختیارش قرار دهی؛ به او آموزش بدهی آداب زندان را، و قوانین نانوشته اما لازم الاجرای آنجا را … در ضمن، روابط انسانی و فداکارانه ی زندانیان با هم بندهای شان را نیز گوشزد کنی و مناسبت هایی که برای زندانی مهم است… خلاصه کلی حرف و تجربه و درد دل داری که برایش بازگویی.. آری صغرا جان خیلی چیزهاست که می توانی به نسرین بگویی از جمله این که محیط زندان می تواند تبدیل به زندگی، تبدیل به همدلی با دیگر زندانی ها، و تبدیل به محیطی برای کمک به انسان های دردمند شود. گرچه ممکن است نسرین در پاسخ به تو بگوید که در بیرون از زندان هم احساس زندانی بودن داشته است؛ بگوید که در این مملکت تقریباَ همه جا برایش تنگ و خفقان آور بوده است؛ که مدتها است احساس تنهایی و غریبی داشته است…
با این همه اما فکر می کنم که تو آموزگار با تجربه ای هستی. من و امثال من باید در مقابل صبوری و قلب بزرگ و پُر طاقت تو، فروتنانه سر تعظیم فرود آوریم. هرچند تصور می کنم نسرین هم در این مدت که در سلول انفرادی است و یک ماه در اعتصاب غذا به سر برده (و هم اکنون نیز یک هفته است که به «اعتصاب غذای خشک» مبادرت ورزیده یعنی حتی آب هم نمی خورد) تجربه های بسیار غنی کسب کرده است ولی هر چه باشد به قول معروف، هنوز «آش خور» و مبتدی است، نمی دانم شاید هم این زندان است که دارد تجربه کسب می کند! آره، چرا که نه، چرا همیشه تصور می کنیم که زندانی باید تجربه کسب کند و زندانبانان نباید؟ چرا نباید فکر کنیم که این فقط نسرین نیست که در زندان تجربه کسب می کند بلکه چه بسا بیشتر از نسرین، خود زندانبانان هستند که در حال کسب تجربه اند؟ واقعا چرا نمی توان تصور کرد که زندان و زندان بان وظیفه دارند خود را با روحیات زندانی ها تطبیق بدهند؟
آری صغرا جان، زندان و زندان بانان هم می توانند خودشان را با روحیه سرکش و مقاوم زندانی تطبیق دهند (حتی اگر زندانی، یک زن و مادر دو کودک باشد.) پس زندان بان هم می تواند کردار و رفتارش را تغییر و تصحیح کند، چرا که نه.
باور کن صغرا جان که زندان و زندان بانان حتی می توانند خودشان را برای «اعتراف کردن» هم آماده سازند. آخر صغرا خانم همیشه که نباید زندانی اعتراف کند، گاهی وقت ها هم شاید ضروری تر است که زندان بانان اعتراف کنند : اعتراف به گناه ها و خطاها، اعتراف به دور زدن قانون و اهانت به هموطنان شان، اعتراف به حرمت شکنی ها و تخریب شخصیت زندانیان، اعتراف به تبعات مخرب و درازمدت رفتارهای ظالمانه شان بر روح و روان زندانی و حتی بر خانواده زندانی،… بله صغرا خانم شاید این بار نوبت آقایان است که صادقانه اعتراف کنند و در این میان، نقش تو و زندانی هایی همچون تو، به نظرم خیلی مؤثر است زیرا تو می توانی به زندان و زندان بان، اعتراف کردن بیاموزی، می توانی به آنها بگویی که چگونه دلشان می آید زنی را به جرم دفاع از موکلانش، بیش از دوماه در سلول انفرادی نگه دارند؟ مادری را این همه مدت از فرزندان خردسالش دور نگه دارند؟ آخر چطور دلشان می آید که مادر و بچه های بیگناه در مقابل چشم شان پژمرده گردند؟ چگونه قلب شان رضا می دهد که به نسرین حتی اجازه یک لحظه وداع با پدر بیمارش را ندهند؟…
صغرا جان، همسر بیگناهم نسرین اکنون در کنار شماست، هم بند شماست، هر چند به خاطر اعتصاب غذای خشک و نخوردن آب، به شدت تکیده و رنجور شده (که خواهرش در ملاقات پریروز پنجشنبه، وقتی که از ملاقات با نسرین برگشت مدام گریه می کرد می گفت آنقدر رنجور و اسکلت شده که شناختن او واقعا دشوار بوده) با این حال، تو و دیگر زندانیان هر قدر که دل تان می خواهد ازش مشاوره بگیرید… اصلا مشاوره برای چی، وقتی که نسرین پیش توست فکر می کنم دلت نمی خواهد که دیگر بیرون بروی مگر با او… و مطمئن باش اگر نسرین بیرون بیاید حتماَ آن قدر تلاش و پیگیری خواهد کرد که سرانجام یک روز تو را هم از بند و زندان رها خواهد ساخت.
+ There are no comments
Add yours