تهران ریویو: بسترشناسی تبعیض جنسیتی ـ بخش نخست: زن، جامعه بسته، جامعه باز
زمانی که سخن از تبعیض و خشونت علیه زنان به میان میآید و ذهن به دنبال یافتن مقصر اصلی میگردد، دلایل قصهی تلخ آنچه بر زنان در جامعهی جهانی میگذرد را در سه بستر جستجو میکند: نخست جامعه، سپس مردان و قوانین مردسالارانه و سرانجام خود زنان.
هر یک از بسترها را در ترازوی آمارها و گزارشهای موجود در رسانهها می گذاریم؛ شاید بتوان نگاه عادلانهتری نسبت به هر سهی این عوامل پیدا کنیم. ابتدا از بستر نخستین آغاز میکنیم و در بخشهای آینده این مقاله، به دو بخش دیگر خواهیم پرداخت.
اسناد خشونت علیه زنان
“در ایالات متحده در هر ۶ دقیقه، یک زن مورد تجاوز جنسی و هر ۱۵ ثانیه یک زن مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. در شمال آفریقا در هر روز 6000 زن از ناحیه تناسلی مثله میشوند. در سال جاری، بیش از 15000 زن بعنوان برده جنسی در چین فروخته شدند، ۲۰۰ نفر از زنان در بنگلادش به طرز وحشتناکی چهره خود را ازدست دادهاند چرا که توسط شوهران یا خواستگاران خود با اسید سوزانده شدهاند. بیش از ۷۰۰۰ زن در هند توسط خانواده خود یا خانواده شوهرشان در حین نزاع بر سر جهیزیه به قتل رسیدهاند. (در مورد ایران به دلیل خودداری مسئولین از انتشار اخبار مربوط به خشونت علیه زنان، آمار دقیقی در این خصوص در دست نیست)”.
آمار بالا، خلاصهای از آخرین اطلاعاتی است که توسط سازمان عفو بینالملل منتشر شده است.
اسناد و آمارهای خشونت علیه زنان، قویترین نشانههای موجود، برای نابرابری جنسیّتی در جامعهی جهانی است. اما تعریف استاندارد از خشونت چیست؟
در مادهی (1) اعلامیه رفع تبعیض علیه زنان سازمان عفو بینالملل آمده است: «خشونت علیه زنان به معنی هر عمل خشنی مبتنی بر جنسیت است که منجر به هر گونه آسیب فیزیکی، جنسی یا آسیب روانی یا رنج به زنان میشود. (حتی اگر احتمال بروز این آسیبها باشد) از جمله تهدید به اجرای چنین اعمالی و اجبار یا محرومیت خودسرانه از آزادی، چه به طور عمومی صورت پذیرد و چه در زندگی خصوصی نیز، شامل این تعریف میشود».
این بدان معناست که تنها ضرب و شتم یا رفتارهای خشن فیزیکی، از جانب شخص، دولت یا جامعه خشونت محسوب نمیشود؛ بلکه محرومیت از آزادی یا تهدید به محرومیت و آسیبهای فیزیکی نیز از آن جهت که بر روح و روان ما تاثیر خواهد گذاشت، زیر مجموعهی خشونت قرار میگیرند.
به طور مثال اگر مردی اقدام به قفل کردن در منزل بر همسرش کند، مرتکب خشونت شده است؛ حتی اگر این عمل، ناشی از عشق باشد و یا با رضایت همسر وی رخ دهد.
خشونت جامعه؛ حمایت دولت
آمار سرسامآور ختنهی روزانه 6000 زن در شمال آفریقا نشاندهندهی خشونت یا در برخی موارد جنایت علیه بشریت است.
اندامی که در ختنه زنان، مثله میشود، اندام تناسلی و جنسی اوست به طوریکه بعد از وقوع این عمل، زن قادر به لذت بردن از رابطهی جنسی خود نیست. جدا از کشتن یکی از احساسهای طبیعی و غریزی یک انسان، آلودگی و خونریزی شدیدی که این عمل به همراه دارد (با توجه به این نکته که به طور شایع این عمل بدون امکانات بهداشتی کامل و توسط “پیر” منطقه اتفاق میافتد) در بسیاری از موارد باعث مرگ شخص میشود.
در جامعهی مذهبی ـ سنتی، فمینیستها عدهای از زنان نافرماناند که آخرت را به دنیای امروز فروخته و در تلاشند تا جامعه را از راه درست و معنوی خارج کنند. در جامعهی غیرمذهبی ـ مدرن اما، اگرچه آشکارا چنین باوری رایج نیست ولی از تابو بودن خود در نهانخانهها رها نشده است.
طبق تعریف استاندارد جهانی، زندان جایی برای تنبیه و مجازات عادلانه است اما این که چقدر پایبندی بر این اصول وجود دارد، جای سوال دارد. به طور مثال اکثر دولتها از ابراز آمار دقیق زندانیان زن خودداری میکنند و آنچه بر زنان در زندان میگذرد عموما از دید جامعه، پنهان میماند. زنانی که برای کمتر شدن شکنجه و فشار، یا برای دسترسی به امکانات پزشکی و بهداشتی تن به خواستهی زندانبانان خود میدهند یا زنانی که برای افشای اطلاعات خود مورد تجاوز قرار میگیرند، نمونههایی از قربانیان خشونت هستند؛ خشونتی که از طرف دولت حکمفرما بر جامعه نسبت به زن اعمال میشود.
با آنکه در بسیاری از کشورها قوانین نوشته شده با هر خشونتی حتی ختنهی زنان مخالفت میکند و مدعی است که سعی در به اجرا درآوردن این قوانین در سطح جامعه دارد، آنچه آمار و ارقام قربانیان گواه بر آن است واقعیت تلخ دیگری را بر صورتها سیلی میزند.
در حقیقت جامعه نیز تلاش چشمگیری برای رفع خشونت علیه زنان نمیکند و حتی در بسیاری از موارد و در جوامع و کشورهای مختلف دیده شده است که با فعالین و معترضین نسبت به خشونت علیه زنان از طرف خود جامعه برخورد میشود.
به عنوان مثالی دیگر میتوان از خشونتهای خیابانی نام برد؛ هنگامی که آمار خشونتهای خیابانی بالا میرود، حس ناامنی کمترین نتیجهی این ناتوانی مجریان قانون خواهد بود. ترس از حضور در ساعاتی مشخص از شب در خیابانها، ترس از تنها ماندن در مکانهای عمومی مانند پارک، ترس از رانندگان خودروهای شخصی و این ترس باز هم نوعی از خشونت محسوب میشود.
خانواده نماد کوچکی از جامعه است؛ به طوریکه فرهنگ یک جامعه آینهایست در برابر فرهنگ اکثریت خانوادهها. آمار و ارقام منتشر شده توسط فعالین حقوق بشر و حقوق زنان، حاکی از خشونتی فراگیر میان خانوادههاست؛ از خشونتهای لفظی تا فیزیکی که مقابل دید فرزندان خانواده صورت میگیرد و تاثیری دوگانه بر آنها خواهد گذاشت. در گروهی ممکن است ریشهای کردن خشونت در نهاد کودک باشد و در عدهی دیگری میل به فرار و خودکشی. اما آیا تدبیری برای کاهش این خشونتها از جانب حکومتها صورت میگیرد؟
در کشور فرانسه تا ماههای گذشته، وقتی زنی که مورد ضرب و شتم در منزل قرار میگرفت به پلیس مراجعه میکرد، در مرحلهی اول باید تشکیل پرونده میداد و بعد از سه بار تکرار این موقعیت، پلیس اقدام به دستگیری عامل خشونت میکرد؛ اما نکتهی تاسف برانگیز زمانی بود که قربانی خشونت به مرحلهی سوم شکایت نمیرسید و زیر بار آسیبهای فیزیکی جان خود را از دست میداد. پس از فشار نهادهای حقوق بشری، این قانون لغو شد و طی ماههای اخیر پس از اولین شکایت، شخص خاطی دستگیر میشود.
این اتفاق پیامدهای مثبت و منفی را همزمان به همراه دارد؛ نکتهی مثبت زمانیست که عاملان خشونت از ترس برخورد پلیس با آنها خود اقدام به کنترل خویشتن میکنند، اما پرسش ـ پیامدِ مهم و منفی آنجاست که آیا زنی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته است با علم به بازداشت سریع همسر، همخانه یا دوست خود حاضر به این شکایت میشود؟ بررسی این نکته را به بخش سوم این نوشتار واگذار میکنیم.
اما خشونت از درون یک خانواده تا رسیدن به جامعه، چه مسیری را طی میکند؟ سر آغاز این زنجیره که به خشونت میانجامد، شهوت قدرت و برتری است که موجب تمامیتخواهی میشود؛ در این مرحله، شخص تمامیتخواه با عدم تحمل دیگران ستیزهجو میشود و خشونت، همزاد ستیزه جویی است.
تبعیض در جوامع مذهبی ـ سنتی
فرض را بر این می گیریم که جوامع را میتوان به دو دستهی “مذهبی ـ سنتی” و “غیر مذهبی ـ مدرن” تقسیمبندی کرد. جوامع “مذهبی ـ سنتی” که به طور مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر بنیادگرایان قرار دارد منحصر به یک مذهب یا یک منطقه نیست. در این محیط ها اکثریت مردم گرایش به مذهب و سنت دارند و حاکمیت تحت لوای عدالت و بازگشت به ارزشها شکاف عمیقی بین فقر و ثروت بوجود میآورد که حاصل آن از بین رفتن اعتماد مردم به آنهاست.
اجبار یا محرومیت خودسرانه از آزادی، چه به طور عمومی صورت پذیرد و چه در زندگی خصوصی مصداق خشونت است
در این جوامع، تبعیض وارده بر زن زیر پرچمی از دین و سنت توجیه میشود؛ به طوریکه فضا برای اعمال فشار بیشتر توسط حکام و همچنین عدم اعتراض توسط قربانیان مهیا میشود. زنان و مردانی که زندگی زیر این پرچم را انتخاب کرده اند یا بر آنها تحمیل شده است، برای تغییر فضای پیرامون و افزودن بر اطلاعات خود مقاومت میکنند و حکمرانان نیز با تکیه بر وعدههای آسمانی و آنچه در انتظار دینداران در جهانی دیگر است آنان را به این توقف یا روند نزولی بیشتر سوق میدهند.
در حقیقت چه کسانیکه از لذات زندگی محروم ماندهاند و چه آنهایی که فقر را تجربه میکنند، بهترین سکان هدایتشان به روندی که به آن دچار شدهاند، «امید» است. این امید به آخرت به آنها انرژی بیشتری برای تحمل ظلم میدهد و همین امید، عطش قدرت حاکمیت را سیراب میکند.
در گواتمالا زنان روستایی در صورت به همراه داشتن دختران خود برای شرکت در مراسم مذهبی کلیسا، اجازهی وارد شدن به محل دعا و نیایش را ندارند. در هندوستان رهبران معنوی مردم، زنان را به مراسم مرسوم به «جشن تییژ» دعوت میکنند تا در روزهی 24 ساعته برای بقای عمر شوهرشان بگیرند و این روزه تفاوتی میان زنان باردار و شیرده با زنان عادی قائل نمیشود. در لیبریا زنان باردار را از دریافت کمکهای پزشکی با شعار «هنگام زایمان خداوند از شما حمایت میکند» بر حذر میکنند و همین امر باعث بالا رفتن آمار مرگ هنگام زایمان در کلیسا میشود. یک گروه مذهبی ـ سنتی با شعار «به وجود آوردن بچه، نیازی به آموزش جنسی ندارد» در گرجستان کارزاری در مدارس به راه انداخته بودند.
کاساندرا بالچین محقق حوزهی زنان، در مقالهی پژوهشی خود به نقل از آلخاندرا ساردا آرژانتینی آورده است: «یکی از فعالان زن در کنیا شاهد برنامهی مشترک بین گروههای مذهبی بوده که به ظاهر مخالفت اساسی با هم داشتهاند: «چند سال قبل، کلیسای کاتولیک در کنیا در بسیج نیرو، از همکاری سازمانهای اسلامی برای به آتش کشیدن هزاران کاندوم در یک پارک عمومی در نایروبی بهره برد. این نخستین بار بود که دو گروه مذهبی مخالف به کار مشترکی دست زدند. در حقیقت، تنها حوزه مورد توافق دربین سه گروهِ مسلط در مباحث جهانی، یعنی کاتولیکهای وابسته به کلیسای کاتولیک رُم، اسلامگراها و مسیحیان اِونجلیست، موضوعاتِ مربوط به ایجاد محدودیت در اختیارات جنسی زنان است، حتی برای سایر زنان غیر از پیروانشان»
جنیفر باتلر فعال حقوق زنان در آمریکا معتقد است: «در سال 2000، انجمنهای مذهبی آمریکا برای جلوگیری از رشد حمایت سازمان ملل از حقوق زنان دست به ائتلافات بینالادیانی زدند تا از دریافت حقوق بیشتر زنان از سازمان ممانعت کنند تا منجر به تضعیف دستاوردهای گذشته شوند. این ائتلاف میان واتیکان، حکومتهای اسلامی بنیادگرا مانند سودان، لیبی، ایران و پاکستان صورت گرفت.
بالچین در این خصوص معتقد است: «واتیکان طی کنفرانس جهانی جمعیت و توسعه در قاهره (1994)، تلاشهایی را سامان داد تا سد راه اقداماتی شود که به بحث پیرامون یک بند در ارائه راهکار برای سقط جنین بودند. در نتیجه توانست در کنار این اقدامات زمینهی پیشبرد حق تولید مثل از جمله آموزش جنسی به نوجوانان و دسترسی به روشهای جلوگیری از بارداری را به تعویق اندازد».
کنار هم گرفتن این مختصر اطلاعات از سراسر جهان نشاندهندهی آن است که فشار و سرکوب زنان منحصر به یک دین یا یک منطقهی خاص نیست، در جوامعی که مذهب و سنت حکمفرما هستند، تبعیض جنیسیتی توجیه های قابل قبولی هم برای حکمرانان و هم برای زنان و مردان پیدا میکند. اصرار به بنیادگرایی در یک جامعه ناگزیر از اجبار است. به طوریکه برای نهادینه کردن مذهب و سنت قدرتمندان، عقاید و ایدهئولوژیهای خود را با اعمال جبر در جامعه همراه میکنند.
به طور مثال زمانیکه مراسم دعا یا نماز در مدارس به صورت اجباری برگزار شود، دستهبندی میان دانشآموزان علنی شده و باعث شکلگیری اختلافات و اعمال تبعیض از جانب مسئولان مدرسه نیز شود.
دوروتی آکینوا فعال حقوق زنان در نیجریه معتقد است: «یک نوع تهدید روانی وجود دارد که باعث میشود افراد حس کنند در صورت عدم اطمینان به جهنم میروند. و این کار، هر گونه میل به پرسشگری را در انسان خاموش میکند». خاموشی میل به پرسشگری، به معنای خاموشی انگیزه برای تغییر وضع موجود است.
تبعیض در جوامع غیر مذهبی ـ مدرن
در بسیاری از مردم این تصور به اشتباه وجود دارد که هرچه از مذهب و سنت فاصله گرفته شود، از میزان تبعیض و فشار جنسیتی کاسته میشود؛ در حالیکه آمار و ارقام حاکی از آن است که در کشورهایی که حاکمیتی مذهبی ـ سنتی ندارند باز هم خشونت و تبعیض به شکل گستردهای وجود دارد.
بنا به آماری که در ابتدای این تحقیق عنوان شد؛ در ایالات متحده هر 6 دقیقه، یک زن مورد تجاوز جنسی و هر 15 ثانیه زنی مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. میتوان ایالات متحده را جامعهی دانست که سنت و مذهب بر آن حاکم نیست؛ اما بازهم آمار خشونت میان مردم بسیار بالاست. یا به طور مثال در فرانسه حقوق دریافتی زن در یک شغل برابر با مرد، کمتر از اوست.
در واقع کشورهایی که توسعهگرا هستند و به سوی پیشرفت بیشتر قدم برمیدارند، به دلایلی مانند برتری قدرت بدنی مرد با زن یا عواملی که ممکن است منجر به تعطیلی موقت کار او شود مانند حاملگی یا مرخصیهای بعد از زایمان برای استخدام یا صرف هزینه ترجیح را بر کارمند مرد قرار دهند.
در مثالی دیگر بسیای از جوامع رو به توسعه یا غیر مذهبی ـ مدرن، قاچاق دختران و زنان را در آمار بسیار بالایی شاهد هستند. در آخرین آمار 15000 زن به عنوان برده در کشور چین معامله شدهاند. جدا از تحقیر و توهینی که به یک زن روا داشته شده است آثار روحی و روانی بسیاری بر وی خواهد گذاشت. در حقیقت در این جوامع با تکیه بر آزادی، نوعی از بیبند و باری حاکم شده است. روی آوردن به رابطهی جنسی متعدد در این محیطها کمترین تاثیرش از بین رفتن حس لذت توام با احساس است و خالی شدن تن از روح.
«مصطفی السان» دانشجوی دکترای حقوق خصوصی معتقد است: «زنانه شدن فقر یکی از مهمترین عوامل است که زن را با اراده به سوی باندهای قاچاق میکشاند. این زنان به این امید که خانوادهی خود را از حیث مالی تامین کنند و آیندهی اقتصادی زندگی خویش را تضمین کنند به سوی این باندها جذب میشوند».
در کنار درد فقر و امید به بهبود اقتصاد خانواده، هستند زنانی که باز هم به همین دلیل به عنوان پرستار و خدمتکار استخدام میشوند اما بعد از ضبط گذرنامهی خود توسط صاحبکار، با استفاده از روش تهدید خانوادگی، شکنجه یا فشار مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگیرند.
در واقع در این مدل از جامعه نیز با توجه به آنکه محدودیتها و توجیحهای مذهبی و سنتی وجود ندارد بازهم شاهد خشونت و تبعیض علیه زنان هستیم.
***
در جامعهی مذهبی ـ سنتی، فمینیستها عدهای از زنان نافرماناند که آخرت را به دنیای امروز فروخته و در تلاشند تا جامعه را از راه درست و معنوی خارج کنند.
در جامعهی غیرمذهبی ـ مدرن اما، اگرچه آشکارا چنین باوری رایج نیست ولی از تابو بودن خود در نهانخانهها رها نشده است. آنچه مشترک میان هر دو جامعه است، نگرانی “قدرت” از برابری جنسیتی میان زن و مرد است به طوریکه در برخی موارد حتی بدون علم به خواستهها و اعتراضات فعالان حقوق زنان، رای به ابطال آرائشان داده میشود.
در هر دو جامعه، سنتی یا مدرن، قدرت سیاسی و قدرت جنسیتی از یک گوهرند و به یک اندازه میتوانند ویرانگر و عدالتستیز باشند.
بخش دوم : قانون، سنّت و خصلت مردانه
جامعه ایرانی از جمله جوامعی است که حتی اگر “بحران سیاسی”اش را در حاکمیت حل کند راه درازی را در حل “بحران اجتماعی” پیش رو خواهد داشت؛ بحرانی که “تبعیض جنسیتی” یکی از مهمترین نشانههای آن است.
در بخش نخست برای شناخت ریشههای تبعیض جنسیتی، سه بستر “جامعه، مردان و قوانین مردسالارانه و سرانجام خود زنان” را برشمردیم و نگاهی داشتیم به جامعه و محیط؛ اکنون در بخش دوم، بدون نفی معضلات جامعه مردان، و بدون انکار کاستیها و ظلمهایی که به خود آنها میشود، سعی داریم با اشاره به قوانین مردسالارانه در ایران و دیگر نقاط جهان، تاثیر “خصلت، سنت و قوانین مردانه” بر تبعیض علیه زنان را مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
مردان؛ از اولویّت تا خشونت
مروری بر نمونههایی از قوانین مدنی ایران اولویّت شبه مطلق مردان بر حقوق زنان را نشان میدهد:
ماده 1108: هرگاه زن بدون مانع مشروع از ادای وظایف زوجیت (رابطه جنسی) امتناع کند، مستخق نفقه نخواهد بود.
ماده 1117 قانون مدنی: شوهر میتواند زن خود را از حرفه یا صنعتی که منافی مصالح خانوادگی یا حیثیات خود یا زن باشد، منع کند.
ماده 1133 قانون مدنی: مرد میتواند با رعایت شرایط مقررات (پرداخت مهریه و اجرت المثل) در این قانون با مراجعه به دادگاه تقاضای طلاق همسرش را بنماید. لازم به ذکر است مرد میتواند با پرداخت مهریه هر وقت که بخواهد بدون نیاز به اثبات تقصیر زن در دادگاه او را طلاق دهد.
ماده 1233 قانون مدنی: زن نمیتواند بدون رضایت شوهر خود سمت قیمویت را قبول کند.
ماده 1060 قانون مدنی: ازدواج زن ایرانی با تبعه خارجه در مواردی هم که مانع قانونی ندارد موکول به اجازه دولت است.
ماده 494، قانون مدنی: در صورت نبودن هیچ وارث دیگر به غیر از زوج یا زوجه شوهر تمام ترکه زن متوفای خود را میبرد و لیکن زن فقط نصیب خود را و بقیه ترکه شوهر در حکم اشخاص بلاوارث و تابع ماده 866 خواهد بود.
ماده 1133، قانون مدنی: مرد میتواند هر وقت که بخواهد زن خود را طلاق دهد.
امروزه با گسترش سطح آگاهی در زنان و مردان و خصوصا در کشورهای سنتگرا، با افزایش میزان تحصیلات و حضور بیشتر زن و مرد کنار هم در جامعه، باعث میشود تا حباب ابهت مردانه و حقارت زنانه برای هر دو طرف از بین برود و متوجه شوند که این خصائل قبل از دستهبندی جنسیتی، انسانی هستند و میزان کم و زیاد بودنشان در افراد متفاوت است
و بسیاری از نمونههای دیگر که از حوصله این بخش خارج است. قوانین تبعیضآمیز اما اختصاصی به ایران ندارد. بنابه گزارشهای سازمان عفو بینالملل در کشور آفریقای جنوبی، زنان در حوزههای ازدواج و طلاق اختیارات محدودی دارند، یا در افغانستان چون سنتهای زندگی فئودالی بسیار ریشهدار است، به زن به عنوان یک دارایی نگاه میشود و تجاوز به حقوق آنان بدون مجازات باقی میماند، یا میتوان از قوانین چند همسری در کشورهای اسلامی نام برد.
یکی از نتایج فراوانی قوانین تبعیضآمیز در یک جامعه، خشونت است که از رایجترین انواع آن میتوان “خشونت خانوادگی علیه زنان و کودکان” را نام برد. در واقع وقتی از نظر قانون به مرد، حق “اولویّت همه جانبه” نسبت به حقوق زن یا کودک داده شود، برای هر حرکت و خشونتی توجیه خواهد یافت.
در بخش نخست این مقاله، توضیح داده شد که خشونت تنها نوع فیزیکی ندارد و هر عملی که حتی موجب محدودیت فکری دیگری نیز شود، خشونت نام میگیرد. در حقیقت خشونت به شکل پنهان در تمام مردان وجود دارد اما وقتی با مردانگی (در قسمت بعدی به این مفهوم در مردان خواهیم پرداخت) آمیخته میشود، دقیقا وقتی بروز میکند که شخص برای اثبات آن نیاز به باز تعریفی خود دارد.
دکتر کنوت کولنار ـ پژوهشگر دانشگاه برگن نروژ، خشونت در مردان را به دو دسته تقسیم میکند: حاشیهگرا و کانونگرا.
از نظر کولنار؛ «خشونت کانونگرا میتواند به عنوان خشونتی درک شود که مردانگی را میسازد. این نوع خشونت، عبارت است از شکلهایی از خشونت که فرد را به طرف مرکز اجتماعی میکشاند. خشونت حاشیهگرا بر عکس، عبارت است از شکلهای خشونت که فرد را به طرف حاشیه و بیرون مرزهای اجتماعی سوق میدهد. این خشونتی است که بر بستر اشتباه، اِعمال شده است و مرد را حاشیهنشین می کند. خشونتی که نامردانگی تلقی میشود، خشونتی بدون احترام».
خشونت کانونگرا که میتوان از آن به عنوان نوع مشروع نام برد، رفتاری است که از مرد برای رسیدن به “خود” خوب و قهرمانش بروز میکند، به این شکل که به طور مثال وقتی در شرایط دفاع از کسی برمیآید رفتار خشنی از خود نشان میدهد که این در جامعه پذیرفته شده و قابل احترام است و از او یک قهرمان میسازد و باعث میشود جامعه بیش از قبل به او بها دهد و پذیرایش باشد. این کنش در صورت وجود اعتماد به نفس یا باور خویشتن بروز میکند، شخص در حقیقت در این گونه مواقع خود را باز تعریف میکند و به سمت مرکز جامعه هدایت میشود.
اما خشونت حاشیهگرا دقیقا در نقطه عکس کانونگرا قرار میگیرد و با توجه به عدم اعتماد به نفس شخص در مواقعی که حتی میتواند خود را در موقعیت کانونگرا و مشروع قرار دهد، به سمت حاشیهگرا و نامشروع سوق میدهد. این شخص برای اثبات خود و پنهان کردن کاستیها و عقدههای خود سعی دارد تا پشت خشونتی نامشروع، مخفی شود به این شکل که ممکن است حتی دست به تجاوز یا قتل بزند و در آن لحظه احساس قدرت و مردانگی کند در حالیکه کار او عین “نامردی” است. دچار اعتماد به نفس کاذب خواهد شد اما جامعه او را طرد میکند و در نتیجه منزوی خواهد شد.
این منطق دو نوع خشونت است که هم در فضای خصوصی و خانوادگی و هم در بسترهای بزرگتر اجتماعی وجود دارد. اما بروز خشونت و حس مردانگی به هم پیوسته هستند که توضیح و نقد هر کدام، دیگری را نیز به میدان بررسی میکشاند.
حس مردانگی
در مطالعه مردان وقتی به بحث “مردانگی” میرسیم، دو نظریه مختلف را با هم در نزاع میبینیم. آنتونی ایستهوپ معتقد است که اسطوره مردانگی که ناهمجنسخواه، ذاتی و خود پیدا است، خشن، ریاستمآب، مسلط برخود، فهیم، ناظر بر اوضاع و امثال آن است، ساختهای فرهنگی است و امری طبیعی، ذاتی، جهانشمول و عادی نیست؛ اما در مقابل این نظریه، عده دیگری به مخالفت بلند شدهاند و مردانگی را مجموعه رفتار و نگرشهایی میدانند که ساخته شده یا طبیعی و ذاتی است.
گروه اول مشکل زیادی با فمینیسم ندارد، اما گروه دوم خطر را در نزدیکی خود حس میکند و مردان را به خالصتر شدن بیشتر تشویق میکند تا برای زدودن اندک خصلتهای زنانه، از همنشینی با زنان دوری کرده و مردانگی خود را بیشتر از قبل تقویت کنند. در واقع برای بازتعریف خود با دوری از زنان سعی در تثبیت خصلتهایی مانند خشونت، خطر کردن، پرخاشگری، جاهطلبی و … در خود هستند.
در تفکر سنتی همیشه قدرت و سختکوشی و خصلتهایی از این دست مخصوص مردان؛ حسادت، حساسیت، احساساتی بودن و غرور از آن زنان بوده است.
اما امروزه با گسترش سطح آگاهی در زنان و مردان و خصوصا در کشورهای سنتگرا، با افزایش میزان تحصیلات و حضور بیشتر زن و مرد کنار هم در جامعه، باعث میشود تا حباب ابهت مردانه و حقارت زنانه برای هر دو طرف از بین برود و متوجه شوند که این خصائل قبل از دستهبندی جنسیتی، انسانی هستند و میزان کم و زیاد بودنشان در افراد متفاوت است.
اصرار بر حفظ مردانگی متداول در قشر متوسط جامعه به قدری بالاست که گاهی در مسائل پزشکی نیز مشکل به وجود میآورد.
مثلا یکی دیگر از خصلتهایی که زیرمجموعه مردانگی تلقی میشود، درونگرایی مردانه است به طوری که خیلی وقتها تشخیص بیماریهای روحی را برای متخصصان دشوار میکند.
شخص درونگرا با سعی در کم نشدن از مردانگیاش وقتی در مقابل مشکلات و افسردگی قرار میگیرد از ابراز آن به خودش نیز عاجز است؛ زیرا اینها را نقیض یکدیگر میداند. در نتیجه تشخیص و پیدا کردن راه حل را از سوی طرف مقابل سخت و پیچیده میکنند.
در حقیقت کوچکترین مسالهای که بخواهد بر مردانگی یا درونگرایی یا ارزشهایی از این قبیل در مردان ضربه وارد کند، پرخاشگری و خشونت از سوی مرد را ناشی خواهد شد؛ زیرا یا به دلیل اعتماد به نفس و پافشاری هرچه بیشتر خود یا به دلیل عدم اعتماد به نفس و سعی در کسب آن، روی به خشونت میآورد.
حس “قهرمان” بودن یا تکیه بر “مردانگی” در مردان قدرت زیادی دارد و برای تعدیل این نگاه؛ زمان، مطالعه و کوشش بسیاری لازم است.
مردان سنتی، مردان مدرن
هرکدام از خصلتهای گفته شده در میان مردان سنتی و مدرن متفاوت است. هرچه از سنت به سمت مدرنیته حرکت میکنیم، میزان پافشاری مردها بر خصلتهای ذاتی یا رفتاریشان کمتر میشود و نگاهی بازتر و به دور از جنسیت نسبت به خود و محیط پیدا میکنند.
“راینر فولتس” رئیس جامعه مردان کاتولیک ایالت راینلند و “پاول سولهنر” استاد تحقیقات دینی کاتولیک وین سوژه یکی از تحقیقات و پژوهشهای خود را نگاه مرد به زن در دورههای مختلف قرار دادند.
بنا به گزارش آنان، در سال 1998، تنها 40 درصد مردان معتقد بودند زن ایدهآل وجود دارد، اما در سال 2008 این تعداد به 8 درصد رسید و جالب آنجاست که ارزش زنهایی خانهدار در نگاه مردان جای خود را به زنان مستقل و شاغل داده است و مردان سنتی، زنان سر به زیر، با احساس، قابل اعتماد و خانهدار را میپسندند اما مردان مدرن، زیبایی، جذابیت، استقلال، هوشمندی و فعالیتهای اجتماعی برایشان از اهمیت بالایی برخوردار است.
خشونت و پافشاری بر حس مردانگی نیز در میان مردان مدرن و سنتی متغیر است. مردان سنتی بر اساس باورها، تربیت و عوامل محیطی در اختلافات خانوادگی به خشونت متوسل میشوند؛ اما خشونت علیه زنان و کودکان برای مردهای مدرن غیرقابل قبول است.
در مردان سنتی با تغییر یک سری باورها مقابله میشود به طوری که در یک خانواده ممکن است مورد تجاوز قرار گرفتن یک زن به اینجا ختم شود که خود زن با تحریک مردان زمینه را آماده کرده است و یا این باور که تنبیه کودکان امری اجتنابناپذیر است.
خشونت این گروه از مردان تنها بر زنان و کودکان ختم نمیشود؛ بلکه بر همجنسهای خود نیز تاثیر میگذارد و خود را در قالب نژادپرستی و جبههگیری در برابر اقلیتهای مذهبی و نژادی نیز نشان میدهد.
خود برتر بینی در روابط جنسی
حس برتری آمیخته با خشونت و مردانگی نه فقط در روابط فردی یا عمومی افراد یک جامعه تاثیرگذار است بلکه در روابط شخصی نیز قابل رویت است.
رفتارها و احساسهای مطرح شده باعث افزایش برتری مرد نسبت به زن در رابطه جنسی نیز میشود؛ اما اگر قبول داشته باشیم که تفاوت انسان و حیوان در فکر و اختیار اوست، به این نتیجه میرسیم که خصلتها و رفتارها ذاتی نیستند و تحت تاثیر محیط شکل میگیرند و از پایان دوران کودکی در حوزه اختیار قابل تغییر و بررسی هستند.
در جامعهای که گذار از سنتگرایی به مدرن شدن را تجربه میکند، ابتدا باید زمینه برای نقد و بررسی خصلتها و سنتها، چه شخصی و چه محیطی آماده شود تا بتوان پس از نقدی جامع، به راهکارهایی برای رسیدن به نگاهی انسانی، جامعهای دموکرات و به دور از تبعیض رسید
تفکر سنتی ـ مذهبی در روابط جنسی انسانها با هم نیز تاثیرگذار است؛ به طوریکه با توجه به رسمیت یافتن برتری مرد، اوست که فاعل این روابط محسوب میشود و زن مفعول؛ درحالی که با نگاه علمی به مقوله سکس، متوجه میشویم لذتی که زن از این رابطه میبرد و ارگاسم او برابر با مرد است.
اما آنچه در تفکر سنتی قالب است وظیفه زن در تمکین و قدرت باروری وی است و چون آگاهی بخشی در این زمینه وجود ندارد، بسیاری از زنان و مردان نسبت به توانایی رسیدن زن به ارگاسم بیاطلاع هستند.
حس فاعلی یا مفعولی در روابط جنسی از دیدگاه روانشناختی، کاملا برابر شناخته شده است به طوریکه به همان میزان که زن میتواند از حس مفعولی لذت ببرد، مرد نیز در حالاتی از سکس دچار حس مفعولی میشود و با شناخت درست این حس میتواند حس برابری در رابطه جنسی را باور کند و به همان میزان که مرد میتواند فاعل باشد، زن نیز تواناییاش را دارد و هر دو میتوانند لذت ببرند.
هماهنگی جنسی در یک رابطه که یکی از علل اصلی موفقیت دو طرف در تداوم رابطهشان در دیگر حوزهها نیز هست بدون آموزش فیزیکی، احساسی و روحی، امکانپذیر نیست. همان قدر که زن نیاز دارد تا خود را بشناسد، مرد نیز باید به جز “خود”، جسم و زوایای روحی زن را مورد مطالعه قرار دهد.
در حقیقت حس مردانگی که از آن صحبت کردیم در این حوزه نیز قابل بررسی و نقد است، به طوریکه اگر یک مرد بتواند با قبول کاستیهای ناشی از محیط و مقاومت درونی خود، بازتعریفی از مردانگی و زنانگی ارائه دهد؛ میتواند تبعیض، ظلم و نادیده گرفته شدن زن حتی در مقوله سکس را درک کرده و در صدد برطرف کردن آن برآید.
در جامعه مردان و زنان مدرن، این معضل تا حد بسیار بالایی برطرف شده است؛ به طوریکه برابری جنسی در کنار برابر جنسیتی دیدگاهی متفاوت از مرد و زن بودن به آنها داده است و باعث هماهنگی میان افراد شده است.
قدرت و نقد ناپذیری
در جوامع مردسالار، حفظ قدرت و منافع بلند مدت، حرف اول را میزند. در واقع مردسالاری یک ارزش محسوب میشود و اگر در مواردی شاهد کوتاه آمدن نظام حاکم هستیم، علت آن حفظ منافع بلندمدت و از دست ندادن جاه و مقام است.
به نظر میرسد در ایران وقتی قانونی به نفع برابری جنسیتی تغییر میکند در جایی دیگر جبران میشود. مثلا کم کردن ساعتهای کاری زنان در جامعه، جبران حقهایی است که در جایی دیگر به زنان داده شده است. بدین ترتیب تغییری در مردسالاری ایجاد نمیشود، بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند.
در کشورهای سنتی ـ مذهبی، مردان و زنان بر همین پایه رشد میکنند، (کنشهای مردانه موضوع این قسمت از مقاله است و البته به نقش زنان در یادداشت بعدی خواهیم پرداخت) اما در این جامعه که مردانش بر این اساس پرورش یافتهاند و به برتری مرد بر زن باور دارند، هر تغییر گفتمان یا تعدیل قانونی را “دوری از خدا و از دست دادن معنویات و آخرت” معرفی میکنند.
تکیه بر شعارهایی چون برابری زن در قانون و شرع، بسیار خوشباورانه و دور از ذهن است؛ زیرا نه قانون و نه شرعی که با قرائتهای مذهبی موجود اجرا میشود، تضمیندهنده برابری حقوق زن و مرد در جامعه نیستند و با توجیه قانونمندی و خداپرستی از زیر بار وظیفه انسانی در مقابل نابرابری موجود شانه خالی میکنند و راه هرگونه نقد و بحثی را میبندند تا بر قانون و شرع ساختگیشان و در نتیجه آن، قدرت ناشی از این دو خللی وارد نشود.
وقتی حرف از جامعه به میان میآید مقصود تنها جامعه در ابعاد یک شهر یا کشور نیست. این جامعه میتواند یک خانواده باشد که از مجموعه این خانوادههاست که ما به جامعه بزرگتری میرسیم.
در واقع هر کدام از این بحثها اول در یک خانواده شکل میگیرد و برای پالایش افکار و رفتارها باید از همین کوچکترین عنصر یک جامعه آغاز کرد.
در جامعهای که گذار از سنتگرایی به مدرن شدن را تجربه میکند، ابتدا باید زمینه برای نقد و بررسی خصلتها و سنتها، چه شخصی و چه محیطی آماده شود تا بتوان پس از نقدی جامع، به راهکارهایی برای رسیدن به نگاهی انسانی، جامعهای دموکرات و به دور از تبعیض رسید.
بخش سوم :نقش زنان در تبعیض علیه خویشتن
در دو بخش گذشته، از تبعیض جنسیتی حاکم بر جامعه در دو بستر تاثیر محیط و خصلتهای مردانه سخن گفتیم و این بار به زنانی که ناخواسته، مقصران تبعیض علیه خویشاند خواهیم پرداخت و عواملی که در این امر بر جامعه زنان سایه انداخته است را در سه دستهی “سنت، مذهب و عدم
آگاهی” مورد بررسی و نقد قرار خواهیم داد.
در اینجا بحث در مورد فعالان حقوق زنان یا کسانیکه به حقوق خود واقفند نیست بلکه نگاهی است به زنان اکثریت متوسط یک جامعه.
زنان و سنت
در جوامع سنتی یا در حال گذار از سنت به مدرنیته، وابستگی و دلبستگی به عادتها به مقاومت در مقابل تغییر میانجامد و راه گذار را سختتر میکند به طوریکه افراد جامعه احساس میکنند از هویت یا عوامل هویتبخش خود دور شده و در مهی غلیظ قدم برمیدارند، پس وقتی قدمها حساب شده و راه، مشخص و واضح نباشد این مقاومت بیشتر خواهد شد.
پیشرفت در جامعه سنتی گره خورده به جمع و گروه است و در جوامع مدرن، گروه جای خود را به فرد میدهد و افراد بر اساس معیارها و تواناییهای خود پیشرفت میکنند؛ اما در جوامع در حال گذار از سنت به مدرنیته کشمکش بین این دو، ذهنیت افراد را مشغول خود میکند و نمیتوانند آرمان یا هدف خود را به روشنی دریافت کنند و از سوی دیگر این جوامع با ارزش فردیت و تجدد طلبی بیگانهاند.
زنان سنتی باورهای خود را بر اساس رسم حاکم بر جامعه از قدیم تاکنون شکل دادهاند و کندن از این رسم را سخت و گاهی ناشدنی میپندارند به طوریکه نمیتوانند خود را در قالب شخصیتی مستقل باور کنند.
به طور مثال در جوامعی که در گذار هستند حتی اگر زنی لازم بداند که برای استقلال فردی و اقتصادی شاغل باشد با آنکه شعار حاکم همین است اما در رفتار باز هم زن خود را وابسته به مرد و خانواده میداند؛ در نتیجه از شغلهایی که امکان ماموریتهای زماندار و انتقال به شهر یا شهرستانها را داشته باشد بر حذر است و چنین امکانی را در نسبت با خانه و خانواده، بسیار دور میداند.
این تفکر نه فقط از سوی جامعه و مردان به باور او تزریق میشود بلکه سنت و رسم و رسوم جامعه نیز، چنین اعتقادی را حاکم میکند.
ظلمهایی که زنان سنتی در جهان به خود میکنند از سطح حقوق معنوی فراتر میرود و به سنتهایی میرسد که تن آنها را نیز در تیررس خطر قرار میدهد؛ آنطور که آمار میگوید بیش از ۱۷۰ میلیون زن در کشورهای آسیایی و آفریقا تاکنون ختنه شدهاند؛ این درحالی است که طبق آمار سازمان ملل، روزانه حدود ۶ هزار دختر ۴ تا ۱۰ ساله در جهان ختنه میشوند و سالانه هزاران نفر از آنها بر اثر جراحات وارده و عفونت جان خود را از دست میدهند.
مشکل آگاهی زنان بر حقوق یا بر خصلتهای خود در سالهای اخیر با کمک فعالان دفاع از حقوق زنان کمتر شده است اما برای نیل به برابری در یک جامعه سنتی ـ مذهبی یا در حال گذار نمیتوان با تکیه بر عدهای که خود نیز دچار مشکلات و گسلها است و هر روز با سرکوب حاکمیت مواجه است در آیندهای نزدیک به این هدف رسید
در واقع جدا از خشونتی که از طرف جامعه و مردان بر «زنان» تحمیل میشود، زنان نیز بستر خشونت و تبعیض را برای باورهای ناروای جامعه بر خود هموار میکنند.
مبحث ختنه زنان را البته میتوان هم از جهت سنت بررسی کرد هم از جهت عدم آگاهی آنها.
وقتی جامعه با باورهای سنتی عجین باشد و دوری جستن از این باورها کاری شبه محال و توهین به اعتقادات محسوب شود و از سویی دیگر نیز زنان، جنس دوم شناخته شوند به راحتی میتوان دریافت که این جنس دوم نه فقط از عدم آگاهی بلکه به پیروی از سنتهای نسبتا «مقدس»، پذیرای چنینی ظلمی در حق خود میشود.
این میزان از وابستگی به سنت از سوی زنان باعث میشود تا در مقابل شکسته شدن «تابوها» در ذهن خود مقاومت کنند و نتوانند با مشکلاتی که جامعه، مردان و زنان برای همنوعان و همجنسهایشان پیش آورده همدردی و همفکری کنند.
به طور مثال مسالهای که این روزها بیش از پیش، افکار عمومی را تحتالشعاع خود قرار داده است، زنان به اصطلاح خیابانی هستند که هر روز نیز با آمار جدید و رو به افزایش آن روبرو هستیم که گسترش بیماریهایی مانند ایدز را نیز (طبق ادعاهای رسمی و دولتی) محصول افزایش این قشر می دانند.
درحقیقت بخشی از زنان و مردان به راحتی قربانی کاستیهایی شدهاند که خود تن به رهایی از عوامل سنتی آن نمیدهند و این رهایی را توهین قلمداد میکنند.
آیا هرگز کسی، چه در سطح جامعه و چه در لایههای حکومتی در قشر عادی مردم از خود یا از جامعه پرسیده است که به چه دلیل دختران از خانه و خانواده خود فرار میکنند؟
معمولا پاسخهایی که در افکار عمومی شکل گرفته است؛ تهاجم فرهنگی، عدم تفاهم میان خانواده و سرکشیهای جوانی و بیبندوباری جامعه است که درمان آن را در بستن بیشتر محیط حاکم بر جوانان میبینند.
در جوامع سنتی، باور آن است که مرد، مسئولیت اداره اقتصادی خانه و خانواده را بر عهده دارد برای همین، حتی در خانوادههایی که به زنان اجازه اشتغال، آنهم در شغلهایی محدود داده میشود معمولا به استقلال اقتصادی زن ختم نمی شود و زنان سنتی در دامن زدن به این وضعیت، نقش اساسی دارند.
بر عدم استقلال دختران در خانوادهها، عوامل دیگری را نیز باید افزود؛ نگاه مادران ملتزم به باورهای سنتی، مذهبی و عدم آگاهی فرزندان از برداشتهای مترقی دینی، عدم اعتماد میان خانواده و دختران، تبعیض میان پسر و دختر از پوشش تا اشتغال، و «تابو» دانستن ارتباط میان دو جنسیت و روابط جنسی.
تمام اینها زوایای مختلف ضربه پذیری زنان از همجنسان خویش است.
پدیدهی دختران خیابانی، بازتاب چنین واقعیتی است؛ آنهاخود قربانی نظام باوری حاکم بر جامعه هستند در حالیکه زنان سنتی حاضر در این جوامع نیز راه را برای پذیرش این افراد بر خود میبندند.
وقتی راه این افراد بسته باشد و به دور از محیطهایی قرار گیرند که در آن «عاطفه مسئولانه» حرف نخست را بزند به راحتی جذب “عواطف غیر مسئول” میشوند؛ عاطفهای که معمولا در این جوامع راهی جز «تن» برای ابرازش نمیتوان تصور کرد.
سرانجام به جای آنکه زنان سنتی در درمان چنین پدیده هایی کمک کنند زنی را که در جامعه با بیمهری و تحت تأثیر باورهای سنتی و مذهبی، طرد شده و گمشدهی خود را در تن و شاید نگاه عابری جستوجو میکند، یا بر اثر عدم رعایت بهداشت قربانی بیماریهای ناشناخته میشود و یا قربانی بیعاطفگیها و یا عاطفههای غیر مسئول شده است را از خود طرد میکنند تا خود از معلول به عاملی برای فساد یا رواج بیبندوباری تبدیل شوند و از جانب همجنسان خود نیز به همین اتهام، بیگانه و مطرود باشند.
زنان و مذهب
اگر بخواهیم زنان را در نسبتشان با باورهای مذهبی نگاه کنیم و آنها را جدا از اقتضائات سنت و ناآگاهیشان مورد بررسی قرار دهیم متوجه خواهیم شد که خیلی از تبعیضهای حاکم زائیدهی برداشتهای غلط از مذهب است که یا خود به تفسیر آن نشستهایم یا جامعهی مذهبیمان این باورها را به ما تزریق کردهاند.
در افرادی که یا مذهبی هستند یا ریشههای مذهب در آنها قوی است و در عین حال در جامعهای مذهبی زندگی میکنند رنگ «تابو»ها با انجام گناه یا ثواب پررنگتر میشود، به طوریکه آزادیهای فردی و اجتماعی خود را در قالب «دستورات دین» میبینند و بر اساس باورهایی که تبدیل به عادت شده است تصمیم میگیرند یا برای خود سرپوشی از جنس «مبارزه در راه خدا» بسازند.
چند سال پیش در لبنان در یک مراسم مذهبی شرکت کردم، سخنران مجلس با اشاره به رفتار خشک یا خشن مردان در خانوادهها زنان را به صبر و استقامت دعوت میکرد و برای تایید سخنانش مثال میآورد که زندگی خانوادگی برای یک زن به مثابه «میدان جنگ» است و بایستی با رفتارهای زننده مرد خود با صبر مبارزه کند تا در آن دنیا خداوند پاداش صبر او را با بهشت و تقرّب به خود بپردازد.
در واقع چنین نگاه معاملهگرایانهای که این طیف از معتقدین به مذهب دارند باعث ظلم هرچه بیشتر به خود زنان شده است به طوریکه وقتی در مقابل سخن غیرعادلانه و غیرمنطقی از سوی همسر یا شریک زندگی خود قرار میگیرند به وعدهی روزهایی دگر در جهانی دیگر «تحمل» میکنند و هر روز از خواستهها، علایق و استقلال خود دورتر میشوند.
این تحمل در سطح جامعه نیز نمایان است؛ جامعهای مذهبی که جان و آبرو را به چوب حفظ دین حراج میزند به راحتی میتواند زنان را اسیر خود کند تا از حق و حقوق خود در بستر دین گذشت کنند تا عدالت حقیقی را در جهان پس از مرگ شاهد باشند، این در حالیست که اگر نگاهی جامع به دین داشته باشیم عدالت، حق و برابری را در همین جهان می خواهد و بدان توصیه کرده است و هیچ کجای دین و عرفان نیامده که از حق خود بگذرید تا در آیندهای نزدیک «میوههای بهشتی» را نصیب شما کنند.
نگاه مذهبی به راحتی میتواند مانند سنت، توجیهگر همه خللهای زندگی انسانها باشد. حتی به طور مثال، مسئلهای مانند اشتغال که در سنت نیز به آن اشاره شد از دید مذهب هم میتواند سوژهی محرومیت و محدودیت زنان باشد.
در زمینه اشتغال خیلی از مفسرین معتقدند که حضور زن در محیط کار به این دلیل که زن قابلیّت زیبایی و دلربایی دارد میتواند خطرناک باشد؛ احساسات مردانه را تحریک کند و نتیجهای خلاف شرع رخ دهد.
در این میان، بسیاری از زنان هستند که خود، حضور زن در محیط کار را نقد میکنند و با تکیه بر عباراتی چون فساد و گناه، خود و دخترانشان را از حضور در این محیطها منع کرده و مانع پیشرفتشان میشوند.
در خیلی از موارد هم دیده شده که چه مفسرین و چه زنان جامعه مذهبی بر این باورند که امیال و خواستههای مرد، امری خدادادی است که در زن چنین نیست پس آنکه باید مواظب و مراقب باشد زن است.
این باور در زندگیهای زناشویی و روابط جنسی دو طرف نیز خود را به وضوح نشان میدهد؛ زمانیکه این رابطه از طرف زن «تمکین» قلمداد شود و بسیاری از زنان برای انجام وظیفه زناشویی یا انجام ثواب خود را در میانهی میدان تمکین قرار میدهند به طور حتم گاهی از اوقات نیز پیش خواهد آمد که مجبور باشند تنها به خواستهی جسمانی مردشان پاسخ دهند و نیاز و شرایط خود را ندیده بگیرند.
در حقیقت، این طیف از زنان در یک جامعه مذهبی رفتار، امیال، خواستهها، استقلال، آبرو و آزادیهای خود را با تکیه بر مردی میخواهند که از نظر مذهبی «زن» را برای تکمیل او آفریده شده است.
زیباییها و تواناییهای خود را زیر سایهی مردی بروز میدهند که مسئولیت آنها را بر عهده دارد که در محضر خدا نیز اوست که باید جوابگوی «بیبندوباریهای» همسرش باشد.
میماند این ابهام که چگونه آنها آموزههای دین خود را نیز زیر سوال میبرند؛ آموزهای که میگوید در روز حساب و کتاب هرکس مسئول رفتار و کنش خود در نسبت با خود و دیگران است و مسئولیت کسی بر عهده دیگری نیست.
آنچه گذشت نشان میدهد که اگر زنان به حقیقت، حقوق، خواستهها و اهداف خود آگاه باشند، زیر چکمههای پدرسالارانه جامعه دوام نخواهند آورد و «اعاده حیثیت» خواهند کرد.
زنان و عدم آگاهی
زنان در جوامع سنتی ـ مذهبی، نسبت به حقوق خود “ناآگاه”اند و این عاملی مهمتر از جبر سنت و مذهب است.
به طور مثال زنان در زمان خواستگاری، از حقی جز مهریه یا شیربها خبر ندارند و تنها در سالهای اخیر است که حق تحصیل، اشتغال یا طلاق نیز به گوش خیلیها رسیده که خود موجب بههم خوردن خیلی ازدواجهای سرنگرفته شده است.
اما زنانی که در راهروهای دادگاهها برای طلاق از مردی که یا آنها را نمیفهمد، یا دچار مسائلی چون اعتیاد یا خشونت است از پلههای دادگاه برای ماهها و چه بسا سالها بالا و پائین میروند تازه متوجه میشوند که میتوانستند از حقوق قانونیشان بهره مند باشند و از آن بیخبر بودند یا بازهم برعکس؛ چقدر در این جوامع مورد ظلم و نادیده ماندن قرار گرفته شدهاند.
در زمینه اشتغال، ختنه، روابط جنسی و دیگر مسائل عدم آگاهی آنها به واقعیت وجودیشان باعث میشود تا تن به رسوم حاکم دهند و با بیاطلاعی در زمینه حق مالکیت بر بدن، سن ازدواج یا سرپرستی فرزند،از همین حقوق قابل استیفا نیز بهره ای نبرند.
تفکر حاکم بر جوامع سنتی ـ مذهبی این گونه است که زنان به
+ There are no comments
Add yours