مدرسه فمینیستی: آراء دکتر علی شریعتی و تفسیرهای روزآمد وی در مورد مذهب تشیع، رسالت پیامبر، و تاریخ اسلام و مسایلی نظیر این ها، تفسیرهایی چند وجهی و قابل تأمل است. تأثیر اندیشه های شریعتی ــ که عمدتاَ از طریق سخنرانی های پُرشور و جذاب وی در حسینیه ارشاد و دانشگاههای سراسر کشور صورت می گرفت ــ بر شکل گیری و تقویت اسلام انقلابی و «تشیع سرخ» در ایران نیز قابل انکار نیست. نفوذ آراء ایشان به حدی گسترش یافته بود که سر انجام برخی از نیروهای سنتی را نیز به واکنش علیه آموزه های دینی اش وا داشت. دکتر شریعتی همچنین در سازماندهی و راهبری یک موج فکری و اجتماعی وسیع در کشور نیز موفق بود با این حال، هنگامی که تفسیرهای ایشان به شناخت و تعریف انسان ــ و به خصوص به زنان ــ می رسد، قضیه تا حدودی متفاوت می شود. دکتر شریعتی در چهارچوب نگاه و فلسفۀ بومی گرای خود، انسان را به چند نوع و گونۀ متفاوت تقسیم می کند: انسان مظلوم / انسان ظالم، انسان متقی / غیرمتقی، یا انسان غربی / انسان غیر غربی. ایشان همچنین زنان را نیز به سه دستۀ مشخص تقسیم می کند یعنی: زنان سنتی، زنان فاضل و زنان متجدد. در باور دکتر شریعتی زن متجدد به معنی زنی غرب گرا، و پشت کرده به اصالت است، یعنی حامل و نمایندۀ فرهنگ و ارزش های بیگانه و غیربومی است. البته دکتر شریعتی بر خلاف برخی دیگر از مفسران، هیچگاه مستقیما انگ فساد به زن متجدد وارد نکرد، اما او زن متجدد را به تلویح و به طور غیرمستقیم، مسبب فسادهای جامعه می دانست. نمود بارز الگوسازی از زن ـ که نقطه متضاد زن متجدد به حساب می آمد ـ در واقع الگویی از پیش تعریف شده و کاملا روشن، برای زن ایرانی است که در کتاب معروف خود «فاطمه، فاطمه است» تبیین کرده است.
زنان با فضیلت در نگاه شریعتی، زنان متدین و بومی گرا هستند. آنهایی که به اصالت و «خویشتن خویش» یعنی خودِ ایرانی ـ شرقی شان بازگشته اند یا هرگز از آن جدا نشده اند. زنان متقدم را هم میتوان در تفسیر شریعتی زنان پیشرو معنی کرد، زنانی که البته معلوم نیست واقعاَ در چه زمینه ای پیشرو هستند. از سوی دیگر هم مشخص نیست که زن بافضیلت از نگاه چه کسی، قرار است بافضیلت باشد آیا از نگاه مردم یا از نگاه حکومت، یا از منظر تاریخ؟ زنی که با تعریف یک فرد هوادار شریعتی، بافضیلت ارزیابی می شود، آیا از نگاه فرد دیگری می تواند «متجدد» شناخته شود، و بالعکس؟
به باور من چنین تقسیم بندی های قالبی از انسان های یک جامعه، در فرهنگ و تاریخ کشور ما همواره آغازی برای تقسیم جامعه به «دوست و دشمن» بوده است و مهم تر از آن اینکه، زاویه نگرش فرد در این تعریف نقش بسزایی دارد. از سوی دیگر باید گفت تفکیک انسان ها در گروه بندی هایی با ارزش گذاری های دوبُنی «بد / خوب»، «غرب گرا / بومی گرا» آنچنان که شریعتی در تفسیرها و آثارش صورتبندی کرد حداقل در عصری پوپریسم کاری شگفت انگیز است. در واقع شریعتی با این تقسیم بندی می گوید که زنان یا باید فاضل باشند یا سنتی و متقدم، و اگر این دو نباشند بی شک متجدد و غرب زده هستند. حال این پرسش مطرح می شود که آیا یک زن نمی تواند هم متجدد باشد هم با فضیلت. در دوره و زمانه ای که نه فقط در ایران حتی به کشورهای همسایه نگاه کنیم می بینیم نقشی که زنان با فضیلت و متجدد آن کشورها در پیشبرد فرهنگ آن جوامع بازی می کنند، چگونه است.
نگرش دکتر علی شریعتی به جهان پیرامونش در واقع یک نگاه ایدئولوژی زده بود که دامن تعریف ایشان از زنان را هم گرفته بود. در اندیشه دکتر شریعتی، غرب به کلی نفی می شود، چرا که او غرب را مسبب تمام نواقص، کاستی ها و فساد می دانست. این نگاه یک طرفه به غرب فراموش می کند که نمی توان دستاوردهای غرب را به خصوص در حوزه علوم انسانی نادیده گرفت. نمی توان از دموکراسی حرف زد و از «جان لاک» سخن نگفت. نمی توان از حقوق اقلیت در جامعه سخن گفت و «استوارت میل» را فراموش کرد. نفی تمام آنچه غرب به آن دست یافته در بهترین صورت تنها منجر به آن خواهد شد که ما، راه قبلا پیموده آنان را دوباره بپیماییم. دکتر شریعتی در نفی غرب تا بدان جا پیش رفت که عبارت نامانوس «بازگشت به خویشتن خویش» را مطرح کرد. اما هرگز مشخص نکرد بازگشت از چه چیزی به کدام خویشتن؟
شاید زمانی دکتر شریعتی توانست یک موج نو در اندیشه دینی و اجتماعی را با موفقیت سازماندهی کند ولی حتی آن زمان هم برای من و امثال من دردناک بود که می دیدم در عمل، آن موج فکری، زنان را به دو گروه تقسیم می کند. خط قرمز آن موج اسلام سیاسی و انقلابی، به طور مشخص، «پوشش زنان» بود. اگر دکتر شریعتی در یک نظریه، زنان را به این سه گروه متقدم، بافضیلت و متجدد تقسیم کرد اما در عمل، هواداران دکتر شریعتی با نگاه تقلیل گرایانه، زنان را به دو دسته بر مبنای پوشش شان تقسیم می کردند، یعنی دو گروه مجزا: گروه خوب (که یونیفرم پوش بود) و گروه بد (که غیریونیفرم پوش بود)؛ و یا زن «خوب و بافضیلت»، و زن «بد متجدد و سطحی».
البته از فردای خاموشی دکتر شریعتی تا به کنون بحث های بسیار متنوعی در مورد رویکرد و نگاه ایشان نسبت به زنان و الگوی مورد نظر وی از زن مسلمان، در جامعه ما مطرح شده است. اما برای من (در زمانی که جوان تر بودم و به دنبال راه برون رفتی می گشتم)، هر چند که مطالعۀ کتاب تحسین شدۀ «فاطمه، فاطمه است» شریعتی، جذاب بود. ولی حقیقتش این است که نتوانستم از مباحث مطرح شده در کتاب، دستمایه ای برای زندگی خودم به عنوان یک زن، استخراج کنم. آن موقع ها در یکی از شهرستان های جنوب کشور زندگی می کردم و با سختی توانستم این کتاب را پیدا کنم و بخوانم، اما پس از خواندن، باید بگویم که ناامید شدم، چون که با تمام سعی و تلاشی که صرف کردم اما موفق نشدم از محتوای آن، چیزی بیاموزم. شریعتی به آزادی زن (با تعریفی که ما امروز از آزادی داریم یعنی آزادی در انتخاب) معتقد نبود.
دکتر شریعتی، تنها در کتاب «فاطمه، فاطمه است» از زن سخن گفته است که در این کتاب هم تنها به نفی آنچه فاطمه نیست، پرداخته و نه به اثبات آنچه فاطمه هست. در ثانی او در این اثر، هرگز به تعریف یا بازتعریف مبانی حقوق زنان نمی پردازد. می توان با قاطعیت گفت که دکتر شریعتی در این کتاب، در واقع هیچ تعریفی از فاطمه به دست نمی دهد و تنها به نفی آنچه فاطمه نیست، می پردازد و در نهایت به آنجا می رسد که «فاطمه تنها فاطمه است.» در حالی که حضرت فاطمه (س) یکی از شگفت انگیزترین شخصیت های سیاسی- مذهبی تاریخ شیعه بوده است. زیرا برای نخستین بار در تاریخ جهان، تبار یک قوم یا بخش بزرگی از پیروان یک مذهب (شیعه) از یک زن انتقال یافته است. اما متاسفانه دکتر شریعتی در کتاب خود حتی به این موضوع هم نمی پردازد، و نیز به این که چنین زنی، واقعا چه خصلتهای ویژه و مشخصی داشته است بلکه به این مسئله پرداخته شده که فاطمه چه چیزهایی نیست. بنابراین، چنین نگاهی به زن، نمی توانست برای من که در آن زمان جوانی ام، در پی راهی برای آگاهی و شناخت از جایگاه واقعی خودم ــ به عنوان یک زن ــ بودم، جذب کننده باشد.
+ There are no comments
Add yours