شهر فرنگ

۱ min read

شعری از آوا مهاجر-14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: «شهر فرنگ» سروده آوا مهاجر:

این جا کجاست

من این جا چه می کنم

سایه ام کو

من از این تنهایی

از این همه سایه های بی سر می ترسم

*******************

پس شهر من چه شد

شهری که آسمان روزش

پر ازبازی بادباکها بود

و آسمان شب اش

پر از رقص فانوسهای کاغذی

*******************

شهری که بوی خرازی و خراطی می داد

بوی کاهگل و عطر گلاب سینه مادربزرگ

کوچه های آب پاشی شده داشت

نگاهها به هم سلام می گفتند

*******************

این جا کجاست

شهرمن کجا رفت

کوچه باغهایش کجا گم شد

*******************

چه قدر دویدیم

در کوچه های باد

که کلمات نخوانده را

به سینه شهر سنجاق کنیم

یادمان نبود

دیوارهای شهر کم حافظه اند

چه بغضها فرو خوردیم

زیر آسمان شهری

که شلاق می خورد

جیغ می کشید

خون قی می کرد

چه با شتاب بیرون زدیم

یادمان رفت چراغ خاموش کنیم

چفت در ببندیم

کفشها را لنگه به لنگه نپوشیم

*******************

این جا کجاست

این جا که شهر من نیست

من از این جا می ترسم

از این همه دهان باز و ولنگار می ترسم

این شهر شهرفرنگ است

ازهمه رنگ

این شهر بوی کباب داغ و نان تازه و نسکافه می دهد

این شهر خنده های ملول و خمیازه های دستپاچه

مترو سوارمی شود

به سینما و مرکز خرید و کافی شاپ و تئاتر می رود

فقط “نیازمندیها” می خواند

کتاب نمی خرد

نوشابه سفید وسیاه و نارنجی وهمبرگر می خورد

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours