برای ویدا حاجبی

۱ min read

محمد اعظمی-14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: مدرسه فمینیستی تصمیم گرفته است ویژه نامه ای در ارتباط با ویدا حاجبی تبریزی منتشر نماید. به من نیز به عنوان یکی از دوستان قدیمی ویدا مراجعه شد تا مطلبی برای ویدا بنویسم. مهلت تحویل مطلب همزمان بود با سفر چندین روزه ام. هم تمایل داشتم در این باره، چیزی بنویسم و هم در این فاصله زمانی محدود، امکان نوشتن برایم میسر نبود. با خیال یاری گرفتن از چند تن از خویشانم، (که از دوستان قدیمی ویدا در زندان بوده اند)، پذیرفتم. تنظیم خاطرات خویشانم از ایران، به دلیل گرفتاری هایشان، بدستم نرسید. به اجبار در زمانی محدود، یادداشت زیر را تهیه کردم. می دانم که حق مطلب را ادا نکرده ام. جدا از ناتوانیم در تنظیم اینگونه مطالب، گرفتاری های دیگر و محدودیت زمانی هم، این ضعف را تشدید نمود. در تناقضی گرفتار شدم. به رغم تردید جدی، بالاخره تصمیم گرفتم همین یادداشت را به ویدای عزیز تقدیم کنم:

در پائیز 57، بالاخره در زندانهای شاه زیر فشار و به اجبار گشوده شد. من نیز، که همراه تعداد زیادی از خانواده و خویشانم به حبس بودیم، در میان استقبال پر شور مردم به آغوش جامعه بازگشتیم. در میان بستگان نزدیکم، چندین زن نیز به زندان افتاده بودند. فقط سه خواهرم در شمار زندانیان سیاسی آزاد شده قرار داشتند. در دوره شاه، زندانیان زن نسبت به مردان، شمارشان کم بود. حضور بیش از 6 تن از بستگان زن زندانی در محل زندگی خانوادگی ما، در منطقه نیروی هوائی تهران، باعث شده بود که منزلمان، پاتوق عموم زنان چپ زندانی و یک ستاد برای دیدار زندانیان آزاد شده باشد. در همان روزهای نخست، کمتر روزی را به یاد دارم که در هر کدام از اتاق های متعدد خانه نسبتا بزرگ ما، چند نفر مشغول گپ و گفتگو نباشند. صحبت ها یا در باره تحلیل از اوضاع سیاسی بود و یا پیرامون ماجراهای “شیرین” زندان و بازجویی در کمیته مشترک و اوین. در میان حکایات و خاطرات زندانیان زن، نام چند نفر از زنان زندانی، بیشتر تکرار می شد. “ویدا” از جمله آنان بود. از اینرو از همان ابتدا ویدا در ذهنم ویژه شد و جایگاه خاصی پیدا نمود. جذابیت او برایم بیش از هر چیز، در ایستادگی و مقاومتش بود. آن زمان، با بسیاری از زندانیان سیاسی که مقاومت شان از اندازه برون بود، آشنا بودم. احتمالا مقاومت ویدا برایم از این نظر جالب بود که زن از فرنگ برگشته ای بود. آن زمان در ناخودآگاهم، ایستادگی و شجاعت ستودنی بود. البته فکر می کردم هر مبارز چریک باید جسور و بتواند دلیرانه مقاومت کند. اما نمی دانم چرا نسبت به ایستادگی هر فعال سیاسی دیگری که 6 ماه پایش به خارج کشور رسیده بود، شک می کردم. به رغم اینکه در میان زندانیان مرد از فرنگ برگشته دور و برم، روحیه مقاومت و ایستادگی کم نبود اما، در نگاه اول به ایستادگی و مقاومت هر زندانی از فرنگ برگشته ای، تردید می کردم. مگر اینکه عکسش برایم ثابت می شد.

ما زندانیان، که بستگان زن زندانی داشتیم، از جمله خود من، چهره ای آشنا برای زنان زندانی بودیم. اغلب نامه هایی که برای آنها از این زندان به آن زندان می نوشتیم، دست به دست می گشت و خوانده می شد. البته هیچ پیام خصوصی در آنها وجود نداشت. تلاش ما این بود که با استفاده از عادی ترین کلمات، پیام ایستادگی و مبارزه را منتقل کنیم. همین کلمات و این آشنایی دورانه، رابطه و عاطفه خاصی در دو طرف ایجاد کرده بود. به همین خاطر، دیدار با زنان زندانی چنان با شور و شوق انجام می شد که گویی سالها با هم آشنا، اما از هم جدا بوده ایم. در یکی از همان روزهای نخست پس از آزادی، ویدا نیز به منزلمان آمد. قبل از دیدار با او، فکر می کردم با توجه به رابطه ویژه اش با خواهران و خویشانم، دیدار ما تماشایی باشد. پیش از او، دیدار با اغلب زندانیان زن چنان با شور و عاطفه همراه می شد که صدای فریاد و جیغ و شادی، رهگذران خیابان را نیز متوجه شرایط غیر عادی منزلمان می کرد. در چنین فضایی و با انتظار و توقعی که در من آفریده شده بود، با ویدا روبرو شدم. بر خلاف دیدار با سایر زنان زندانی، او فقط با لبخندی بر لب، و بدون بروز هیچ هیجانی، خشک و شق و رق جلو آمد. ویدا زنی بود بلند بالا، با موهای سفید و در هیبت مردان، که در نظرم خیلی مسن نشست. شاید پائین بودن سن متوسط زندانیان سیاسی، این توقع را در من ایجاد کرده بود. ویدا انگار با برادر و یا دوستی پس از یکی دو روز جدایی، دیدار می کند. دستم را فشرد و روبوسی نه چندان گرمی کرد و با وجود اینکه از ابتدا معرف حضورش بودم و هنگام ورود هم احتمالا نام مرا چند باره شنیده بود باز با لهجه خاصی که صحبت کردنش مرا به یاد فارسی حرف زدن ارامنه می انداخت، گفت: هوشنگ جان تعریف تو را زیاد شنیده بودم، خوب شد بالاخره از نزدیک تو را دیدم. زمانی که به او توجه دادند که نامم را عوضی بیان کرده است با صدای بلند خندید و با سادگی و صمیمیتی گفت: باز هم خنگ بازی درآوردم. والله به امام زمان می دانستم اسمت هیبت است!!

من مدتی پیش از انقلاب به خوزستان رفتم و به جز چند دیدار کوتاه در منزلمان در لرستان و در مقطع انشعاب اقلیت، نتوانستم ویدا را ببینم. او با جناح چپ سازمان فداییان اکثریت و من با فداییان موسوم به جریان 16 آذر، فعالیت می کردم. آنها پس از جدایی از سازمان فدایی، به سمت راه کارگر و سازمان اقلیت متمایل شده بودند و رابطه شان با تشکیلات ما بسیار غیر دوستانه بود. در ایران شرایط سخت تر می شد و تیغ حکومت گردن همه ما را نشانه گرفته بود. هیچ تمایلی به تماس و اعتمادی برای دیدار وجود نداشت. سیل مهاجرت فعالان سیاسی به دلیل اختناق و سرکوب، به راه افتاده بود. من و ویدا هم جداگانه و بی اطلاع از همدیگر به خارج آمدیم. اولین دیدارمان در خارج کشور به صورت تصادفی در یکی از متروهای پاریس رخ داد. ویدا مرا شناخت. با کنجکاوی خواستار دیدار شد تا از اوضاع خانواده و خویشانم، مطلع شود. قراری تنظیم کردیم. او که با اشتیاق طالب دیدار شده بود به محض اجرای قرار، پیش از هر کلامی به شکلی خشک اعلام کرد که تقاضای دیدارش سیاسی نبوده است. من که با ویدا به دلیل روابط عاطفی اش با خانواده ام آشنا شده بودم و این دیدار را نیز در همان چارچوب عاطفی در نظر گرفته بودم چنان حیرت زده شدم که تا پایان دیدار، تعادلم را نتوانستم بدست آورم. اما ویدا مگر می توانست دندان روی جگر بگذارد و بدون بحث سیاسی قرار ملاقات را به پایان برساند؟ دیداری که در ابتدا اعلام شده بود سیاسی نیست، از سه ساعت آن، بیش از دو ساعت به بحث سیاسی و جدل نظری گذشت. او انتقادات آتشین خود را به شکلی تند و احساسی متوجه جریان سیاسی ما نمود. از این که حکومت را ارتجاعی نمی دانسته ایم تا اینکه چرا رنگ و بوی لنینیسم در مطالب مان کمرنگ شده است، موضوعاتی بودند برای انتقاد از ما. او در آن هنگام، با چنان تعصب و ایمان و اطمینانی سخن می گفت که انگیزه برای گفتگو را سست می کرد. در خاتمه تلفنی به من داد که باز با او تماس بگیرم. من چنان آزرده شدم که هیچ ارتباطی تا چند سال با او برقرار نکردم. در این فاصله مادرم سفری به اروپا داشت. من به دلیل کم توجهی و بدون غرض و مرضی، ویدا را از حضور مادرم- که ویدا عاطفه خاصی به او داشت- بی خبر گذاشتم. همین باعث شد که ویدا منفجر شود. برای اطلاع از علت بی خبر گذاشتنش و شاید “محاکمه ام” با من مجددا تماس گرفت. این تماس و ادامه رابطه، باعث شد تا آن روی سکه ویدا بر من هویدا شود. از این پس چهره ویدا برایم دگرگون شد. در پس آن برخوردهای زمخت، با عواطف انسانی و محبت عمیق او بیشتر آشنا شدم و با هر اتفاقی، روحیه لطیف او برایم آشکارتر و ملموس تر شد. در این دوره به لحاظ سیاسی و نظری نیز، ویدا دستخوش تغییرات زیادی شد. ایمان و اطمینان جای خود را به شک و پرسش داد و نگاه دوباره به راه طی شده، برای او جایگاه برجسته ای پیدا نمود.

به لحاظ عاطفی من آنچه که از او در برخوردهای اولیه دیده بودم، واقعی بود. اما همه واقعیت نبود. گوشه بسیار کوچکی از شخصیت او بود. ویدا در اعماق وجودش دنیایی از عاطفه داشت. درونش سرشار از محبت بود. اما من هیچکس را تا بدین حد در درون، پاک و صادق و مهربان و در شکل بروز آن، چنین خشک ندیده ام. او عمیق ترین عواطف انسانی اش را با چنان کلمات خشکی بیان می نمود که حیرت انگیز است. با ویدا از این پس پیوند عاطفی مان شدیدتر و دیدارهای خانوادگی مان، افزون تر شد. همین مرا کمک کرد تا شخصیت بی غل و غش او را از نزدیک بشناسم. او در مناسبات دوستی بسیار صادقانه رفتار می کند. انسانی افتاده است که همدردیش واقعا عمیق است. حد و حدود و امکانات خودش را در مناسبات دوستی، مبهم نمی گذارد و در صورت پذیرش وظیفه ای، به تعهد خود پایبند می ماند. اگر اعتمادش جلب شود، دربست اعتماد می کند و نسبت به ضعف ها، حساسیت کمتری از خود نشان می دهد. برعکس، اگر نیرویی برایش زیر سئوال باشد، به هر حرکت و واکنش آن نیرو، با دیده تردید می نگرد.

ویدا از جمله افرادی است که رابطه بسیار خوبی با نسل جدید برقرار کرده است. به رغم فاصله سنی زیاد، توان این را دارد که با جوانان رابطه رفیقانه دو طرفه ای ایجاد نماید. از خواهرزاده ام خواستم در باره ویدا به اختصار نظرش را برایم بنویسد. او ویدا را چنین ترسیم کرده است:

“در زندگی من ، همیشه ویدا دوست ندیده ای بوده که مادر بزرگم ـ سلطنت ـ او را بسیار دوست داشت. ویدا از خانواده نبود، اما بیشتر از خویشاوندان، سر زبان ما بچه ها بود. هدیه های زیبای او، که همیشه بهترین ها را برایمان انتخاب می کرد، بدون این که از نزدیک ما را دیده باشد، لذت بخش ترین هدیه ها بود.

سالها گذشت و برای تحصیل به فرانسه آمدم . در همان ابتدا همراه مادرم، به دیدارش رفتیم. بالا بلند بود و زیبا با موهای یکدست سپید، چشمان روشن و انگشتان کشیده. چین های صورتش از مهربانی سالیانش حکایت م یکرد و گذر زمانی سخت. خانه کوچکش، با سلیقه چیده شده بود. شام ساده ای برایمان مهیا کرده بود با پنیر و شراب. از پنیرش تعریف کردم و گفت فرانسه کشور نان و پنیر و شراب است. گفت کاسترو خیلی از پنیر های فرانسوی خوشش می آمد. آهسته از مادرم پرسیدم کاسترو همان فیدل کاسترو ست؟ گفت بله. ویدا چه گوارا را هم می شناخته و چه و چه و چه ! لازم به گفتن نیست که بگویم چقدر تعجب کردم.

در طول اقامتم در فرانسه خانه ویدا برایم امنیت بود و مکانی برای همفکری . جایی که راحت و آزاد از احساساتم حرف می زدم و بهترین توصیه ها را می شنیدم. جایی بود که مزه محبت مادر بزرگم را می داد و همزمان، انگار او یکی از دوستان صمیمی همسن و سالم بود. با وجود بیش از 40 سال تفاوت سنی، او همچنان یکی از بهترین دوستان من است.

کتاب داد و بیداد ویدا برای من که فرزند خانواده سیاسی و زندان رفته ای بودم دریچه تازه ای بود به آن دوران که بارها و بارها خاطرات آن را از دهان مادر و اطرافیان شنیده بودم. دریچه ای بود به فضای خوب و بد سیاسی و اختناقی که آن دوران حاکم بوده است. کتابی که انگار بازتاب زندگی امروز است. شادی ها، همدلی ها و تنگ نظری های ایرانیان در تبعید و دیگرانی که به دلیل فضای اختناق ایران سکوت پیشه کرده و دست به انتقاد از خود و دیگران می زنند….

بعد از پایان تحصیل به ایران بازگشتم . چندین سال بعد در سفری به پاریس همراه با همسرم، ویدا نسخه ای از کتاب یادها را به من داد. کتاب را خواندم . یادها دیوانه کننده بود. داستان یک زندگی سراسر حرکت، پر از ماجرا و داستان های واقعی و باور نکردنی. یادها گوشه ای از زندگی ویدا است و نه تمام آن.

ویدا بانوی بالا بلند تاریخ معاصر ماست. حضور او از کشف حجاب رضا خان گرفته تا حضور در دادگاه مصدق، انقلاب فرانسه، سفر او به آمریکای جنوبی و کوبا، دیدار با چه گوارا، دیدن زندان های شاه و انقلاب ایران و بعد تبعید اجباری به فرانسه. افزون بر دلمشغولی های سیاسی او، با هنرمندان نیز همنشین بوده است، هر چند ویدا هیچگاه اشاره مستقیمی در نوشته هایش به آن نکرده است. از همنشینی با فروغ و شاملو و مسکوب گرفته تا پیکاسو و وینیاس، ژاک پرور و دیگرانی که نامشان را در خاطر ندارم. برایم توصیف ویدا دشوار است. او بی نظیر، تکرار نشدنی و یگانه است. ویدا همان زندگی است. شجاع، جسور، مهربان و پر عاطفه. آرزو دارم کمی از شجاعت و جسارت و انسانیتش را در درون خود پیدا کنم. … او بعد از گذر سالیان همچنان تلاش می کند ، می نویسد می خواند، تحقیق می کند، جهانی می اندیشد و با جهل دشمن است. “

به لحاظ مناسبات سیاسی، همزمان با برقراری مجدد رابطه دوستی مان در فرانسه، در یک محفل روشنفکری برای چند سال با همدیگر جلسات منظم و مستمری داشتیم. از اینرو امکان این را داشتم تا شاهد نزدیک تغییرات نظری ویدا باشم. در اینجا قصدم پرداختن به چگونگی و ابعاد این تغییرات نیست. می خواهم روی یک ویژگی مهم او کمی مکث کنم. به باور من آنچه که در ویدا برجسته و تحسین برانگیز است، نگاه انتقادی اوست، به گذشته خود و گذشته چپ. او هر چند در دوره ای، تا حدی تند، گذشته را به نقد کشید اما به تدریج این نگاه انتقادی متعادل شد. شاید امروز برخی از یاران و همفکران سابقش از او به خاطر تیزی انتقاداتش به چپ، تا حدی آزرده باشند اما به نظرم این یکی از برجستگی های اوست که می خواهد و تلاش دارد برای آینده، توشه ای اندوخته شود، تا دوباره همان ضعف ها تکرار نشود. ویدا در پاسخ به گله های یکی از دوستانش که می گفت چرا ضد چپ شده ای پاسخ سنجیده ای داد. آنگونه که من از توضیحاتش برداشت کردم می گفت: ضد چپ نیستم، من منتقد چپ ام. او تاکید می کرد که در دل ضدیت، نطفه تخریب کاشته شده است. حاصلش ویرانی است. اما نقد برای سازندگی و در پی آبادانی است. ویدا می گفت که چپ را نقد می کنم چون خودم چپ ام و به سرنوشت چپ علاقمندم. نیروهای راست تکلیف شان روشن است. مرا با سرنوشت آنها کاری نیست. من از چپ برخاسته ام. از چپ متأثر شده با آن زندگی کرده و عمری با آرمان چپ زیسته ام. طبیعی است عملکرد چپ امروز در مرکز توجه من باشد. برخورد انتقادیم با چپ ازینروست.

گفتم نگاه ویدا به گذشته و واکاوی آن در ابتدا تند و به تدریج متعادل شد. برخورد تند او با گذشته در دو جلد کتاب “داد و بیداد” کاملا بازتاب دارد. ویدا در این دو جلد از زبان چهل تن از زنان زندانی نگاه به گذشته را منعکس نموده است. ایرادات و انتقادات طرح شده توسط زندانیان زن تا حدی به شکل جداگانه درست است. هر چند شرایط و فضای آن دوران در آن خاطرات، کمرنگ است. جمع آوری مجموعه ضعف ها در یک کتاب، آنهم بدون توضیح شرایط و امکانات و محدودیت های آن دوره، می تواند دید یکجانبه ای از فعالیت گذشته زنان را منعکس کند. در واقع آنچه که در “داد و بیداد” جایش تا حدی خالی است شرایط آن دوره است. شرایطی که ویدا حاجبی حدودا 40 ساله، اروپا بزرگ شده و دنیا دیده را، مغلوب فضای جوانان پرشر و شوری می کند که متوسط عمرشان از 24 سال تجاوز نمی کند و بیشترشان هنوز دانشگاه را به اتمام نرسانده و زندگی مستقل را تجربه نکرده بودند. به رغم این، آنچه که در این دو جلد برجسته است، تلاشی است که ویدا برای بازنگری و درس آموزی از گذشته به کار برده است. حاصل این تلاش سند ارزنده و قابل استنادی است که در آن، هم به برخی از ضعف های چپ پرداخته شده است و هم در کنار این بررسی، که به نظر می رسد در مرکز اصلی توجه ویدا بوده است، روشن می شود که در دوره شاه نیز چه جنایاتی در حق زنان اعمال می شده است. اهمیت این موضوع این است که در سایه اعمال غیر انسانی که امروزه در قبال زنان انجام می گیرد، عده ای فراموششان شده است که حکومت شاه چه رفتار وحشیانه ای با نیروهای سیاسی به خصوص زنان داشته است.

ویدا حاجبی در کتاب دوم خود که به نام “یادها” منتشر شد بررسی و نقد گذشته را با نگاهی متعادل تر پیگیری نموده است. ویدا با گذشت زمان، نگاهش به گذشته عمیق تر و همه جانبه تر شده است. در این کتاب ویدا به انتقادات طرح شده به کتاب داد و بیداد توجه کرده، و از آن تجربه ای برای تدوین این کتاب اندوخته است. توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه در کتاب یادها از همان موقعی که ویدا، چهار- پنج ساله بوده که آژان محله چادر دایه اش را از سرش می کشد تا زمانی که در مخفیگاه در سن چهل و چند سالگی به فکر خروج از کشور افتاده است، دیده می شود. در کتاب “یادها” زمانی که به مساله زندان می پردازد ویدا همه جانبه شرایط را توضیح می دهد. عامل استبداد و اختناق را در شکل گیری روحیه مقاومت مورد توجه قرار می دهد و در فضای خفقان آن سالها ایستادگی رقیه و یا فران بلندبالا و باریک اندام که دچار بیماری درد معده بود اما هیچ دارویی استفاده نمی کرد و حاضر نبود از فروشگاه زندان برایش شیر تهیه شود، نمی توانست ویدا را تحت تاثیر قرار ندهد. در همین رابطه ویدا می نویسد “حال، روحیه مقاوم، پرشور و شاداب فران برایم شگفت انگیز بود و پر جاذبه”. یا روحیه شهین توکلی که همسرش سعید آرین و برادرش حمید توکلی، اعدام شده بودند را چنین توصیف می کند: ” از روحیه مقاوم و پر شور شهین در شگفت مانده بودم. با جثه ریز و ظریف اش لحظه ای بیکار نمی ماند..” و یا زمانی که از روحیه دهها مبارز زن دیگر چون عاطفه جعفری، اشرف دهقانی، نسرین معاضد و… سخن می گوید ما متوجه می شویم که چگونه ویدای نسبتاَ با تجربه آن زمان، مجذوب همبندان جوانش می شود. توضیح این شرایط است که این سخن او قابل درک می شود:

“من که از همان بدو انتقالم به زندان قصر مجذوب و مرعوب ایثار، روحیه مقاوم و از خود گذشتگی همبندانم بودم، انگار تسخیر شده بودم.”

ویدا در این کتاب صرفاَ شرایط را توضیح نمی دهد به درستی، به ارزش های فرهنگی مشترک همه جریانات سیاسی نیز، اشاره دارد. او می نویسد:

“اما آنچه مربوط به ارزش ها و معیار های سیاسی- فرهنگی بود تفاوت چندان بارزی میان گرایش های متفاوت سیاسی، موافق یا مخالف مبارزه مسلحانه، به چشم نمی خورد… .. واقعیت این بود که ابراز فردیت مستقل و حق انتخاب آزاد در میان گرایش های محتلف سیاسی به نسبت های متفاوت ناشایست و ناپسند تلقی می شد. در عین حال، ریشه های فرهنگی معیارها، الگوهای اخلاقی و حجاب سیاسی خاص مجاهدین و طرفداران علی شریعتی یا حتی مقنعه ای که پیروان خمینی اشاعه دادند توجه و تاملی جدی برنمی انگیخت.”

و بالاخره ویدا در مورد خودش چنین نتیجه می گیرد:

“در آن روزها، در تناقض میان تردیدهای فرهنگی و مجذوب ایثار و مرعوب ادعاهای همبندان جوان بودن از یکسو و از سوی دیگر پذیرش قالبی که از چهره ام ساخته شده بود، با بسیاری ارزش ها و معیارهای مذهبی- سنتی حاکم بر زندان همراه و همرأی شدم.”

ویدا بدون آنکه مکث زیادی بر ارزش ایستادگی در برابر استبداد کند، در حالی که تلاش برای شناخت ضعف ها و اشتباهات در مرکز توجه اش قرار دارد، می کوشد ریشه آن را معرفی نماید اما شرایط استبدادی آن دوره، که مقاومت و ایستادگی در آن جایگاه ویژه ای دارد، خواسته و یا ناخواسته، به شکل برجسته ای در تن و جان کتابش جاری است. ازینروست که هم خودش، تحت تأثیر مقاومت مبارزان جوان قرار می گیرد و هم از این زاویه است که به سهولت، قالبی را که از چهره او ساخته بودند، می پذیرد و مجذوب و مغلوب برخی الزامات آن، می شود.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours