آرزو…

۱ min read

مریم صیامی نمین-28 شهریور 1393

مدرسه فمینیستی: اتوبوس داره راه میوفته، با دست محکم به در عقبش می کوبم، راننده متوجه میشه و نگه می داره، سوار میشم و روی یه صندلی خالی می شینم. نفس نفس می زنم، کلی دنبال اتوبوس دویدم، فک کنم بازم دیر برسم.

نفسم جا نیومده، تو ایستگاه بعدی خانم مسنی سوار میشه، یه نگا به دوروبرم میندازم، همه صندلیها پرن، بلند می‌شم و جامو میدم بهش.

◀️  اگه فکر کرده که بعداز این همه سال به همین راحتی می تونه اموال پدر منو بخوره و منو طلاق بده و بره هر غلطی دلش خواست بکنه، کور خونده؛ نمی ذارم یه آب خوش از گلوش پائین بره…

با خودم دل دل می کنم از پروانه خانم مساعده بگیرم یا نه، امروز اصلا برای این جور حرفا مناسب نیست، قیافه امید میاد جلوی چشمم؛ سوراخ کیف آرزو….

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours