مدرسه فمینیستی: دهم دی ماه، سالروز تولد صدیقه دولت آبادی یکی از اولین زنانی است که در دوران مشروطه و سال های پس از آن پرچم دار حقوق زنان بود. به همین مناسبت الهه باقری مقاله ای در مورد کودکی و جوانی و ازدواج صدیقه دولت آبادی به نگارش در آورده که در زیر می خوانید:
در شرایط چالش برانگیزی، صدیقه دولت آبادی نیز جزء زنانی بود که برای دستیابی به تغییرات، وارد عمل شد. مسیر این زندگی سیاسی ـ اجتماعی، سرنوشتی را برایش رقم زده که از سرنوشت آن دسته از زنانی که زندگیشان عمدتاً با مسایل و حوادث روزمره، شخصی و خانوادگیشان مرتبط بوده است، متمایز مینماید. در عصر و زمانهای که اکثر مردم، خاصه گروهی از زنها نیز عقیده داشتند که اگر دختر باسواد شود شب و روز مینشیند و به مردها نامهی عاشقانه مینویسد و در دنیایی که زن در چهار دیواری حرمسرا زنده به گور بود، صدیقه دولت آبادی در راه مبارزه با جهل، خرافات و ارتقای فکری و فرهنگی زنان کشور بسیار کوشید. در چنین شرایطی بود که مدرسهی دخترانه و روزنامه منتشر کرد. چه بَسا در این راه با سختیها، اهانتها، ناسزاها و تهدیدهای بسیاری مواجه شد، چرا که در آغاز راه دشواریهای بسیاری در پیش بود و راه بسیار مخاطره آمیز بود.
تَبار و خانوادهی صدیقه دولت آبادی
صدیقه دولت آبادی هفتمین فرزند خاتمه بیگم و حاج میرزا هادی و از نوادگان آخوند ملاعلی مجتهد حکیم نوری بود.[1] وی پس از شش برادر، در اصفهان در20 صفر1300هـ .ق/10 دی ماه 1261 هـ .ش/ مطابق با 1882م. به دنیا آمد.[2] مادرخاتمهبیگم دخترمحمدعلی نوری حکیم معروف درحکمت و اشراق بود و زنی فاضل به شمار میرفت. خاتمهبیگم هم پس از شش دختر دیگر به دنیا آمده بود و با گذاشتن این نام میخواستهاند به کائنات بگویند که دست از این شوخی بشوید[3]. اسم ایشان را خاتمه گذاشته بودند که دیگر زادن دختر ختم بشود. میرزا هادی دولت آبادی با خاندان میرمحمد صادق واعظ که در محلهی بیدآباد اصفهان ساکن بودند، وصلت نمود. خاتمه بیگم از طرف پدر از این خاندان و از طرف مادر نوهی ملا علی حکیم نوری است که در روزگار خود اول حکیم متشرع بوده است.[4] وی زنی بود، قد بلند با اندامی لاغر، بسیار باسواد و علاوه بر قرآن، اغلب اخبار و احادیث را در حافظه داشت و در ضمن سخن به آنها استناد میکرد.[5] صدیقه دولت آبادی نیز در بازگویی از اوضاع خانوادگی خود از جدهی مادری خود بیگم یاد میکند که «دختری فاضله» و همدرس شوهر آیندهی خود بوده و حکمت را از پدر (ملاعلینوری) به نوههای خود منتقل کرده است.[6] وی همچنین از جد مادری خود آخوند ملاعلی مجتهد حکیم نوری، که از علمای طراز اول ایران و مقیم اصفهان بود به نیکی نام میبرد. مرحوم آخوند شاگردان زیادی داشت و چون محل درس او گنجایش آن همه شاگرد را نداشت، روزی سه مرتبه درس میگفت. وی دو دختر داشت که با اجازهی پدر در پشت در اتاق مینشستند و از درس پدر استفاده میکردند که یکی از این دخترها 21 ساله و دیگری 23 ساله بوده است.[7] این دو دختر با شاگردان پدر خود که دو سید محترم همدانی (دو برادر) بودند، ازدواج نمودند. نام یکی از این برادرها سیدعلی اکبر است و نام همسرش بیگم صاحب بود و مادر صدیقهدولت آبادی از نوادهی همین میر علی اکبر و بیگمصاحب بود.[8] صدیقه دولت آبادی علاوه بر مادربزرگش از مادر خود، خاتمه بیگم نیز به عنوان زنی ادیب یاد میکند.[9]
حاج میرزا هادی دولت آبادی پدر صدیقه، که از روحانیون روشنفکر و متجدد زمان خود بود. وی فرزند عبدالکریم فرزند میرمحمدهادی فرزند میرعبدالکریم از علمای معروف بوده که در زمان ملامحمد باقر مجلسی از شوشتر به اصفهان آمد و در دولت آباد[10] ساکن شد. هرچند که حاج میرزا هادی دولت آبادی به منظور اجرای برنامههای فرهنگی خود اصفهان را ترک گفت و در تهران ساکن شد، اما فرزند ارشد او حاج میرزا احمد، کماکان در اصفهان بر مسند شرع نشست و به ارشاد و هدایت اصفهانیها مشغول شد.[11] حاج میرزا هادی در سال 1326هـ .ق./1908م. در سن 69 سالگی در تهران درگذشت و در شهر ری در ابن بابویه به خاک سپرده شد.[12]
میرزا هادی از علما و معاریف زمان خود در اصفهان بود. خاندان آنها به سادات مرعشی میرسید که چندین قرن در مازندران حکومت داشتند. او شش پسر داشت: میرزا احمد، میرزا یحیی، میرزا علیمحمد، میرزا مهدی، میرزامحمدعلی و میرزا رضا.[13] پسرهای حاج میرزا هادی همه در علم و هنر و دانش صاحب نامی بودند. میرزا هادی و یک دختر داشت به نام صدیقه که در اصفهان متولد شد.
حاج میرزا هادی در اواخر عمر، هنگامی که همسر اولش مریض و زمینگیر شد، دختر خردسالی به نام مرضیه را برای انجام کارهای شخصی انتخاب کرد. از آن جا که طبق رسم و رسومات آن زمان، این دختر باید با «آقا» محرم باشد، صیغهی محرمیت خوانده شد.[14] پس از اجرای صیغهی محرمیت، این دختر«مونس آغا» نام گرفت و پس از چندی، فخرتاج و قمرتاج به دنیا آمدند.
فخرتاج در سال 1324 هـ .ق./1906م. متولد شد و در سال1363هـ .ش./1984م. فوت کرد. او با سرشکستگی ازدواج کرد. صدیقه از همسر فخرتاج راضی نبود و به نظر میرسد خود او نیز با این ازدواج سر سازگاری نداشته است، چرا که بالاخره بعد از ده سال از شوهرش جدا شد. همسر اول او شاهپور مختاری (رئیس نظمیه معروف زمان رضاشاه) بود.[15] از این ازدواج فرزندی نداشت و پس از چند سال، جدا شد. هر چند که فخرتاج زن کدبانویی بود، اما شاهپور، اهل عیش و نوش و خوشگذرانی بود. این ازدواج سرانجامی نداشت. فخرتاج در وزارت دارایی شاغل بود. دومین ازدواج با امیرفریدی یکی از همکاران اداری او بود و سومین ازدواج با وزیری بود که وی زودتر از فخرتاج فوت نمود.[16]
قمرتاج درسال 1326هـ .ق./1908م. متولد و در سال1371هـ .ش./1992م. از دنیا رفت. (زمانی که صدیقه 26 سال بوده) او آخرین فرزند میرزا هادی است. شش ماه پس از تولدش، پدر خانواده فوت میکند. قمرتاج در سن 14 سالگی با عبدالحسین صنعتی ازدواج کرد وی پسر حاج علی اکبر صنعتی، از چهرههای ماندگار کرمان بود، پرورشگاهی در کرمان داشت که بیشتر اوقات خود را در کنار بچههای یتیم میگذراند. حاصل این ازدواج، سه فرزند بهنامهای: همایون، فریدون و مهدخت صنعتی بود.
کودکی و جوانی صدیقه دولت آبادی:
صدیقه، در کلام فارسی به معنای زن راستگو و مهربان است. صدیقه دولت آبادی در شرح احوال خانوادگی خود مینویسد: «من تنها دختر خانواده بودم که بعد از هفت پسر به دنیا آمدم و از هر جهت عزیز و گرامی بودم.».
میرزا هادی در سن شش سالگی به صدیقه گفته بود: «صدیقه، من آرزو نداشتم که در این محیط آلوده به جهل و تبعیض صاحب دختری بشوم، اما حالا که پس از هفت برادر در محیطی پراز جهل و تبعیض به دنیا آمدهای، به تو میگویم: اگر مانند برادرانت درس بخوانی، مانند آنها از من ارث خواهی برد. وگرنه تو را از ارث محروم خواهم کرد.».[17] صدیقه از روز بعد همراه هفت برادرش در منزل زیر نظر پدر و استادان، تحصیل اساسی و پایه خود را آغاز کرد و خیلی زود نشان داد که دختری است که پیش تر از سن و زمان و مکان خود، مایهی پیشرفت دارد و در عصری که عامهی مردم اعتقاد به آزادی زن نداشتند و معتقد بودند اگر دختری سواد بیاموزد، شب و روز، وقتش صرف نوشتن نامههای عاشقانه میشود، صدیقه دولت آبادی، یکه و تنها در شهری مانند اصفهان، فعالیتهای اجتماعی خود را آغاز کرد.[18]
وی در ادامهی شرح احوال خانوادگی خود اشاره میکند: « لـلهای داشتم که او را حاجی صفرعلی میگفتند و خیلی به او علاقه داشتم همین که به سن شش سالگی رسیدم معلم سر خانهای به نام شیخ محمد رفیع[19] داشتم که تحصیلات عربی خود را در بیروت تمام کرده بود و شاید تا آن روز هیچ مرد معممی غیر از او به بیروت نرفته بود.».[20] زنان باسواد آن زمان نزد پدر یا شوهر خود باسواد میشدند. بعضی خانوادههای اَشرافی دختران خود را نزد معلمان خصوصی قابل اعتماد، در خانه به تحصیل وا میداشتند. اهتمام بسیاری صرف خواندن کتابهای مشکل مانند مثنوی و سعدی میشد. داشتن خط خوب، هنر دختران خانوادههای بزرگ به شمار میآمد. بدین ترتیب صدیقه دولتآبادی تحصیلات عربی و فارسی را نزد شیخ محمد رفیع طاری و دروس دورهی متوسطه را نزد معلمین خصوصی فرا گرفت. به اتفاق حاجی صفرعلی لـله در کلاس درس حاضر میشد. روزی پدر صدیقه از این واقعه خبردار شد و وی را احضار کرد و با کمال وقار و ادب گفت: «شما نباید با لـلهی خود نزد معلم بروید، از این به بعد لـله باید به کار خود برسند و شما هم مشغول درس خواندن باشید.». مقصود از ذکر این نکته طرز مراقبت پدر صدیقهدولتآبادی در امر تحصیل دخترش میباشد. وی هفت ساله بود که جزوههای مهم قرآن را تمام کرد و نزد پدرش امتحان داد. پدرش یک قرآن خطی در آن روزها صد تومان بود و مادرش یک النگوی طلا به صدیقه جایزه دادند.[21] وی تحصیلات فارسی و عربی خود را نزد برادرش حاج میرزا یحیی دولت آبادی تکمیل کرد. در آن هنگام پدرش از مظالم حکومت وقت و نامساعدی شرایط آن زمان به ستوه آمد و به قصد زیارت مشهد از اصفهان حرکت کرد. صدیقه همراه پدر و مادر خود در این سفر بود اما همین که به قم رسیدند، از مقامات بالا دستور آمد که اگر میرزا هادی عازم مشهد است باید خانوادهی خود را به اصفهان برگرداند. این برای آن بود که مبادا میرزا هادی دولت آبادی بر علیه مظالم حکام اصفهان در مشهد اقداماتی کند. در هر صورت وی دختر خردسال خود را به عنوان خانواده در تخت روانی نشاند و با دستگاه زیاد به اصفهان برگرداند و پس از چندی حاج میرزا هادی دولت آبادی به تهران آمدند و در آنجا ماندند.[22] خانوادهی دولت آبادی در تهران درخیابان شاه آباد زندگی می کردند.[23]
ازدواج صدیقه دولت آبادی :
یکی از دوستان میرزا هادی دولت آبادی از قزوین نزد وی آمد تا با مساعدت او درس طب بخواند این شخص تحصیلات خود را در طب تکمیل کرد و دکتر اعتضاد الحکماء لقب گرفت. میرزا هادی آن قدر نسبت به وی محبت داشت که با وجود تفاوت سن، دخترش را به عقد او درآورد.[24]
در روایتی دیگر آمده است: «صدیقه در سن هجده سالگی در تهران با طبیب خانوادگی خود دکتر اعتضاد الحکماء که با اختلاف سنی زیادی داشت، ازدواج کرد.».[25] در منابع مختلف سن ازدواج او متفاوت ذکر شده است.[26] در آن زمان ازدواج اجباری دختران و کودکان بسیار رایج بود. طلاق نیز برای مردان بسیار آسان بود. هر مرد اجازه داشت چهار زن داشته باشد و نیز هر قدر بخواهد زن صیغهای اختیار کند تا جایی که بتواند اداره کند. زنان نمیتوانستند به هیچ منصب سیاسی دست یابند. از کودکی به دختران، ساکت نشستن و تحرک کم، پرسش نکردن، فضولی نکردن و اطاعت کردن از مردان حتی برادر کوچکتر خود آموخته میشد. گرچه ثبات و دوام ازدواجها به واسطهی اطاعت محض و تحمل اجباری زن، بیشتراز امروز بود. همین که دختر به سن بلوغ نزدیک میشد، تشویش و نگرانی تازهایی بر او دست میداد. ممکن بود طفل از نُه سالگی به خانهی شوهر برود و زیر دست مادر شوهر قرار بگیرد. حتی نمیدانست که سرنوشتش به دست چگونه مردی افتاده و نمیتوانست حتی چهرهی خیالی او را در نظر مجسم کند. یک وقت به خود میآمد و درمییافت در پایان جشن و سروری که دیگران از آن لذت برده و تفریح کردهاند، از حبس خانهی پدر به بندگی و اسارت مرد دیگری به نام شوهر در آمده است، یعنی از چاله در آمده، به چاه افتاده است؟![27] در چنین فضایی بود که پدر فرهیختهی صدیقه، پیش از ازدواج، جزوهدان چرمی کوچکی به او داده بود و گفته بود: «این امانتی نزد تو باشد، پس از مرگ من آن را باز کن.». صدیقه امانتی را گرفته و در کیسهای گذاشت و سر آن را دوخت. همین که پس از مرگ پدر آن را باز کرد معلوم شد که اختیار طلاق را از داماد گرفته و به وکالت به دخترش داده بود.[28] معلوم میشود که میرزا هادی دولت آبادی نگران آیندهی تنها دخترش بوده و از آنجا که چندان امیدی به ادامهی این ازدواج نداشته، اختیار طلاق را ضمن عقد از داماد گرفته تا پس از وفات وی در صورت لزوم از آن استفاده کند.[29] وی نسبت به طلاق، نگاه سختگیرانه و منفی روزگار خود را نداشته است و این مسأله حاکی از تفاوتهای روحی و قابلیتهای فرهنگی خانواده میباشد. صدیقه از این وصلت صاحب فرزند نشد. در مورد ازدواج و جدایی صدیقه دولتآبادی اطلاعات زیادی در دست نیست. دلیل جدایی در جایی ازدواج دوم شوهر و در جایی دیگر اختلاف سنی و عدم وفق خلق وخو گزارش شدهاست. آخرین نوشته از او که به این مبحث مربوط میشود، «یادی از مرحوم دکتر اعتضاد قزوینی» است: «برای به دست آوردن اولاد، عشق آمیخته به جنون نشان میداد.».[30] صدیقه ضمن شرح احوال خود، علت ناکامی زندگی زناشویی را اختلاف سن بیان میکند. جد دکتر اعتضاد، آقا شیخ هادی مجتهد قزوینی بوده است. او یگانه فرزند خانواده بود. مادر خود را در کودکی از دست داده بود و چنانکه بیان شد در سن 20 سالگی برای تحصیل طب به تهران آمده بود. پدرش او را به میرزا هادی مجتهد سپرده بود و میخواست تنها فرزندش تحت سرپرستی او، به تحصیل طب بپردازد.[31] پس از مرگ میرزا هادی، صدیقه به همراه شوهرش به اصفهان آمد. مرحوم میرزا هادی، دکتر را به کار کشاورزی و احداث باغ مشغول کرده بود. صدیقه پس از فوت پدر از اعتضادالحکماء جدا شد و به فعالیتهای اجتماعی پرداخت. از اصفهان به تهران آمد و سپس عازم اروپا شد. اعتضادالحکماء با ازدواج با خواهر مونس آغا (همسر دوم میرزا هادی)، پیوند تازهای با صدیقه پیدا کرد و شوهرخالهی خواهران صدیقه (فخرتاج و قمرتاج) شد. مقالات صدیقه دولت آبادی در شکوفه و بهارستان، همچنین آغاز فعالیتهای اجتماعی او در اصفهان، یعنی گشایش «مکتب خانهی شرعیات» و «شرکت خواتین اصفهان» و انتشار دورهی نخست زبان زنان مربوط به دوران ازدواج اوست.[32]
پانوشت ها:
[1] دژم ، عذرا و همکاران، اولین زنان، ص158 .
[2] دولت آبادی، صدیقه،(1377)، نامهها، نوشتهها و یادها، به کوشش افسانه نجم آبادی و مهدخت صنعتی، ج اول، چاپ اول، شیکاگو ، انتشارات نگرش و نگارش زن، ص5 و جهت کسب اطلاع بیشتر به:جوادی،کمال، (1378)، اثر آفرینان، ج3 ، تهران،انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ص50 . معین، محمد، (1356)،فرهنگ فارسی، ج 5، چاپ سوم، تهران، امیرکبیر، ص543 ؛ دهخدا، علی اکبر، لغت نامهی دهخدا ، ج22، بخش دوم دا، تهران، دانشگاه تهران، ص 416. ؛ صبور، داریوش(1387)،فرهنگ شاعران و نویسندگان معاصر سخن،تهران، سخن، ص228.
[3] دولت آبادی، صدیقه، نامهها، نوشتهها و یادها، پاورقی ص5.
[4] دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، ج1، ص11.
[5] دولت آبادی،صدیقه، نامهها ، نوشتهها و یادها ، اطلاعات و خاطره از آقای ناصر دولت آبادی (ناصرفرزند نصرالله و مهدی فرزندحسام الدین)، ص5.
[6] دولت آبادی، صدیقه، نامهها، نوشتهها و یادها، ج3 ، صص631-614.
[7] جواهرکلام، شمس الملوک، (1338)، زنان نامی اسلام و ایران، ج اول، تهران، بیناشر، ص35.
[8] جواهرکلام، شمس الملوک ، زنان نامی اسلام و ایران، ج اول، ص37.
[9] همانجا.؛ این گرایش مادرتبارانه را در نوشتههای برخی دیگر از زنان این دوره نیز مییابیم. بیبیخانم استرآبادی تحصیل خود را به پدر که مدیون مادر میدانست و در داستان زندگی او از زبان دخترش خانم افضل وزیری نیز این تحصیل به مادر او و به شکوه السلطنه (مادرمظفرالدین شاه) و دیگر زنان حرم قاجار نسبت داده شده است.خانم افضل نیز خود را مدیون مادرش بیبیخانم برمیشمارد. (جهت کسب اطلاع بیشتر به: وزیری،افضل، مهرانگیز ملاح، نرجس، (1375) ، بیبیخانم استرآبادی، آمریکا، نگرش و نگارش زن، صص17-11.) .
[10] دولت آباد در20 کیلومتری شمال اصفهان واقع شده است.
[11] سعادت نوری، حسین،(1346)، «حاج میرزا یحیی دولت آبادی»، مجلهی ارمغان، شمارهی7، دورهی سی و ششم، ص339.
[12] همان،صص214 و 215 .
[13] مرعشی،علیاکبر(هوشنگ)، شجره خاندان مرعشی، ج اول، ص278 و جهت کسب اطلاع بیشتر ر.ک. به : دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، جاول، ص11
[14] مصاحبه نگارنده با مهدخت صنعتی (خواهرزادهی صدیقه دولت آبادی)، منزل شخصی در کرمان،17/6/89 .
[15] دولت آبادی، صدیقه، نامهها، یادها و نوشتهها ، ص 146.
[16] مصاحبه با مهدخت صنعتی .
[17] پیرنیا،منصوره،(1374)، سالار زنان ایران، ایالات متحده آمریکا، انتشارات مهر ایران، ص 68.
[18] پیرنیا،منصوره، سالار زنان ایران، ص 68.
[19] شیخ محمد رفیع که اهل طرق و طار نطنز بود.یکی از شاگردان وی صدیقه دولت آبادی بود در یکی از نامههای خصوصی خود به شیخ محمد رفیع عملیات برخی از هموطنان در خارج از کشور را که موجبات بدنامی ایران و ایرانی را فراهم ساختهاند. به نحو مطلوبی یادآور گردیده از جمله نوشته است ما با سوابق درخشان تاریخی و نیکنامی قدیمی که داشتهایم امروز خیلی گمنام هستیم در میان این مردم و بلکه بدنام هستیم بواسطه عملیات هموطنها که هرکدام یادگارهای ننگآور از خود باقی گذاشتهاند. (جهت کسب اطلاع بیشتر ر.ک. به کتاب: رفیعی طارمی،محمّدباقر،(1350)،ذکربدیع شیخ محمد رفیع،[بیجا] ، [بینا] .
[20] جواهر کلام، شمس الملوک، زنان نامی اسلام و ایران، ج اول، ص37.
[21] جواهرکلام، شمس الملوک، زنان نامی اسلام و ایران، ج اول، ص39.
[22] همانجا ، ص39.
[23] دولت آبادی،صدیقه، نامهها، یادها و نوشته ها، ج1 ،ص 106.
[24] دولت آبادی،صدیقه، نامهها، یادها و نوشته ها، ج3، ص 586 .
[25] پیرنیا، منصوره، سالار زنان ایران، ص 68. (بنگرید به : عکس پیوست شمارهی 8 )
[26] خانم مهدخت صنعتی، (خواهرزادهی صدیقه دولت آبادی)، برای ازدواج او سن 20 سالگی را به حقیقت نزدیکتر میداند. در کتاب؛ببران، صدیقه،(1381)، نشریات ویژهی زنان (سیر تاریخی نشریات زنان در ایران معاصر)، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.؛ که سن ازدواج او را 16سالگی و در کتاب نامهها،یادها و نوشتهها سن ازدواج او را 20 سالگی ذکر کردهاند. هر چند خودش بیان میکند در خاطراتش از این که در سن شانرده سالگی ازدواج کرد و داماد چهل و شش ساله بود.
[27] بامداد، بدرالملوک، (1348) ، زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، ج2، تهران، ابنسینا، صص57 و 58 .
[28] فرخزاد، پوران، (1378)، دانشنامهی زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج1، چاپ اول، تهران، انتشارات زریاب،ص875 و جواهرکلام، شمسالملوک، زنان نامی اسلام و ایران، ج اول، ص39.
[29] جواهرکلام، شمسالملوک، زنان نامی اسلام و ایران، ج اول، صص39 و40.
[30] دولت آبادی، صدیقه، نامهها، نوشتهها و یادها، ج3 ،ص 587.
[31] همان ،ص 586.
[32] همان،ص 678.
+ There are no comments
Add yours