مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، دوازدهمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر، مترجم و فعال حقوق زنان، به فارسی برگردانده شده است. مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[1] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از این روایت ها به قلم «راشل» است. یازده روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[2]، «نقاش شهر»[3]، «دستشویی از آنِ ما»[4]، «دوچرخه سوار بینوا»[5]، «موعظه های مجرم»[6]، «پرش به سوی آلپ»[7] و «لغو مینی ژوپ در نه روز»[8]، «می توانی قوانین را به چالش بکشی»[9]، «غوز بالا غوز»[10]، «شب نجات مامان، یا شب از دست رفتن کودکی ام»[11] و «دل و جرات دادن در آخر راه»[12] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و دوازدهمین روایت از این مجموعه را در زیر می خوانید:
دبیرستان ما حیاطی دارد که زنگ تفریح و وقت ناهار همه توش پلاس میشوند. مدرسه ما چندان بزرگ نیست، بنابراین از روی نیمکتهای انتهای این حیاط میشود همه را دید. معروفترین پسرهای دبیرستان عادت به نشستن روی آن نیمکتها را داشتند و به هر دختری که از جلوشان رد می شد، زل میزدند و به قسمتهای مختلف بدنش از یک تا ده نمره میدادند. برای همین دخترها واهمه داشتند از سالن ناهارخوری پا بیرون بگذارند. این وضعیت سالها ادامه داشته و من کاملا مطمئن هستم به همین علت است که مدرسه ما یکی از بیانضباط ترین مدارس ایالتِ ما است!
من با این پسرها دوست بودم و همه آنها را میشناختم و میدانستم که آنها مرا هم رتبهبندی میکنند، اما خوشحال بودم از اینکه هیچوقت آن را در میان جمع اعلام نمیکنند که من تحقیر شوم. تا اینکه یک روز:
ــ شش
ــ چی؟ حرفش رو هم نزن. این راشلِ. هشت.
ــ خب! هفت بخاطر پایینتنهاش و ۵/۵ برای بالاتنهاش.
آنقدر احساس پوچی و حقارت کردم که بقیه وقت ناهار را در سرویس بهداشتی مدرسه قایم شوم.
اما آنروز یک چیز دیگر هم اتفاق افتاد. دخترهای مدرسه که معمولا باهم در رقابت بودند و نسبتِ به هم بیترحم، به حرف آمدند. این اتفاق موقعی افتاد که من در سرویس بهداشتی با این پیشنهاد که باید بر علیه پسرها وارد عمل بشویم، همه را دورِ هم جمع کردم.
روز بعد از وقت نهار، یک دسته از ما دخترها نیمکت پسرها را تسخیر کردیم. نشستیم و منتظر شدیم تا پیدایشان شود. وقتی نزدیک شدند ما هم رتبه آنها را اعلام کردیم. همه چیز با برنامه پیش رفت: وقتی به طرف ما آمدند که با ما حرف بزنند، پیراهنشان را بالا زدیم و کشیدیم. همانطور که آنها هر روز با ما همین کار را میکردند. بعداً به هرکدامشان یک نامه دادیم که من نوشته بودم و همه ۱۵۸ دختر مدرسه امضایش کرده بودیم. در این نامه نوشته شده بود که پسرها باید فوراً به این رفتارشان خاتمه دهند، وگرنه ما دیگر این وضع را تحمل نخواهیم کرد.
این کار یک شوخی به نظر میرسید، اما نتیجه این شد که همه آنها دست از کارهایشان کشیدند و بجای اینکه سرموضع هولناک قبلیشان روی نیمکتها بنشینند و نمره بدهند، در سالن ناهارخوری باهم گرم بگیرند. اگر هم یکی از آنها به ما خرده میگرفت، یا عصبانی میشد یا متلک میپراند، دوستانش فوراً او را ساکت میکردند.
اینکه من کار به این خوبی را در حق دخترها کرده بودم خیلی عالی بود، بخصوص برای دخترهای جدیدالورودی که تازه پا به سالنهای هولناک دبیرستان میگذاشتند.
توضیح: راشل، یک شاگرد دبیرستانی است که از این ایده کتاب که زنان را تجلیل میکند، خیلی خوشش میآید.
پانوشت ها:
[1] That Takes Ovaries!
[2] http://feministschool.com/spip.php?…
[3] http://feministschool.com/spip.php?…
[4] http://feministschool.com/spip.php?…
[5] http://feministschool.com/spip.php?…
[6] http://feministschool.com/spip.php?…
[7] http://feministschool.com/spip.php?…
[8] http://feminist-school.com/spip.php…
[9] http://feministschool.com/spip.php?…
[10] http://feministschool.com/spip.php?…
+ There are no comments
Add yours