ماریا دلبر / گابریل گارسیا مارکز

۱ min read

ترجمه از اسپانیایی: ویدا حاجبی تبریزی-8 مهر 1392

مدرسه فمینیستی: داستان «ماریا دلبر» نوشته مارکز است که سال ها پیش توسط ویدا حاجبی تبریزی از اسپانیایی به فارسی ترجمه شده ولی به دلایل مختلف، این ترجمه تاکنون منتشر نشده است. اما خبر بیماری سرطان مارکز و بویژه کناره گیری او، سبب شد که مترجم دوباره بفکر انتشار آن بیفتد. البته این داستان توسط آقای صفدر تقی زاده نیز در مجموعه ای بنام “زائران غریب” از زبان انگلیسی ترجمه شده و به چاپ رسیده، اما با تفاوت هایی از ترجمۀ ویدا حاجبی از زبان اسپانیایی.

در این داستان گابریل گارسیا مارکز نگاه موشکاف خود را به یک زن روسپی که ستم را با وقار و متانت از سر می گذراند دوخته و با گنجینه ای از واژه ها و اصطلاحات زبان اسپانیایی و با شناختی عمیق نسبت به زبان و فرهنگ مردمان آمریکای لاتین آن را به نگارش در آورده است. خود گارسیا مارکز در این باره می گوید: «تحمل آن را ندارم که صفتی را دو بار یکسان در یک کتاب بکار گیرم، مگر- و این بسیار نادرست- آنکه لازم باشد دو بار فضایی یکسان پدید آید» (مصاحبه با روزنامۀ لوموند 27 ، ژانویۀ 1995).

لازم به یادآوری است که داستان «ماریا دلبر» برای نخستین بار در دسامبر 1992 در مجلۀ کلمبیایی «ماگازین دومینیکال» به چاپ رسید و به فاصلۀ کوتاهی در مجموعه ای از دوازده داستان توسط انتشارات سودامریکانا در بوئنوس آیرس نیز منتشر شد. ویدا حاجبی تبریزی مترجم این اثر، آن را از همان نسخه اول که در مجله ماگارین دومینیکال منتشر شده بود ترجمه کرد. مترجم سپس متن ترجمه شده را بار دیگر هنگامی که این داستان در کنار یازده داستان دیگر در یک کتاب توسط انتشارات سودآمریکانا منتشر گردید (با توجه به تغییراتی که خود مارکز بر داستان داده بود) تصحیح کرد. این داستان را در ادامه می خوانید:

مأمور شرکت کَفن و دَفن اَنگ سرِ وقت رسید. طوری که ماریا دلبر[1] هنوز حولۀ حمام دوشش بود و سرش پُر از بیگودی. همینقدر فرصت کرد گل سرخی پشت گوشش بگذارد تا سر و وضعش خیلی ناخوشایند نباشد. در را که باز کرد از سر و وضعش بیشتر ناراحت شد. برخلاف تصوری که از “سوداگران مرگ” داشت مأمور عبوسِ ترشرویی جلو رویش نبود بلکه جوان محجوبی را دید با کُت و شلوار چهارخانه و کرواتی با نقش پرنده‌های رنگارنگ. بالاپوشی به تن نداشت با وجود هوای دم-‌ دمی بهار بارسلون که باران‌های کجتاب‌اش بیشتر وقت‌ها از باران‌های زمستانی هم طاقت فرساتر می‌شود. ماریا دلبر با این که مردهای بسیار به عمرش دیده بود و وقت و بی‌وقت از آنها پذیرایی کرده بود، از دیدن جوان خجالت کشید. احساسی که کمتر به سراغش می‌آمد. حالا دیگر پا گذاشته بود تویِ هفتاد و شش سالگی و شک نداشت که پیش از عید میلاد مسیح خواهد مرد. با همۀ این احوال کم مانده بود در را به روی مأمور کفن و دفن ببندد و از او بخواهد چند لحظه پشت در منتظر بماند تا لباس بپوشد و آن طور که شایستۀ اوست از او پذیرایی کند. اما دلش نیامد. آخر جوانک توی سرسرای تاریک یخ می‌زد. دعوتش کرد بیاید تو.

◀️  بیام بالا؟

زن بی آن که در را ببندد از اتومبیل دور شد، و برای این که مطمئن باشد طرف حرفش را فهمیده است، به زبان اسپانیایی گفت: “میل خودتان است.”

وارد دالان شد که نور چراغ کوچه به زحمت به آن می‌رسید، شروع کرد از پله‌ها بالا رفتن. زانوهایش می‌لرزید، نفسش از هراس چنان بند آمده بود که تصور می‌کرد چنین حالتی فقط در لحظۀ مرگ دست می‌دهد. وقتی جلوِ در طبقۀ اول رسید برای پیدا کردن دسته کلید در جیب‌هایش از پریشانی می‌لرزید. صدای بسته شدن درهای اتومبیل را یکی بعد از دیگری شنید. نوئی که جلو جلو رفته بود خواست پارسی بکند. زن با ناله‌ای دردناک تشر زد، “خفه شو!”

در همان لحظه صدای اولین قدم‌ها را روی پله‌های تق و لق شنید، قلبش داشت می‌ترکید. در یک آن معمای خوابی را که سه سال زندگی‌اش را دگرگون کرده بود از نو بررسی کرد و متوجه اشتباهِ تعبیرش شد. حیرت‌زده به خود گفت، “خدای من، پس مرگ نبود!”

سرانجام جای کلید را در قفل پیدا کرد، قدم‌های شمرده را در تاریکی می‌شنید و صدای نزدیک شدن نفس کسی را که چون خودش در تاریکی ترسیده بود حس می‌کرد. آن وقت فهمید که آن همه انتظارها در آن همه سال‌ها و آن همه رنج‌ها در تاریکی، حتی برای همین یک لحظه زندگی هم شده می‌ارزید.

پانوشت ها:

[1] – Maria dos Prazeres، ماریا دوس پِرازِرِس در زبان کاتالان به معنای ماریا دلبر است. گمانم این نام فضای داستان را برای خوانندۀ فارسی زبان ملموس‌تر می‌کند.

[2] – Mont Juich

[3] – Manaos: شهری در برزیل

[4] – Tapir حیوانی ست در قارۀ آمریکا، شبیه گُراز باپاهایی کوتاه و پوزه‌ای بلند بشکل خرطوم

[5] – San Geravacio

[6]- Buenaventura Duruti

[7] – Noi

[8]- Gracia

[9]- Conde de Gardona

[10]- Arbol

[11]- Ramblas

[12]- Calle Mayor

[13]- Lessep.

[14]- Pernambuco.

[15]- Plaza del Reloj = میدان ساعت

[16]- Porto = مشروب شیرین‌مزۀ پرتغالی که پیش از غذا می‌نوشند.

[17]- Peseta

[18]- Paralelo

[19]- La Bohème

[20]- Lucia Albánese

[21]- Gigli Beniamino

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours