خانه پدریِ اندیشه های پدرسالار و اندیشه گذاران بی خانمان

۱ min read

گفت و شنود مرضیه وفامهر با کیانوش عیاری درباره «خانه پدری»شان-10 مهر 1393

مدرسه فمینیستی: گفت و شنود زیر با اندکی حذف و تعدیل در مجله نافه شماره ی ۴۸، به صورت کاغذی به چاپ رسیده، اما نسخه زیر متن کامل این گفت و شنود است:


«خانه ی پدری»: گوری که در آن زیبایی، جوانی، انرژی، زنانگی دفن می شود. نسل پشت نسل می گذرد و هنوز که هنوزاست نه اهمیت اندیشه ی نو و جوان برتری می گیرد و نه وجه زنانه هستی با وجه مردانه در تعادل و تعامل.

این زنانگی و مردانگی فراتر از قوانین تبعیض آمیز جنسیتی میرود که زنان را از حقوق اولیه ی زیستی تا حقوق فرا روزمره در حوزه ی اندیشه نادیده می گیرد. جریانی دم باز دمی است که هر آن ما را درگیر می کند. زنانگی استعداد زایش و خلق است و استعداد حمایت و مادریست، در سینه داشتن اندیشه های نو و کرچ نشستن برای فردا، داشتن برنامه هایی فردایی و بخشیدن آن به جهان امروز، گستردن بال عشق است بر خانواده و همسایه و شهر، نرمش دم به دم در برابر هجوم دردها و رنج ها و تلاش برای تغییر و بهبود اوضاع با قوای عشق بی چشمداشت.

زنانگی هستی هر روز مورد هجوم و مدفون در زیرزمین ذهن امروزیست و آنچه باقیست وجه مردانه است. قدرت طلبی و اقتدارگرایی، گسترش قلمرو و میخ حضورت را محکمتر به دیوار زندگی کوبیدن و توانمندتر شدن و جولان دادن. در زن و مرد امروز چه خالیست جای لحظه ای تعمق، پذیرش و نرمش در برابر حضور اندیشه و هنر دیگری. اگرچه اهمیت شنیدن صدای دیگری در جامعه ی مدنی سالهاست به حوزه ی آگاهی قدم گذاشته اما حضور در بازار جهانی مانع جدی تعمق است که افسار نه تنها اقتصاد را بلکه هنر و اندیشه و نوشتار را گاهی به بازار های شرق دور ، گاهی به جهان عرب، گاهی خاور میانه و گاهی غرب دور میبرد. گاهی به فرشهای مهیج قرمز و گاهی به شال های سبز یا بنفش. تا کجا روغنی باشد و نانی.
فیلم «خانه پدری» ساخته ی کیانوش عیاری سراغ گور مدفون در پستوی خانه های دور رفته. دختری نوجوان به جرم ناشناخته ای، شاید عاشقی یا کمی بازیگوشی به دست پدر و برادر ده دوازده ساله اش کشته و در زیر زمین خانه مدفون میشود. سه نسل می آید و هنوز نرفته است که استخوانها به بهانه ی کلنگی شدن خانه ی پدری از دل خاک بیرون می آید…

خانه ی پدری که حوض آبش و عطر درختان رطوبت رسیده اش زیر چتر آبی از شصت و شلنگ فواره ی خیال را به آسمان، شاخه های انجیرش شیرینی را به بهارخواب، گرمای خشت ها و سقف بلندش اندیشه را بلندا، اقاقی هایش سرت را مستی و تلالو آفتابش بر بته های اصیل قالی دلت را شوق می بخشید همان خانه ایست که در آن اندیشه های نو با قوانین پدرسالارانه تداخل داشته و نمی گذارد راهی به جهانی نو با اندیشمندی رنگین کمانی گشوده شود و صدای دیگری را همچنان در گور می کند.

این فراتر از نگاه تبعیض آمیز جنسیتی در جهانیست که تغییر قانون و فرهنگش سالها کار و ایثار می طلبد. این شیوه ی اقتدارطلبانه که در تمام جنبه های زندگی امروز جاریست در اعماق هر شکلی از امپراطوری جای گرفته. چه امپراطوری اقتصاد، چه فرهنگ، چه هنر یا حتی در علم و اندیشه. تک قطبی گرایی امروز محصول جهانی شدن بازار و خواست قدرت و رخنه ی بازوان یک حزب، یک تیتر و یا یک شیوه ی هنری تا سطح شرکتهای هیولایی و آسمانخراش های غرب و شرق ملتهب امروز و بازار فروش آثار هنریست .

در سکانس اول فیلم «خانه پدری» قتل زن جوانی با ضربه ای بر جمجمه که مسکن اندیشه است، دلنگران شدم که بازنمایی چنین صحنه ای بر پرده و به تماشای ادامه ی حیات قاتلان نشستن که نسل به نسل باقی اند و میزایند و می زیند و خیلی دیر می میرند شاید خشونت را عادی و ملموس کند. کیانوش عیاری در روایتش از خانه ی پدری و پدرسالاری مان هیچ تمایلی به طرح اندازی و فضاسازی وهم آلود مشابه دیگر فیلم های جنایی ندارد و به سادگی قصه را بازنمایی می کند. اما بعد از گذشت چند ماه از نمایش فیلم هنوز صدای خرد شدن جمجمه که توی سرم می پیچد همه ی آنچه در خط و نیم خط های بالا نوشته ام توی سرم پژواک می شود و تنم را می لرزاند.

شاید مخالفت گروه کوچکی با نمایش فیلم دال بر اینست که «خانه پدری» بی آنکه تم را به فرم رسانده باشد، با روایتی ساده از حادثه چنان فاجعه را بازنمایی می کند که جامعه ی پدرسالار تاب مواجه با آن ندارد.

غروبی از غروب های بهار با او به گفت و شنود نشستم تا شاید به درکی فراتر برسم. همکاری او در این گفت و شنود سراسر فروتنانه و پر مهر بود.


– مرضیه وفامهر: صاحب «خانه پدری» کیه؟

◀️  کیانوش عیاری: (مکث)… خیلی ناچیز اما شاید براتون جالب باشه که من جزو اون دسته از کارگردان هایی نیستم که فکر سرمایه گذاری که به نیت بازگشت سود حداقلی اومده نباشم و فیلمی بسازم که کسی سرمایه اش را از دست بده. اینکه فیلمی بسازم با حرفهای فاخر فقط برای تماشاگران اندک را قبول ندارم. این را مسموم ترین نوع فیلمسازی و تفکر خودخواهانه ای از جانب یک مولف می بینم. باور به بازگشت سرمایه بخش خوب سینمای آمریکا را زنده نگه داشت، فیلم هایی مثل «ایرما خوشگله»، «بعضی ها داغشو دوست دارن»… باعث شد در آمریکا قله های سینما حیات داشته باشن. حیات این ها در این نبود که حرفهای

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours