درگذشت نرگس حکیمی: نخستین زن مربی کوه نوردی ایران

۱ min read

عفت ماهباز-22 آبان 1393

مدرسه فمینیستی: معنای همه زندگی اش در این جمله نهفته است: من می توانم چون آبی که برآسود، زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوسته روان است.


نرگس حکیمی در آستانه نود سالگی در سحرگاه روز سه شنبه ۱۳ آبان ۹۳ در شهر کلن آلمان در گذشت (۱۳۰۴-۱۳۹۳) او متولد بادکوبه آذربایجان بود. در شش سالگی به همراه پدرش صمد حکیمی، به ایران باز می گردد. نرگس به خاطر شرایط پدر، به اجبار تبعید در شهر های مختلف را متحمل شد و از زندگی بسیار آموخت. او تحت تاثیر افکار عدالت خواهانه ی پدرش که عضو شورای متحده کارگری و از اعضای کمیته مرکزی حزب توده بود، افکار برابری خواهی را آموخت. نوجوان بود که به خاطر نبود پدر، در کنار مادربزرگ سرپرستی شش نفر دیگر را به عهده گرفت و برای تأمین مخارج شان مجبور شد کار کند. نرگس در عین حال عاشق کوه و طبیعت اطرافش بود. سبب آن شد که برادر را نیز با خود به کوه بکشاند. در شرایط دشوار آن دوره و صبر و مقاومت اش در مواجهه با مشکلات باعث شد که زندگی اش به عنوان یک زن طوری پیش برد که در عمل به همه نشان دهد که «می تواند». نتوانستن را نیاموخته بود. عشق وافرش به کوهنوردی آن چنان بود که در سال ۱۳۳۶موفق شد مدرک مربی گری نخستین زن کوهنوردی ایران را اخذ کند. او نخستین آموزگار کوهنوردی شد، کاری که تا سال ها، پیشه اصلی او در زندگی شد. در سال ۱۳۳۶ – ۱۳۳۷در بین تمامی کوهنوردان، اعم از زن و مرد، امتیاز نفر دوم را از آن خود ساخت و می دانیم که با توجه به شرایط فرهنگی آن زمان، کسب چنین موقعیتی برای یک زن، کار آسانی نیست.


خانم حکیمی چندی است که دیگر بین ما نیست اما اگر کمی به دور بر اتاقی که در آن می نشست و اتاقی که در آن به خواب می رفت نگاه کنیم شاید او را در تارپود تنیده در بافتنی هایش بیابیم و بشنویم زمزمه شعر سایه را که علیرغم فراموشی اش به خاطر داشت و با ریتم شادی آن را می خواند که برای تازه واردان گاه مفهوم نبود : امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/ ……و با زور و تمرکز، شاه بیت این شعر را نیز با صدای رساتری می خواند: آبی که برآسود زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوسته روان است.
از آن زمان که دیگر توان راه رفتن نداشت و مجبور شد در جایی بنشیند، باید به نشستن اش هم معنایی می داد: یا کتابی را می خواند که شاید آن را هزار بار خوانده بود و یا رج می زد در بافتنی های بی پایانش آنگاه که نگران نخ کاموایش می شد که کم شده بود، آن را می شکافت و از نو می بافت، انگار در مسیر کوهی سخت دوباره قصد قله کند. در تار پودش سفر می کرد به توچال و علم کوه و دماوند. آن قدر بافته بود که بی اغراق طول بافتنی هایش به یال دماوند می رسید. برای دماوند پوششی خوبی شده بود که گوسفندان یخ زده در سرما را گرم کند. گاه برای مادرش می بافت و گاه برای دخترش لاله و یا کاوه و برای آن قله کوه سربلند که خود او بود. این بافتن تا نیمه شب تا وقتی که به رختخواب می رفت ادامه داشت. آنوقت یک چشم خواب بود و یک چشم بیدار تا دم دم های صبح که مهری از سر کار بیاید و او خیالش راحت شود و بخوابد.


چون زندگیش در سفر بود و بیم گم شدن داشت و دائم دنبال خانه اش می گشت، خانه ایی که معلوم نبود در کجاست؟ در تهران و یا قم و یا در سوادکوه و بادکوبه؟ گاه می خواست خانه ایی که راه آهن سراسری اش را پدر و عموهایش ساخته بودند، بیابد و گاه با لبخندی سرشار از اعتماد می گفت پدرش خط آهن به این شهر آورده. منظور شهر کلن آلمان بود.

او از اهالی زنان فمینیستی ذاتی بود که درس نخوانده استاد برابری خواهی بودند، خود را که شناخته بود در عمل این گونه زندگی کرده بود که آنچه را که می خواهد می تواند به دست آورد و به عنوان یک زن همه کار می تواند انجام دهد . چشم به بالا، به کوه های بلند داشت، به قله های مرتفع و دور، دور تا هیمالایا. از دیواره علم کوه تا قله دماوند او مربی بود که در دامن طبیعت به کوهنوردان آموزش کوهنوردی داده بود. این نخستین آموزگار زن کوه نوردی ایران، کوهنوردی، آشپزی، مادری و کار را با عشق گره زده بود و تا این روزهای آخر همچنان زمزمه می کرد : گرچه پیرم اما در دلم شور جوانی است / در تار و پودم آرزوی زندگانی است.


به باور من، معنای عملی زندگانی این زن پیشکسوت ایرانی، یک چیز است: زنان در هر عرصه ای می توانند موفق شوند. آری او موفق بود. حتا وقتی فراموشی سراغ اش آمد تار و پود زندگی اش را با میل هایش تنید و تا روز قبل از مرگش آن قدر بافت و بافت و بافت تا به قله رسید. تا صبح دم چون همیشه یک چشم خواب و یک چشم بیدار ماند، مهری اش به خانه رسید و مادر در آغوش مهری و لاله اش به بستر مرگ شتافت. امروز نرگس حکیمی، در وادی شهر کلن است، و زیر درخت راش یا آلش به ارتفاع 50 متری با عمری دویست ساله، آرمیده و شعر دلخواه نخستین زن کوهنوردی ایران، زمزمه درخت است: در خاک دارم ریشه، پایم استوار است / سر سبزم، پیام جاوید بهار است… یادش گرامی.


پانوشت ها:

1- نرگس حکیمی در آخرین سال های عمر ساکن کلن آلمان بود: در سومین دوره اردوی کمک مربی فدراسیون کوهنوردی در سال 1336 در دره زایگون، به عنوان اولین بانوی ایرانی کوهنورد به مقام مربی گری دست یافت. در سال 36 و 37 در بین تمامی کوهنوردان، اعم از زن و مرد امتیاز نفر دوم را از آن خود ساخت و در کنگره کوهنوردی زنان در اتریش در سال 1352 نیز شرکت کرد( صفحه 147، روزشمار تاریخ کوهنوردی و غارنوردی ایران از داود محمدی فر)… عضو هیئت کوهنوردان اعزامی به هیمالیا، سرپرست تیم بانوان در صعود به قله مهرچال و کلون بستک، و سرپرست تیم مشترک بانوان ایرانی و انگلیسی در صعود به قله دماوند و شبمانی روی قله در سال 1342 (فرهنگ کوهنوردی و غارنوردی ایران صفحه 213 نوشته داود محمدی فر). همچنین شرکت در کنگره سوم کوهنوردی ایران در تیرماه ۱۳۴۴ و همکاری مستمر با فدراسیون کوهنوردی ایران در کمیته فنی، اجرایی و آموزشی از سال های ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ .

2- هوشنگ ابتهاج: شعر بلند سایه که چند بیت اش آورده می شود: امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/ گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری/ دانی که رسیدن هنر گام زمان است/ آبی که برآسود زمینش بخورد زود/ دریا شود آن رود که پیوسته روان است/ از روی تو دل کندنم آموخت زمانه/ این دیده از آن روست که خونابه فشان است.

3- ژاله اصفهانی: گرچه پیرم اما در دلم شور جوانی است / در تار و پودم آرزوی زندگانی است


مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours