مدرسه فمینیستی: مطلب زیر به قلم شیرین کریمی، درباره فیلم «خانه پدری» ساخته کیانوش عیاری به نگارش درآمده است. روز دوشنبه 14 اردیبهشت ماه این فیلم توسط کانون شهروندی زنان در سالن حکمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به نمایش درآمد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت و بحث های چالشی میان حاضران را برانگیخت که گزارش آن را می توانید در لینک زیر مطالعه کنید:
http://feministschool.com/spip.php?article7714
پرسشم اینست که فیلم، کدام «خانه پدری» را روایت میکند؟ خانهی پدری که ترکش کردیم؟ خانهی پدری که در حال ترک کردنش هستیم؟ خانهی پدری که خرابش کردیم و جایش چیز دیگری ساختیم؟ خانهی پدری که هنوز در آن زندگی میکنیم و تعمیر و بازسازیاش میکنیم؟ یا خانهی پدری که به تاریخ و موزه و میراث فرهنگی میسپاریمش؟ کدام خانهی پدری را روایت میکند؟
زنان این فیلم هیچیک منفعل نیستند، هر کدام به نوعی در مبارزه برای نجات «پرندهی سپید»* خود و به قول الکساندرا کولونتای برای نجات گرانبهاترین عنصر وجود خویش، برای گسترانیدن بالهایشان و برای نابود نکردنِ «من» خویش به نفع دیگری کاری میکنند. برخلاف برخی برداشتها به گمانم خشونت و شوک این فیلم صحنهی کوبیدن سنگ بر سر ملوک نیست، خشونتِ اصلی اجازهای است که سنت به مرد میدهد تا سنگ را بر سر دختر و خواهرش بکوبد و در زیرزمین خانه، بی سر و صدا دفنش کند. سنتهای پوسیدهای که بر دوش زنان و گاه بیشتر از زنان، بر دوش مردان به عنوان مجریان خشونت خانگی سنگینی میکند.
این فیلم بخشی از تاریخ زندگی زنان است که در هیچ کجا روایت نشده است و روایت نمیشود و مرد، مردی که خود هم قربانی این خشونت است؛ خشونتی در جریان و خشونتی موروثی، خشونتی که جامعه از او طلب میکند که داشته باشد، خشونتی که برای مرد تبدیل به وحشتی ابدی میشود و ممکن است که دیگران و حتی خود او هرگز نفهمد که او هم یک قربانی است. در فیلم خانه پدری گفتگوی آرام و تدریجی سنت و تجدد در جریان است. فیلم دوران گذار را روایت میکند، دورانی که امروز هم در آن قرار داریم و زنانِ امروز و مردانِ امروز در حال گذرانش هستند. گرچه چند صحنهی خشن در فیلم وجود دارد که اقتضای روایت داستان است و اگر نبود فیلمی هم نبود اما این فیلم نمایش خشونت نیست بلکه نمایش آرام و تدریجی پیشرفت و تحول است، به همان آرامی که در واقعیت رخ میدهد؛ به همان آرامی که در زندگی ما رخ میدهد و به همان آرامی و صبوری که در جامعه رخ میدهد، قربانی میدهد و قربانی میگیرد اما در نهایت رخ میدهد.
اتفاقاَ زن در این فیلم منفعل نیست و به روش خودش و به شکل خودش با خرافات و جهل مبارزه میکند، مبارزه میان مرگ و زندگی، مبارزه برای بودنو زن نسل اول فرش رفو میکند، زن نسل دوم دیپلم قالی بافی میگیرد و زن نسل سوم پزشک میشود. زن در خانه میماند و به آرامی بالنده میشود.
جریان فیلم مثل جریان زندگی هیچ عجلهای ندارد، چیزی یک شبه اتفاق نمیافتد در یک روند تدریجی رخ میدهد روندی که آرام است اما منفعل نیست. روح سنتی که میخواهد خانهی پدری قبرستان باشد و روح زندهی مردان و زنانی که نمیخواهند خانهی پدری قبرستان باشد. زنانی که نمیخواهند خانه پدریشان تبدیل به قبرستان بشود گاه خانه را ترک میکنند و گاه با شجاعت با واقعیت رو به رو میشوند و مردانی که نمیخواهند خانه پدری قبرستان باشد گاه خود را به فراموشی میزنند و گاه خانه را خراب میکنند اما استخوانهای جسد را با خود میبرند و گویی خانه پدری را با خود میبرَند و هر دو جنس هر کدام به روش خود بار سنگین سنتها را به تدریج سبک میکنند، اما خانهی پدری همواره میماند خانهای که چه خرابش کنند چه آباد، چه موزه بشود چه متروکه، همواره با ما هست. خانه پدری که همواره در عکسها و نوشتهها و فیلمها و یادها و خوابها و بالیدنها و رفتنها با ما هست. خانهی پدری که با لغو اکران عمومی هم نمیتوان بودنش را انکار کرد.
پانوشت:
* – «پرنده سپید» اشاره به مقالهای دربارهی «اژدها» و «پرندهی سپید» نوشته الکساندرا کولونتای/ اجتماعیات در ادبیات/ نگاهی به اشعار آنا آخماتووا.
+ There are no comments
Add yours