نگاهی به کنفرانس پژوهش های زنان / روجا بندری

21 تیر 1387

سایت کمپین در کالیفرنیا: اولین بار است که به کنفرانس پژوهشهای زنان می روم. روز جمعه صبح زود از خواب بیدار می شوم . جزوه های حقوقی که توی چمدانم هست را همراه با کتابهای مقالات جلوه جواهری و کپی چند مقاله از کوچه به کوچه را خودم بر می دارم. داشت یادم می رفت عکس ها و توضیحات مربوط به فعالانی رو که در ایران بهشون حکم داده شده هم با خودم بردارم و ته دلم ناراحتم که چرا وقت نکردیم که عکس محبوبه کرمی را هم اضافه کنیم. کپی نقشه گستردگی فعالیت های کمپین را هم در کیفم می گذارم. با کیارش و یکی دو نفر دیگر از بچه ها تماس می گیرم که ببینم آیا به محل کنفرانس رسیده اند یا نه. کیارش پسری است که کمپین در شمال کالیفرنیا را شروع کرده و در عرض این دو سه ماه واقعا برایش زحمت کشیده است. این بار از روز قبل به محل کنفرانس رفته بود و نه تنها به برگزار کنندگان کمک کرده بلکه یک میز برای کمپین هم گرفته است و برگه های امضا را روی میز گذاشته و علامت کمپین رو هم به دیوار زده است. بچه های دیگر هم که با ماشین شش ساعت رانندگی کردند تا به محل کنفرانس برسند تی شرت ها و جزوه های حقوقی و سی دی هایی که در آن چند داستان کوچه به کوچه را با صدای خودمان ضبط کردیم را با خودشون آوردند.

به محل کنفرانس که می رسم با کمک هم میز کمپین را کامل می کنیم و کیارش از همان دقیقه اول شروع به حرف زدن با کسانی که از راهرو رد می شوند می کند “شما بیانیه کمپین رو امضا کردید؟ آیا درباره این کمپین چیزی شنیدید؟” اکثرا یا امضا می کنند یا امضا کرده اند و خیلی ها روی وبسایت امضا کرده اند که کیارش از اونها می خواهد که روی کاغذ امضا کنند. به آنها می گوییم که هدف اصلی همین برخورد رو در رو و چهره به چهره است. با این حال چند نفر هم امضا نمی کنند و بعضی علاقه به همکاری با این حرکت ندارند. یکی دو نفر هم راضی می شوند که با هم یک بحث کوچک بکنیم. اکثر کسانی که در این کنفرانس با ما درانتقاد از کمپین بحث کردند مورد مشکلشان با کمپین آن قسمت بیانیه که راجع به اسلام و مراجع تقلید صحبت می کرد بود. می دانستیم که عده ای نیز با این مشکل دارند که مساله حق اختیار زنان در انتخاب پوشش در بیانیه کمپین بیشترتاکید نشده. برنامه شروع می شود و کیارش همان بیرون کنار میز کمپین می ایستد و من یک دلم داخل سالن است و یک دلم پای میز کمپین…. و این سه روز به شیرینی و تلخی می گذرند.

یک دوست و همکلاسی لبنانی دارم که به موسیقی علاقه زیادی دارد. او ما را با موسیقی جاز آمریکا آشنا کرد – موسیقی ای که توسط سیاهان آمریکا ابداع شده . بعضی دوشنبه ها به سالنی که دانشجویان موسیقی در آن مجانی کنسرت جاز برگزار می کنند می رویم (بماند که هر بار از این که زنی را در میان نوازندگان نمی بینم غبطه می خورم). بارها در حالی که برنامه را تماشا می کردم با خودم به این می اندیشیدم که چه احترام متقابلی باید میان نوازندگان این نوع موسیقی وجود داشته باشد. در جاز هم مانند موسیقی های سنتی ایران بداهه نوازی نقش بزرگی بازی می کند و در حقیقت اگر بداهه نوازی نباشد این موسیقی دیگر جاز به شمار نمی آید. در یک چنین کنسرتی برعکس موسیقی کلاسیک هر نوازنده آزادی عمل زیادی دارد و با این که هم نوازی هم وجود دارد ولی این هم نوازی بر اساس قرارهای دقیق قبلی نیست. وقتی نوبت به تک نوازی ها می رسد هر هنرمند به نوبت زمانی می یابد که قطعه ای را آن طور که خود می خواهد بنوازد. و حتی گاهی وقتی نوبت به تک نوازی کمانچه می رسد دیگر هنرمندان سعی بر آن دارند که با موسیقی ملایم خود مکمل موسیقی او باشند نه این که در پی مقابله و مسابقه با او برآیند.

کنفرانس پژوهش های زنان هم می توانست یک کنسرت زیبا باشد. ولی متاسفانه با این که اکثریت شرکت کنندگان با وجود سازهای مختلف سعی در همنوازی داشتند ولی بعضی نیز در این صحنه موسیقی فقط جا برای یک ساز می دیدند و زمان هم فقط و فقط در لحظه خلاصه می شد. گویی که بعد از شنیدن موسیقی کمانچه، نی نواز سازخود را بر سر کمانچه نواز بکوبد و بخواهد او را از صحنه خارج کند و نه تنها حاضر به تکمیل موسیقی او نباشد بلکه عصبانی باشد از دادن زمانی برای شنیده شدن کمانچه و از این که آن آهنگ اتفاقا خوب و قشنگ از آب درآمده. از دید این نوازندگان، در این صحنهُ فقیر فقط برای یک ساز جا هست و فقط برای یک نفر زمان.

به همین دلیل کنفرانس پژوهش های زنان (که با زحمت فراوان داوطلبان از خودگذشتۀ محلی برگزار شده بود) هم خوب بود و هم دردناک. خوب به خاطر ملاقات و شنیدن موسیقی دیگر کسانی که در زمینه زنان فعالیت می کنند و همنوازی با آنان ولی دردناک به خاطر دیدن معدودی که حاضر به شنیدن غیر خود نیستند

من در این کنفرانس شکاف دیدم. ولی این شکاف نه میان نسل جوان و نسل قبل بود و نه میان فعالان زنان در ایران و در خارج از کشور. این شکاف نه به خاطر اسلام و سکولاریزم بود و نه بابت بحث حجاب. نه میان کسانی که با کمپین همکاری می کردند و کسانی که با آن همکاری نمی کردند. بلکه این شکاف واضح بین کسانی بود که با نگاه کردن در چشمان یک فعال دیگر حقوق زنان اشتراک بین همدیگر را می دیدند و کسانی که تفاوت ها را می دیدند. بین کسانی بود که با وجود اختلاف در نظر و در روش درک می کردند که هدف همه ما رفع تبعیض است و کسانی که کوچک ترین تفاوت را دشمنی قلمداد می کردند و آن را توهین به خود می دانستند. کسانی که از زیاد شدن و قوی شدن حرکت های زنان خوشحال بودند و کسانی که از این که همه حرکت ها دقیقا حرف آنها را نمی زنند عصبانی می شدند. بین کسانی که نی و دف و کمانچه و سنتور را با هم می توانستند بشنوند و کسانی که تنها ساز خود را روی صحنه می خواهند و همین لحظه و همیشه نیز همان ساز فقط باید شنیده شود. (این طرز تفکر در خیلی از مجامع ایرانی دیده می شود. مطمئن هستـــــم که چنین برخورهایی در داخل ایران هم کم نیست همانطور که در دولت های ما هم همیشه یک ساز باید نواخته شود).

می شود با کمپین یک میلیون امضا همراه نشد ولی با آن دشمن هم نبود. می شود از ایجاد حرکتی جدید برای آزادی در انتخاب پوشش خوشحال شد با این که آزادی پوشش در راس اولویت های کمپین قرار نگرفته. می شود از فعالان جوان بود و از قدیمی تر ها یاد گرفت و می توان دهها سال از فعالان برجسته حقوق زنان بود و از فعالیت نسل جوان خوشحال شد. می شود در خارج از ایران زندگی و فعالیت کرد ولی شرایط فعالین داخل کشور را درک کرد. می توان در داخل کشور بود و از آموزه های فمینیست های خارج از کشور استفاده کرد یا در ایران کار کرد و برای شرایط مهاجرین ایرانی در کشورهای دیگر هم دل سوزاند. می شود کمانچه خود را بر سر دف نواز نکوبید و به جای آن یک همنوازی زیبا و پر تنوع آفرید. بودند و هستند کسانی که در این راه قدم می گذارند

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours