متن زیر ترجمه فصل چهاردهم کتاب «زنان و سوسیالیسم» نوشته آگوست بیل با نام زنان در زمان حال است که ترجمه آن در نشریه نگاه منتشر شده است.
پبرگردان: پروین اشرفی
مبارزات زنان برای کسب آموزش
1 – انقلاب در زندگی حوزه خانگی ا
اگرچه تغییر وضعیت زنان برای همه آن کسانی که با چشم باز به مسئله مینگرند، بدیهی است، اما هنوز هم ما این سخن بیهوده را مداوما می شنویم که خانه و خانواده حوزه طبیعی فعالیت های زنان است. هر زمان که زنان قصد میکنند به آموزش های حرفه ای دست یابند، تا در یک موسسه عالی تر آموزشی به عنوان آموزگار اشتغال یابند، پزشک ، قاضی، دانشمند و غیره بشوند، این ادعای بیهوده با بیشترین سروصدا جار زده میشود. احمقانه ترین مخالفت ها ، به استدلالات بظاهر علمی متوسل گشته و از طریق آن دفاع میگردد. در این رابطه ، همچون بسیاری موارد دیگر، مردان ظاهرا آموزش یافته، استدلالات خود را بر علم متکی میسازند تا از احمقانه ترین و بیهوده ترین چیز ها دفاع نمایند. مخالفت اصلی آنها این است که زنان از نظر عقلانی نسبت به مردان پست تر هستند ؛ زنان نمیتوانند در حوزه فعالیت های روشنفکرانه هیچگونه دستاورد با ارزشی کسب کنند. اکثر مردان در رابطه با توانایی های حرفه ای زنان آنچنان دارای پیشداوری هستند که هر کدام از آنها که به اینگونه استدلالات دست میزنند، مطمئن هستند که مورد تأیید قرار میگیرند. تا زمانی که سطح وضعیت عمومی فرهنگ و دانش تا این حد پائین است، همچون زمان حال، ایده های جدید همیشه با مخالفت شدید روبرو میشود، بخصوص هنگامیکه به نفع طبقه حاکم باشد که فرهنگ و دانش را به حیطه متعلق به خود محدود نماید. به همین جهت ایده های نو، در ابتداء فقط توسط اقلیت کوچکی طرح میشود و این گروه کوچک، مورد تمسخر، اتهام و تعقیب قرار میگیرد. اما چنانچه ایده های جدید، خوب و منطقی باشند، و اگر بعنوان نتیجه ای طبیعی از شرایط موجود سر برون بیاورند، گسترش خواهند یافت و اقلیت به تدریج به اکثریت تبدیل میشود. این امر در مورد هر ایده جدیدی در طول تاریخ بشریت صدق میکند و ایده کسب رهایی واقعی و کامل زن نیز با همان موفقیت روبرو خواهد شد. آیا معتقدین به مسیحیت زمانی اقلیت کوچکی نبودند؟ آیا رفورم توسط یک گروه کوچک پیگیرهدایت نشد؟ آیا بوژوازی مدرن با مخالفان فوق العاده قدرت مند خود مقابله نکرد؟ با این وجود آنها برنده بودند. آیا سوسیالیسم در آلمان از طریق 12 سال سرکوب توسط قوانین استثنایی از بین رفت؟ پیروزی سوسیالیسم هرگز بیشتر از آن زمانیکه گمان برده شد که باید داغان شود، حتمی نبود.
این ادعا که خانه داری و بچه داری حوزه طبیعی کار زنان است، همانقدر منطقی است که ادعا شود پادشاهان باید همیشه باشند، زیرا از همان زمانی که تاریخ وجود دارد، شاهان نیز وجود داشته اند. ما نمیدانیم که چگونه اولین پادشاه خلق شد، همانطوریکه نمیدانیم اولین سرمایه دار در کجا ظاهر شد. اما این را میدانیم که پادشاهی در طول هزاران سال بسیار تغییر یافته است و تمایل به تغییر تدریجی در این است که پادشاهان بیشتر و بیشتر از بین برده شوند، و آن زمان خواهد رسید – و آن هم زیاد دور نیست – که پادشاهان ، درست همچون پادشاهی ، دیگر زیادی باشند. بنابراین هر نهادی از حکومت و جامعه در معرض تغییرات و تحولات و نهایتا اضمحلال قرار دارد.
در بخش های تفسیر تاریخی این کتاب دیدیم که شکل کنونی ازدواج و موقعیت زن همیشه به همین صورت امروز نبوده است. دیده ایم که هر دوی آنها محصول سیر تاریخی پیشرفتی است که هنوز در جریان است. 2350 سال پیش Demosthenes میتوانست ادعا کند که زن هیچ کار دیگری ندارد جز زائیدن بچه های مشروع و مراقبت وفادارانه از خانه. امروزه این درک شکست خورده است. هیچ احدی جرئت دفاع از این موضع را امروز ندارد بدون اینکه به ضدیت با زن متهم شود. در واقع حتی همین امروز هم کسانی هستند که مخفیانه دارای همان بینش آتن باستان هستند، اما هیچ کسی جرئت نمیکند آنچه را که مردان اولیه یونان باستان بطور اتوماتیک، آزادانه و آشکارا ادعا میکردند، در ملاء عام بیان دارد. پیشرفت در اینجاست.
اکنون اگرچه توسعه مدرن، میلیون ها ازدواج را ضعیف کرده است، اما از سوی دیگر بر تغییر تدریجی ازدواج بطور جانبدارانه ای تأثیر گذاشته است. فقط همین چند دهه اخیر بود که دیگر این امر در خانه هر شهروند و روستایی کاملا مسجل شد که زنان نه فقط میدوزند، قلاب بافی می کنند، می شویند، می پزند و غیره، بلکه آنها همچنین نانوایی ، بافندگی و ریسندگی می کنند، آبجو درست می کنند ، شمع پیه مالی می نمایند و صابون می سازند. در آن روزها آب لوله کشی، روشنایی و گرمای گازی – حالا از برق نمیگویم – در کنار تعداد بسیار دیگری از تجهیزات خانگی ناشناخته بودند. شرایط آنتیک حتی امروز هم ایستادگی می کنند، اما آنها جزو اسثنائات هستند. اکثر زنان از بسیاری از مشاغلی که در گذشته دور شدن از آن برایشان غیرممکن بود، رها شده اند، زیرا اکنون بسیاری از چیزها را میشود در کارخانه ها بهتر و ارزانتر از اینکه توسط افراد خانه دار ساخته شود، تولید کرد. بهرحال در طول چند دهه انقلاب عظیمی در زندگی داخلی ما صورت گرفته است که ما توجه کمی به آن نشان میدهیم، زیرا آنها را سهل الوصول می انگاریم. مردم تا زمانی که تغییرات ناگهانی نباشند و نظام عادت شده آنها را برهم نزند، آنها را نمی بینند، حتی اگر در مقابل چشمان آنها صورت بگیرد، و از ایده های جدید، که تهدیدی است به دخالت در گام نهادن آنها در مسیر فرسوده، منزجر هستند. این انقلاب که در زندگی داخلی ما هنوز هم در جریان است ، وضعیت زنان را در خانواده در موارد دیگری بطور قابل ملاحظه ای تغییر داده است. مادربزرگ های ما نمیتوانستند در مورد تئاتر، کنسرت و اماکن تفریجی فکر کنند، حتی در روزهای وسط هفته. در دوران گذشته هیچ زنی به اندازه امروز جرئت نمیکرد در مورد امورعمومی بخود دخالت بدهد. امروزه زنان سازماندهی میکنند و به کلوپ هایی که اهداف بسیار متفاوتی را پیگیری می کنند، ملحق میشوند؛ آنها روزنامه ها را پایه گذاری و ادیت می کنند و همایش ها را برگزار مینمایند. به عنوان زنان شاغل در سازماندهی بخش های صنایع و همچنین در جلسات مردان شرکت میکنند. آنها در برخی از مناطق آلمان حتی دارای حق انتخاب اعضاء دادگاه های تجاری بودند، اما اکثر اعضاء ارتجاعی شورا، آنها را در سال 1890 باردیگر از این حق محروم کردند. اگرچه این جرح و تعدیل شرایط ، نقاط تاریک خود را دارد، نقاط روشن آن نیز آنچنان برجسته است که حتی هیچ مرتجعی از بین بردن دوباره آن ها را آرزو نمی نماید. خود زنان نیز، صرف نظر از خصوصیات محافظه کارانه اکثر آنها، هیچ تمایلی به بازگشت به دوران گذشته پدرسالاری ندارند.
اگرچه در ایالات متحده آمریکا جامعه در خط بورژوازی سازماندهی شده است، اما تبعیض کهن اروپا و نهادهای آنتیک، بر آن سنگینی نمی کند و به همین جهت تمایل بیشتری به اتخاذ ایده ها و ایجاد نهاد های نوین دارد، اگر چنانچه بخواهد موفقیت را حفظ کند. در آنجا مدتهاست که به وضعیت زنان برخورد متفاوتی در مقایسه با اروپا شده است. زنان در محدوده ثروتمندان، نه تنها از نان پختن و آب جو درست کردن ، بلکه همچنین از آشپزی راحث شده اند و یک آشپزخانه در یک هتل جای آشپزخانه های منفرد را گرفته است. افسران ارتش ما، که نه سوسیالیست و نه کمونیست هستند نیز متد مشابهی دارند. آنها در تفریگاه های عمومی خود به نوعی یک انجمن کارهای خانگی تشکیل میدهند، مسئولی را منتصب می کنند که کار او خرید کلی مواد غذایی و تهیه لیست غذا است و غذا در آشپزخانه سربازخانه طبخ میشود. آنها خیلی ارزانتر از هتل زندگی می کنند و حداقل غذای آنها خوب است. هزاران خانواده ثروتمند در طول سال و یا بخشی از سال را در پانسیون ها وهتل ها بسر میبرند بدون اینکه برای پخت خانگی دلتنگی کنند. برعکس، آنها به این کار به مثابه آسایش خوبی که آنها را از آشپزخانه خصوصی رها میسازد، برخورد می کنند. مخالفت عمومی زنان ثروتمند و دارا با کارهای آشپزخانه، به نظر نمیرسد که دلالتی باشد بر این که این حرفه بخشی از “حوزه طبیعی” زنان است. در واقع از آنجایی که خانواده های ثروتمند و هتل های بزرگ، آشپزهای مرد را استخدام میکنند، این گونه نظر میرسد که گویا امر پخت و پز کار مردان بود. بگذاریم این واقعیت ها مورد توجه مردانی قرار بگیرد که زنان را جز اینکه با قابلمه و ماهی تابه محاصره شده باشند، نمیتوانند تصور کنند. هیچ چیزی آسانتر از این نمیتواند باشد که یک رختشویخانه مرکزی را در کنار آشپزخانه مرکزی تأسیس کنیم و یک نهاد عمومی بوجود بیاوریم. همانگونه که در تمام شهرهای بزرگ توسط ساکنین خصوصی ثروتمند و محتکران صورت گرفته است. از طریق آشپزخانه های مرکزی، سیستم گرمای مرکزی، تهیه آب گرم و غیزه ممکن است به هم متصل بشوند و کار بسیار پردردسری که موچب هرز وقت و کوشش بسیاری میشود، از بین خواهد رفت. هتل های بزرگ، بسیاری از مساکن خصوصی، بیمارستان ها، مدارس، سربازخانه ها و دیگر ساختمان های عمومی این سیستم ها را دارند و دارای دیگر پیشرفت های مدرن، همچون برق و روشنایی، حمام و غیره می باشند. اشتباه این جا است که فقط نهادهای دولتی و افراد ثروتمند از این پیشرفت ها برخوردار میشوند، در حالیکه اگر در دسترس همگی قرار بگیرد، وقت ، تلاش ، کار و هزینه های بسیار فوق العاده ای را ذخیره می نماید و رفاه عمومی را بطور قابل توجهی ارتقاء می بخشد. در تابستان سال 1890 یک روزنامه آلمانی گزارشاتی را در مورد ترقیاتی که در رابطه با گرما و تهویه مرکزی در ایالات متحده آمریکا صورت گرفته است، به چاپ رساند. در این گزارشات، در کنار چیزهای دیگر، نوشته شده بود: ” آزمایشاتی که اخیرا در رابطه با گرم کردن چندین خیابان یا بخشی از شهر از طریق یک مرکز، صورت گرفته است ، بخصوص در آمریکای شمالی، به درجه بالایی موفقیت آمیز بوده است. ساخت این مرکز چنان در کمال دقت برنامه ریزی گردیده بود و چنان عملا به اجراء درآمد که نتایج مطلوب و مزایای مالی آن، بدون شک به گسترش این سیستم خواهد انجامید.. اخیرا آزمایشات دیگری صورت گرفته است که نه تنها گرما، بلکه تهویه سرتاسر نواحی را از یک مرکز فراهم میسازد.”
از آن زمان تاکنون بسیاری از این دست پیشرفت ها تحقق یافته و بیشتر رشد نموده است. هنگامیکه این امر و برنامه های مشابه آن مورد بحث قرار میگیرد، فقط آدم های تنگ نظر بی فرهنگ هستند که شانه های خود را بالا می اندازند. ما حتی هنوز در آلمان در بحبوحه یک انقلاب صنعتی هستیم، جایی که آشپزخانه منفرد و کارهای خانگی همانقدر به زائده تبدیل خواهد شد که کار با ابزار دستی از طریق ابداع دستگاه های مدرن. تا همین اوایل قرن بیستم، حتی یک تاپلئون هم میتوانست پروژه حرکت کشتی توسط بخار را بعنوان یک ایده جنون آمیز به تمسخر بگیرد. مردمی که روشنفکر به حساب می آمدند، برنامه ساختن راه آهن را مسخره میدانستند. آنها مدعی بودند که هیچکس نمیتواند در وسیله نقلیه ای که با آن سرعت حرکت میکند، زنده بماند. با بسیاری از ایده های جدید نیز امروزه به همین ترتیب برخورد میشود. اگر کسی در یک قرن پیش به زنان ما میگفت که آنها باید آب خود را از یک شیرآب در آشپزخانه تهیه کنند به جای کشیدن آن از چاه، به این متهم میشد که درصدد تشویق خانه داران و خدمتکاران به تنبلی است.
اما انقلاب تکنیکی در همه خطوط به سرعت رو به جلو در حرکت است. هیچ چیزی نمیتواند آنرا از پیشرفت بازدارد. این مأموریت تاریخی جامعه بورژوایی است که این انقلاب را طلیعه بدارد، به اوج خود برساند و همه جا منشاء تغییررا روشن بسازد، چیزی که یک جامعه سازمان یافته بر پایه های نوین، فقط لازم است آنرا عمومیت بدهد و به مالکیت عموم درآورد.
پیشرفت زندگی اجتماعی ما گرایشی به این ندارد که زن را به بازگشت به خانه و اجاق هدایت نماید، موقعیتی که متعصبین به کار خانگی آرزوی آنزا دارند و برای آن غوغا براه می اندازند. این پیشرفت ، رهایی زن از حوزه تنگ خانگی خود و مشارکت کامل وی را در عرصه زندگی عمومی و اهداف مدنیت می طلبد. Laveleye (1) کاملا به حق است وقتی میگوید: ” به همراه رشد آنچه که ما آنرا مدنیت می نامیم، احساس تقوا نسبت به خانواده کاهش یافته و بندهای آن شل تر گشته و تأثیرات کمتری بر اعمال انسان ها دارد. این امر آنقدر عمومی است که میشود به آن به مثابه یک قانون پیشرفت اجتماعی برخورد نمود.” نه تنها موقعیت زنان در خانواده، بلکه رابطه دختر و پسر با خانواده نیز تغییر یافته است. آنها به تدریج به درجه ای از استقلال رسیدند که قبلا شنیده نشده بود. بخصوص در ایالات متحده آمریکا اینگونه است، جاییکه در مقایسه با اروپا، جوانان آن خیلی بیشتر آموزش یافته اند تا متکی بخود و مستقل بشوند. آن نقاط تاریک نیزکه تابعی از این فورم پیشرفت هستند، ضرورتا به آن مرتبط نیستند، اما در شرایط اجتماعی زمان ما ریشه دارند. جامعه بورژوایی هیچ پدیده جدید و مطلوبی را تولید نمیکند که نقاط تاریک نداشته باشد. همانطوریکه Fourier بسیار دقیق خاطرنشان ساخته است، همه ترقیات جامعه بورژوایی دارای دولبه هستند. دکتر Schaeffle نیز همچون Laveleye ، تغییر طبیعت خانواده مدرن را به مثابه نتیجه ای از پیشرفت اجتماعی به رسمیت می شناسد. وی میگوید :(2) ” ما در طول تاریخ ، گرایش خانواده به بازگشت به فونکسیون های مخصوص بخود را می یابیم. خانواده فونکسیون هایی را که بطور مشروط و موقتا حفظ شده بودند را، تا آنجائیکه فقط خلاء فونکسیون های اجتماعی را پر کرده بودند، یکی پس از دیگری رها کرده و به محض ساخته شدن نهادهایی چون قانون ، نظم ، قدرت، خدمات الهی، آموزشی، صنعتی و غیره، به آنها راه میدهد.”
2 – توانایی های ذهنی زنان
زنان در حال پیشرفت هستند. اگرچه در حال حاضر اقلیت کوچکی در تلاش برای پیشرفت میباشند و از آن میان هم فقط تعدادی کاملا از اهداف خود آگاهی دارند، اما آنها نه تنها میخواهند نقاط قدرت خود را در زمینه صنعت و تجارت با مردان مقیاس کنند، و نه تنها میخواهند موقعیت مستقل تری را در خانواده داشته باشند، بلکه همچنین در آرزوی این هستند که توانایی های ذهنی خود را در مقام های عالی تر و در زندگی عمومی به کار بگیرند. آنها باردیگر به زمان و استدلالی برخورده اند که آنها را بخاطر طبیعت زن بودنشان مناسب مشاغلی که با ذهن سروکار دارد، نمی داند. مسئله کار در مشاغل آموخته شده، فقط مورد توجه تعداد کمی از زنان در جامعه کنونی می باشد. اما این امر به مثابه یک مسئله اصولی، مهم است. اکثر مردان بطور جدی بر این باور هستند که زنان باید از نظر ذهنی به آنها وابسته باشند و همچنین اینکه آنها حق ندارند در صدد برابری برآیند. به همین دلیل مردان به شدت با جاه طلبی های ذهنی زنان مخالفت می کنند. همان مردانی که با شاغل بودن زن در مشاغل سخت و خطرناک، که هستی زنانگی و مادری آنها را تهدید میکند، مخالفت نمیورزند، زنان را از مشاغلی که کمتر سخت و خطرناک بوده و بسیار بیشتر با توانایی های جسمی آنها جور در می آیند، باز میدارند. در آلمان، تبلیغات جالب توجه برای ورود زنان به دانشگاه ها، تعداد بسیاری از کسانی را که بخصوص با ورود زنان به آموزش در رشته پزشکی مخالفت داشتند، به بیرون کشاند. از جمله Pochhammer، Fehling، Binder، Hegar، و دیگران.
J. Beernbach درصدد است که با انگشت گذاشتن بر روی اینکه هیچ نابغه ای در میان زنان تاکنون وجود نداشته است، ثابت کند زنان برای تحصیل در رشته علوم قابلیت ندارند. این استدلال نه معتبر است و نه قانع کننده. نابغه از آسمان برروی زمین نمی افتد؛ آنها باید امکانی برای پیشرفت داشته باشند؛ و زنان فاقد چنین امکانی بوده اند؛ هزاران سال است که آنها سرکوب شده و از امکان پیشرفت ذهنی محروم گشته اند، به همین جهت توانایی های روحی روانی آنها نقصان یافته است. تعداد قابل ملاحظه ای از زنان برجسته حتی امروزه هم وجود دارند و چنانچه کسی وجود پتانسیل نبوغ را در میان زنان انکار نماید، همانقدر دور از واقعیت است که بر این باور باشد که دیگر نوابغ بیشتری در میان مردان نابغه ای که به عنوان نابغه برسمیت شناخته شده اند، وجود نداشته است. آموزگار هر کشوری میداند که چند تا ذهن توانا در میان شاگردان وی بدلیل عدم امکان پیشرفت، هرگز پیشرفت نکرده است. در واقع همه ما روزی به کسانی برخورد کرده ایم که توانایی های نادری را در آنها تصدیق کردیم و یا کسانی را دیدیم که احساس کردیم چنانچه وضعیت موجود بیتشر به نفع آنها بود، میتوانستند اعتباری برای جامعه به حساب آیند. تعداد مهارت ها و نبوغ در میان مردان نیز بسیار بیشتر از آن چیزی است که تاکنون آشکار شده است. همین امر در مورد توانایی های زنان نیز صادق است، توانایی هایی که بسیار بیشتر از توانایی های مردان، هزاران سال بیش از پیش از کار باز نگهداشته شده، سرکوب گشته و در قید گرفتار شده اند. ما هیچ استانداردی نداریم که بتوانیم میزان قدرت ذهنی و توانایی در میان مردان و زنان را اندازه گیری کنیم، که آشکار سازد آیا آنها میتوانستند درتحت شرایط طبیعی پیشرفت نمایند.
امروزه این امر در زندگی انسانی همانگونه است که در زندگی گیاهان. میلیون ها بذر گرانبها هرگز نتوانستند رشد کنند، زیرا زمینی که بر آن ریخته شده اند یا نازا هستند و یا بهرحال چیز دیگری در آن کشت شده است، و گیاه جوان نیزاز هوا، نور و تغذیه محروم گشته است. همان قوانینی که در مورد طبیعت صادق است در مورد زندگی انسان نیز صدق می نماید. چنانچه باغبان و یا زارعی ادعا میکرد که یک گیاه نمبتوانست رشد کند بدون اینکه کوششی برای رشد بنماید، همسایگان باهوش تر وی ، او را یک احمق به حساب میآوردند. نظر آنها در مورد وی همان بود اگرچنانچه وی از جفت گیری یکی از حیوانات ماده خود با حیوان نری که جفت گیری با آن باعث داشتن دسته بهتری میشد، ممانعت به عمل می آورد.
امروزه هیچ دهقانی آنقدر غافل نیست که حسن طرز رفتار معقول با سبزیجات ، میوه و رمه خود را برسمیت نشناسد. اینکه امکانات وی اجازه بکارگیری متدهای پیشرفته را بدهد یا نه، موضوع دیگری است. تنها در رابطه با بشریت است که حتی مردم تحصیل کرده آنچه را که بعنوان یک قانون انکارناپذیر در رابطه با بقیه دنیای ارگانیک مورد ملاحظه قرار میدهند، نخواهند پذیرفت. لازم نیست کسی دانشمند باشد تا مشاهدات آموزنده را از زندگی استنتاج نماید. چگونه است که کودکان دهقان از کودکان شهر متفاوت هستند؟ چگونه است که کودکان طبقات داراتر، از روی ویژه گی های صورت و بدن و قابلیت های روحی، از کودکان فقیر، به مثابه یک قانونمندی، قابل تشخیص هستند؟ این امر به دلیل تفاوت در شرایط زیست و آموزش آنها است.
یک جانبه گی در تعلیم یک حرفه معین ، مهر مشخص خود را بر روی یک فرد میزند. به عنوان یک قانونمندی، یک کشیش یا یک معلم مدرسه را میتوان از روی بردباری و یا حرکات صورت ، از یکدیگر براحتی تشخیص داد. همچنین یک مرد نظامی را، حتی در لیاس شخصی . یک پینه دور از یک خیاط و یک نجار از یک آهنگر به آسانی قابل تشخیص است. برادران دوقولو که در جوانی شان بسیار به یکدیگر شبیه هستند، در سنین بالاتر، چنانچه مشاغلشان بسیار متفاوت از یکدیگر باشد، تفاوت های قابل توجهی از خود نشان میدهند. چنانچه بطور مثال، یکی از آنها کارگر ابزاردستی باشد، مثلا اهنگر، و آن دیگری در رشته فلسفه تحصیل کرده باشد. انتقال موروثی از یک سو و انطباق از سوی دیگر، فاکتورهای قطعی ای در پیشرفت بشر و همچنین در رسته حیوانات می باشند؛ و علاوه بر این انسان قابل انطباق ترین همه آنها می باشد. گاها چندین سال روش زندگی متفاوت و شغل متفاوت کافی است که یک انسان را کاملا تغییر بدهد. تغییرات بیرونی، هرگز روشنتر از این دیده نشده است که اگر یک فرد از یک زندگی فقیرانه با وضعیت تنگ برداشته شود و در یک وضعیت شدیدا پیشرفته جای داده شود. شاید بتوان کمترین ربطی بین گذشته و فرهنگ روحی وی یافت. وقتی که مردم به سن مشخصی رسیدند، گاها دیگر تمایلی به پیشرفت های ذهنی ندارند و اغلب به آن نیازی هم ندارند. یک تازه بدوران رسیده به ندرت از این کمبود رنج می برد. در دوران ما پول رئیس است و مردم در مقابل کسی که دارایی بسیاری دارد آسانتر تعظیم میکنند تا در مقابل انسانی که دارای دانش و توانایی های ذهنی است، بخصوص اگر از شانس بد فقیر هم باشد. پرستش اغنیا هیچگاه زیادتر از امروز نبوده است. تازه ما هنوز در “بهترین دنیا ها” زندگی می کنیم.
حوزه های صنعتی ما نمونه برجسته ای از تأثیر قطعی شرایط متفاوت در زندگی و آموزش را به دست میدهند. حتی کارگران و سرمایه داران آنقدر از نظر بیرونی متفاوت هستند که تو گویی از دو نژاد مختلف می باشند. این تفاوت ها با روشی تقریبا تکان دهنده، به هنگام نشست کمپین در زمستان 1877 در یک بخش صنعتی منطقه Saxony ، به خانه ما آورده شده است. جلسه که قرار بود در آن مباحثه ای با یک پروفسور لیبرال صورت بگیرد، چنان برنامه ریزی شده بود که تعداد مساوی از هر دوقسمت در آن حضور داشته باشند. قسمت جلوی سالن پر بود از مخالفین ما، بدون استثنا سالم، قوی و برخی چهره های باوقار. در قسمت انتهای سالن و در بالا کارگران و تجار خورد بودند، نه دهم آنها کارگران ریسنده بودند، با جثه کوچک، سینه های باریک، و چهره هایی با چانه چال رفته، که مهرنیاز و مراقبت بر آنها خورده بود. یک گروه ، خوب تغذیه شدگان، پاکدامنی و اخلاق دنیای بورژوازی را نمایندگی میکرد و گروه دیگر کارگرانی را نمایندگی میکرد که در اثر کار آنها، آقایان شدیدا رشد یافته بودند. چنانچه یک نسل در تحث شرایط زندگی مطلوب برابر پرورش می یافت، تفاوت ها بطور عظیمی کاهش میافت و تقریبا در دودمان آنها از بین میرفت.
معمولا تعیین وضع اجتماعی زنان نسبت به مردان سخت تر است. آنها به آسانی خود را به شرایط تغییریافته عادت میدهند و به آسانی نیز عادات پالایش یافته بیشتری را اتخاذ میکنند. قابلیت وفق دادن آنها بیشتر از مرد ن نا آزموده است.
همانقدر که خاک، هوا و نور خوب برای گیاه ضروری است، شرایط اجتماعی سالم نیز به همان میزان برای انسان لازم می آید، شرایط اجتماعی سالمی که وی را قادر میسازد قابلیت های جسمی و روحی روانی خود را پیشرفت دهد. این ضرب المثل که میگوید ” انسان همان چیزی است که میخورد” نظری را بیان میسازد که به نوعی بسیار کوته فکرانه است. نه تنها آنچه که انسان میخورد، بلکه کل استاندارد زندگی وی و محیط اجتماعی او است که پیشرفت جسمی و روانی وی را مانع گشته و یا به جلو رهنمون میشود، و بر روی احساسات، افکار و اعمال وی ، به نفع و یا در تقابل با هر موضوعی که میخواهد باشد، تأثیر میگذارد. ما هرروزه شاهد آن هستیم که اشخاصی که در وضعیت مالی خوبی بسر می برند، از نظر روانی و اخلاقی رو به فساد میروند، زیرا خارج از دایره تنگ روابط داخلی و شخصی آنها، مسائلی که مطابق میل آنها نیستند و مختصات اجتماعی دارند، برآنها تأثیر میگذارد و آنچنان آنها را کنترل مینماید که به روش های شیطانی کشانده شده اند.
شرایط اجتماعی ای که ما تحت آن زندگی می کنیم، حتی مهمتر از شرایط زندگی خانوادگی است. اما هنگامیکه شرایط اجتماعی پیشرفت برای هر دو جنسیت یکی باشد، زمانیکه هیچ محدودیتی برای هیچیک وجود نداشته باشد، و وقتیکه وضعیت عمومی اجتماع یک وضعیت سالم باشد، زنان به درجه ای از اعتلاء خواهند رسید که ما امروزه بسختی میتوانیم آنرا تصور کنیم، زیرا تاکنون این چنین شرایطی در تکامل انسان وجود نداشته است. دستاوردهای تک تک زنان توقعات بالای ما را موجه میسازد، زیرا این دستاوردها برتری آنها را در میان توده همجنس خود نشان میدهد، همانگونه که نابغه های مذکر در میان توده مذکر برتر هستند. چنانچه ما بطور مثال استانداردهای حکمرانی را در نظر بگیریم، متوجه میشویم که زنان حتی مهارت بیشتری نسبت به مردان در حکمرانی از خود نشان داده اند. چندین مثال میزنم : Elizabeth و Blanche از کاستیلیا، Elizabeth از مجارستان، Katherine از سفورزا، Countessمیلان و Elizabeth انگلیس، Katherine روسیه، Maria Theresaو دیگران. Burbach بر پایه این واقعیت که زنان درهمه ملیت ها و در همه قسمت های جهان خوب حکمرانی کرده اند، حتی بر وحشی ترین و سرکش ترین ایل ها، به این نظر رسید که زنان برای سیاست ، برطبق همه احتمالات، قابلیت بهتری از مردان دارند. (3) هنگامیکه در سال 1901 ویکتوریا ملکه انگلیس درگذشت، یک روزنامه بزرگ انگلیس پیشنهاد کرد که جانشین مؤنث در انگلستان معرفی شوند، زیرا تاریخ انگلستان نشان داد که ملکه های آن بهتر از پادشاهان آن حکمرانی کردند.
بسیاری از مردان بزرگ تاریخ بطور قابل توجهی کوچک میشدند اگرچنانچه ما همیشه میدانستیم که این بزرگی چقدر بخاطر تلاش های خودشان بود و چقدر آنها آنرا به دیگران مدیون هستند. تاریخ نویسان آلمان به Count Mirabeau بعنوان یکی از بزرگترین نوابغ انقلاب فرانسه، احترام میگذارند. اما تحقیقات این واقعیت را آشکار ساخته است که وی آماده کردن تقریبا همه سخنرانی های خود را مدیون کمک چندین مرد آموزش یافته است که برای وی بطور مخفیانه کار میکردند و او از کار آنها بطور ماهرانه ای استفاده مینموده است. از سوی دیگر، زنانی چون Sappho وDiotima در دوره سقراط، Hypatia در الکساندریا، Madam Roland ، Mary Wolstonecraft ، Olympe de Gouges ، Madame de Stael ، George Sand و دیگران استحقاق ستایش دارند. بسیاری از مردانی که درخشیدند، در مقابل آنها رنگ می بازند. تأثیر زنان به مثابه مادران مردان بزرگ نیز بخوبی شناخته شده است. زنان تا آنجائیکه میتوانستند در به سرانجام رساندن بسیاری از کارها، در تحت شرایطی که بطور فوق العاده برخلاف منافع آنها بود، موفق بودند. و این امر ما را مستحق توقعات بزرگی در آینده نموده است. در واقع زنان در دوره نیمه دوم قرن نوزدهم بود که به رقابت با مردان در قلمرو فعالیت های مختلف پذیرفته شدند. نتایج کسب شده بسیار رضایت بخش است.
حتی اگرما این را بی درد سر بپذیریم ، بعنوان یک قانون ،که زنان به اندازه مردان قادر به پیشرفت نیستند، و اینکه در میان آنها نوابغ و فلاسفه وجود ندازند، هنوز هم به این سئوال کشیده نشده ایم که آیا این فاکتور در میان مردان هم قابل ملاحظه بود هنگامیکه به آنها، بنا به گفته قانون، با نوابغ و فلاسفه برابری کامل داده شد. مردان آموزش یافته ای که توانایی ذهنی زنان را انکار می کنند، مستعد این هستند که اینکار را در مورد مردان کارگر نیز انجام بدهند. هنگامیکه افرادی از نخبگان، به خون “آبی” و دودمان خود می بالند، لبخند میزنند و شانه هایشان را به صورت اهانت آمیزی بالا می اندازند؛ آنها خود را در حضور مردی که از طبقه پائین است، از طبقه اشراف به حساب می آورند که موقعیت مطلوب خود را، نه از طریق وضعیت موجودی که به نفع آنهاست، بلکه از طریق مهارت های ویژه خود کسب کرده اند. همین مردان که از یک نظر بدون پیشداوری بوده و در مورد افرادی که به مانند آنها فکر لیبرالی ندارند، دارای نظر منفی، هنگامیکه پای منافع طبقاتی یا غرورشخصی آنها درمیان می آید، بطور باورنکردنی ای کوته بین و فناتیک میشوند. مردان طبقات بالا بر علیه مردان طبقات پائین داوری می کنند، به همین ترتیب هم تقریبا تمام مردان برعلیه زنان. اکثر مردان، زنان را بعنوان ابزاری برای راحتی و لذت خود به حساب می آورند. برخورد به زنان به مثابه انسان هایی که به آنها حقوق برابر داده شده است، با نظرات تبعیض آمیز مردان در تناقض است. زن باید باحیا و مطیع باشد؛ باید علایق خود را منحصر به خانه بکند و بقیه حوزه ها را به “ارباب آفرینش” واگذارد. زن باید از هر فکر و علاقه ای ممانعت ورزد و صبورانه منتظر آنچه باشد که خدای زمینی او ، پدر یا برادر ، برای او تصمیم میگیرد. چنانچه او با این استاندارد کنار بیاید، بخاطر فهم خوب، بردباری و تقوای خود پاداش میگیرد، حتی اگر امکان این وجود داشته باشد که از رنج جسمی و اخلاقی در هم بشکند. اما چنانچه ما از برابری همه انسان ها صحبت میکنیم، دیگر خواست اینکه نیمی از بشریت را کنار بگذاریم، مضحک است.
زن همان حق را برای رشد قابلیت خود و استفاده آزادانه از آنها دارد که مرد داراست . او همچون مرد یک انسان است و باید آزادی اختیار بر بدن و روان خود را داشته باشد. شانس زن به دنیا آمدن نباید بر حقوق انسانی وی تأثیر بگذارد. زن را از حق برابر محروم کردن، فقط بخاطر اینکه زن به دنیا آمده است و نه یک مرد – واقعیتی که هر دوی مرد و زن در مورد آن بی گناه هستند – درست همچون وابسته کردن حقوق و امتیازات به مذهب و نظرات سیاسی ، منصفانه نیست. این امر به همان میزان غیرمنطقی است که دو نفر را دشمنان ذاتی یکدیگر بیانگاریم زیرا، بطوری اتفاقی ، از نژاد و ملیت مختلفی متولد شده اند. این چنین بینش هایی در رابطه با آزادی بشر خالی از ارزش است. ترقی بشریت شامل زدودن همه آن چیزی هایی است که یک انسان، یک طبقه و یا یک جنسیت را در بردگی و وابستگی به آن دیگری نگاهمیدارد. هیچ تفاوتی، بغیر آن تفاوت هایی که توسط طبیعت به منظور تکامل تنظیم شده است، موجه نمی باشد. اما هیچ جنسیتی نباید به محدوده طبیعی تجاوز کند، چه در غیر این صورت این منظور را در طبیعت از بین می برد.
3 – تفاوت های قابلیت های جسمی و روانی مرد و زن
یکی از استدلال های عمده مخالفین حق برابر این است که زن مغز کوچکتری نسبت به مرد دارد و در موارد دیگرهم کمتر پیشرفت کرده است ؛ و بهمین جهت زیردست بودن دیرپای وی ثابت شده است. بدیهی است که زن و مرد دو انسان ازدو جنس مختلف میباشند، که هر یک نیز ارگان های متفاوتی مطابق با جنسیت خود دارند، و این که به منظور تکمیل فونکسیون جنسی، تفاوت های چندی نیز در شرایط جسمی و روانی آنها وجود دارد. این واقعیت هایی است که هیچکس نمیتواند و نمیخواهد آنرا انکار کند؛ اما آنها هیچ دلیلی را برای نابرابری اجتماعی یا سیاسی بین مرد و زن بدست نمیدهند. بشریت و جامعه شامل هردو جنسیت است. هردوی آنها برای حفظ و پیشرفت خود کاملا حیاتی هستند. حتی بزرگترین مردان هم از یک مادر بدنیا آمده اند، کسی که او بهترین قابلیت و توانایی های خود را مدیون اوست. پس دیگر به چه حقی میتوان برابری زن با مرد را انکار کرد؟
برطبق نظر صاحب منصبان والامقام ، قابل توجه ترین تفاوت در قابلیت های جسمی و روانی مرد و زن از این جمله اند: در رابطه با قد و قامت؛ Havelock Ellis حدمتوسط قد برای مردان را 170 سانتیمتر و برای زنان 160 سانتیمتر مورد ملاحظه قرار میدهد؛ بنا به نظر Vierodt ، حد متوسط 172 و 160 سانتیمتر می باشد و بنا به نظ Krause این حد متوسط در شمال آلمان 173 و 163 سانتیمتر است.
تناسب قد مرد نسبت به زن 100 به 93 است. حد متوسط وزن افراد بزرگسال 65 کیلو گرم برای مردان و 54 کیلوگرم برای زنان می باشد. درازی پا در بدن زنان تفاوت شناخته شده ای است، اما آنگونه که اندازه گیری های دقیق نشان داده است، این تفاوت، به بزرگی تفاوتی که بطور عموم مفروض است، نمیباشد. پاهای یک زن متوسط الاندام ، فقط 15 میلیمتر کوتاه تر از مرد متوسط الاندام است؛ و Pfitzner شک دارد که این تفاوت حتی قابل رؤیت باشد. ” تفاوت در درازی هیکل و پاها، از قد و قامت تأثیر گرفته و مستقل از جنسیت می باشد.” اما بازوی مؤنث قطعا کوتاهتر از بازوی مذکر است. ( 100 به 5/91 ). دست مذکر پهن تر و بزرگتر از دست مؤنث است و در مردان انگشت انگشتری معمولا درازتر از انگشت نشانه است. در حالیکه در مورد زنان برعکس است. بدین ترتیب دست زنان بیشتر بوزینه مانند است ، همانطوریکه بازوی دراز نیز یک خصیصه بوزینه مانند می باشد.
در رابطه با اندازه سر، نسبت اندازه مطلق سر زن و مرد 100 به 94 است. اما اندازه نسبی ( به نسبت اندازه هیکل) 100 به 8/100 می باشد. بنابراین سر زن در واقع کوچکتر است، اما به تناسب اندازه هیکل وی، به نوعی بزرگتر از سر مرد می باشد. استخوان های زنان کوچکتر، ریزتر و در شکل ظریف تر و در سطح صاف تر است، زیرا ماهیچه هایی که در سطح ضعیف ترهستند، زمختی کمتری را می طلبد. رشد ماهیچه ای ضعیف تر، یکی از قابل توجه ترین خصیصه های زن است. هر یک از ماهیچه های بدن زن ریزتر و نرم تر بوده و آب بیشتری دارد. ( بنا به نظر v. Bibra مقدار آب در ماهیچه های مرد 5/72 درصد است و در زنان 5/74 درصد). در رابطه با پرده چربی این تناسب درست بر عکس است. در زنان بیشتر رشد کرده است تا در مردان. قفسه سینه نسبتا کوتاهتر و باریک تر است. سایر تفاوت ها مستقیما به جنسیت آنها ربط می یابد. نظرات مختلف نویسندگان در رابطه با وزن مطلق و نسبی روده ها، بسیار ضدونقیض میباشد. بنا به نظر Vierodt نسبت وزن قلب به وزن هیکل در مردان 1 به 215 می باشد، درحالیکه در زنان، 1 به 206 است. بنا به نظریه Clendinning این نسبت 1 به 158 در مردان و 1 به 149 در زنان می باشد. همه این ها را که در نظر بگیریم، میتوانیم مفروض بداریم که روده های زنان بطور مطلق از روده های مردان کوچک تر بوده، اما بطور نسبی، به نسبت وزن هیکل آنها، سنگین تر می باشد.
خون زنان درصد بیشتری از آب ، مقدار کمتری از گلوبول های خون و تعداد کمتری هماکروم را نشان میدهد. در رابطه با زنان، هرچه اندازه قلب آنها کوچکتر باشد، به همان میزان نیز سیستم عروقی آنها باریک تر است و شاید هم درصد بالاتر آب در خون، باعث شدت کمتر جذب ماده و یک تغذیه نازل تر میگردد. این امر همچنین میتواند در مورد چانه های ضعیف تر هم در نظر گرفته شود. ” بنابراین میتوان توصیف کرد که حتی مرد متمدن، در موارد بسیاری، بیشتر از زن به دنیای حیوانات مرتبط میشود، بخصوص به بوزینه ، وهمچنین مرد دارای مختصاتی شبیه به بوزینه است که میتوان آنرا در فورم کاسه سر و درازی دست و پای وی دید.”
در رابطه با تفاوت در کاسه سر هر دو جنسیت بگذارید بگویم که بنا به نظر Bartels هیچ نشانه مطلقی وجود ندارد که بتوانیم از آن طریق تعیین کنیم که آیا این کاسه سر متعلق به یک فرد مذکر است یا مؤنث. مقایسه مطلق نشان میدهد که کاسه سر مرد در همه ابعاد آن بزرگتر است، به همین نسبت نیز وزن و فضای داخلی بدن وی نیز بزرگتر می باشد.
Grosser میگوید که وزن متوسط مغزی که بطور نورمال رشد یافته است، برای مرد بزرگسال 1388 گرم و برای زن بزرگسال 1252 گرم است. (4) مغز اکثریت عظیمی از افراد مذکر (34 درصد آنها) بین 1250 و 1550 گرم و مغز اکثریت عظیم افراد مؤنث (91 درصد آنها) بین 1100 و 1450 گرم وزن دارد . اما این وزن ها ناشی از مقایسه مستقیم نمی باشد، زیرا زنان کوچک تر از مردان هستند. ضروری است که وزن مغز به تناسب هیکل تعیین شود. هنگامیکه وزن مغز را با وزن هیکل مقایسه کنیم ، در می یابیم که برای هر کیلوگرم از وزن هیکل مرد، 6/21 گرم مغز و برای هر کیلوگرم از وزن هیکل زن، 6/23 گرم مغز وجود دارد. این سنگین تر بودن، با این واقعیت که هیکل زن کوچکتر از هیکل مرد است، توضیح داده شده است.(5)
از مقایسه دو فرد از هر دو جنسیت که هیکل بزرگ مساوی ای دارند، نتایج متفاوتی کسب شده است. بنا به نظر Marchand وزن مغز یک مؤنث ، بدون استثنا سبک تر از وزن مغز یک مذکر با همان قد و قواره می باشد. اما این متد به همان میزان مقایسه اندازه هیکل نادرست است. ثابت شده است که رابطه مستقیمی بین اندازه هیکل و وزن مغز وجود دارد. Blakeman، Alice Lee و Karl Pearson با تکیه بر اطلاعات و مقیاس های انگلیس مشخص کردند که تفاوت نسبی قابل توجهی در وزن مغز مرد و زن وجود ندارد. به دین معنا که وزن مغز یک مرد با همان سن، هیکل و اندازه های کاسه سر یک زن متوسط ، هیچ تفاوتی با وزن مغز آن زن ندارد. (6)
حتی Merchand خاطرنشان میسازد که کوچک تر بودن اندازه مغز زن ممکن است بخاطر نرم تر بودن عصب های وی باشد. Grosser میگوید: ” درواقع این هنوز با استفاده از میکروسکوپ مشخص نشده است و مشکل هم هست که مشخص شود. اما باید اشاره کنیم که حدقه چشم و سوراخ گوش زن هم به نوعی کوچکتر از حدقه چشم و سوراخ گوش مرد است، اما این ارگان ها نرم تر نبوده و کمتر خدمات نمیدهند. دلیل دیگر، و شاید هم دلیل عمده، سبکی وزن مغز زن، ضعیف تر بودن ماهیچه ها باشد.” (7)
تا جائیکه که تفاوت ها در خود طبیعت جنسیت ها ریشه دارند، البته نمیتوان آنها را جرح و تعدیل کرد. اما تا چه حدی این تفاوت ها در خون و مغز را میتوان با استفاده از اسلوب های مختلف (تغذیه، فرهنگ جسمی و روانی، حرفه) تغییر داد، مطمئنا امروزه نمیتواند مشخص شود. به نظر میرسد اینکه زن مدرن ، نسبت به زن بدوی و یا زن نژادهای مادون ، تا حد بسیاری از مرد متفاوت است، تثبیت شده است؛ و وقتی که ماپیشرفت اجتماعی موقعیت زن را در میان ملت های متمدن 1000 یا 1500 سال پیش مورد ملاحظه قرار میدهیم، این پیشرفت خیلی بدیهی به نظر می آید. آنچه در زیر میآید گنجایش کاسه سر مؤنث از نظر Havelock Ellis می باشد (مفروض بر اینکه گنجایش کاسه سر مذکر 1000 باشد)
زن سیاهپوست 984 ، زن روسی 884 ، زن بومی آفریقای جنوبی 951 ، زن آلمانی 838 الی 897 (8) ، زن هندو 944 ، زن چینی 870 ، زن اسکیمو 931 ، زن انگلیسی 860 الی 862 ، زن هلندی 913 ، زن پاریسی 858 .
نظرات متضاد میان آلمانی ها نشان میدهد که واحد های اندازه گیری، هم در رابطه با اندازه گیری کیفیت و هم در رابطه با اندازه گیری کمیت، از میان مواد کاملا متفاوت برگرفته شده است، و به همین جهت مطلقا قابل اعتبار نیستند. اما این ارقام یک چیز را به روشنی نشان میدهد: و آن اینکه کاسه سر زنان سیاهپوست ، بومیان آفریقای جنوبی و زنان هندو بطور قابل ملاحظه ای دارای گنجایش بزرگتری نسبت به زنان آلمانی، انگلیسی و پاریسی دارد و این آخری ها بسیار باهوش تر هستند.
مقایسه وزن مغز مردان مشهور وفات یافته، تضادها و حالت های ویژه مشابهی را نشان میدهد. بنا به نظر پروفسور Reclam ، وزن مغز دانشمند Cuvier 1830 گرم بود، Byron 1807 گرم، ریاضی دان مشهورGauss 1492گرم، زبان شناس Herman 1358گرم و Hausmann پاریسی 1226 گرم. گفته شده است که وزن مغز دانته نیز کمتر از وزن متوسط مغز مذکر بود. Havelock Ellis نیز اطلاعات مشابهی بما میدهد. وی گزارش میدهد که مغز یک فرد ناشناس که توسط Bischoff اندازه گیری شده بود، دارای 2222 گرم وزن بود، در حالیکه وزن مغز شاعر Turgeniew فقط 2012 گرم بود. مغز یک آدم خرفت از نظر بزرگی سومین مغز بزرگ بود. مغز یک کارگر ساده که آن هم توسط Bischoff اندازه گیری شده بود، 1325 گرم وزن داشت. سنگین ترین مغز در میان زنان دارای وزن 1742 و 1850 گرم بود. دو تن از آنها زنانی بودند که از جنون عذاب می کشیدند. پروفسورWaldeyer در کنگره انسان شناسان آلمان که در آگوست 1902 در دورتموند برگزار شد، بیان داشت که آزمایش کاسه سر فیلسوف Leibnitz که در سال 1716 درگذشت، نشان داد که حجم آن فقط 1450 سانتیمتر مکعب بود که مطابق است با مغزی به وزن 1300 گرم . بنا بر نظر Hausmann که مغز Mommsen، Bunsen وMenzel Adolph v. را آزمایش کرد، مغز Mommsen 4/1429 گرم وزن داشت که از وزن متوسط مغز یک مرد بزرگسال بیشتر نبود. مغز Menzel فقط 1298گرم و مغز Bunsen 1295 گرم بود یعنی زیر وزن متوسط مغز مذکر و نه چندان بیشتر از وزن متوسط مغززن . آنها واقعیت های تکان دهنده ای هستند که مفروضات کهنه را، مبنی بر اینکه توانایی های ذهنی را میتوان با معیار گنجایش اسکلت سر سنجید، کاملا واژگون ساخت. Raymond Pearl به دنبال یک آزمایش به نتیجه زیرمیرسد : ” هیچ چیز رابطه نزدیکی را بین توانایی های ذهنی و وزن مغزثابت نمیکند.” (9) انسان شناس انگلیسی W. Duckworth میگوید : ” هیچ چیزثابت نمیکند که وزن سنگین مغز همراه است با توانایی ذهنی بسیار. نه وزن مغز، نه گنجایش کاسه سر و نه وضعیت سر، هیچکدام برای سنجش توانایی های ذهنی نمیتوانند مورد استفاده قرار گیرند.” (10) Kohlbruegge که در سال های اخیر نتایج آزمایشات بر روی مغز انسان از بسیاری نژادها را انتشار داد، میگوید: ” هوش و وزن مغز کاملا به یکدیگر وابسته هستند. حتی وزن سنگین مغز مردان مشهور هم دلیل کافی ای برای این امر نیست، زیرا از وزن متوسط عمومی ، اما نه در میان طبقات بالا که این مردان به آن متعلق هستند، بیشتر است. اما با بیان این مطلب قصد ندارم انکار کنم که وزن مغز را میشود افزایش داد، بخصوص با مطالعات مداوم به هنگام جوانی ، امری که میشود در مورد وزن سنگین تر مغز و گنجایش بیشتر کاسه سر طبقات بالا و اشخاص دانشمند آنرا به حساب آورد، بخصوص وقتی که تغذیه مداوم هم به آن اضافه شود – چیزی که در مورد کسانی که خوب زندگی می کنند، صادق است. مشخص است که افزایش وزن به کمک تقلای مفرط روانی، روی تاریک خود را هم دارد. دیوانه ها اغلب مغزهای سنگینی دارند. نکته اصلی اینجاست که نمیشود اثبات کرد که هوش – چیزی که گاها کاملا متفاوت است از مولد بودن – هیچ ربطی به وزن داشته باشد. این هم درست است که تاکنون هیج ارتباطی بین فورم های بخصوص با رشد روانی بیشتر، هوش یا نبوع نمیتواند نشان داده شود. (11)
تأیید شده است که ما نمیتوانیم از روی وزن مغز در مورد قابلیت های روانی نتیجه گیری کنیم، آنطوریکه از اندازه بدن در مورد قدرت جسمی استنتاج می نماییم. پستانداران بزرگ ، مانند فیل ، نهنگ، و غیره، مغز بزرگتر و سنگین تری دارند، اما هنوز هم در رابطه با تناسب وزن مغز، اکثر پرندگان و پستانداران کوچک بر آنها برتری دارند. حیوانات بسیار کوچکی داریم ( مثلا مورچه، زنبور) که بسیار باهوش تر از حیوانات بسیار بزرگتر ( مانند گوسفند، گاو) هستند، همانطوریکه مردم با هیکل درشت به مردم ریز نقش و مردم با ظاهر کوچک، از نظر روانی برتری دارند. بنا به همه احتمالات، توده مغز فاکتور تعیین کننده نیست، بلکه آنچه تعیین کننده است سازماندهی ، عمل و استفاده از قدرت آن است.
پروفسور L. Stieda میگوید: ” بدون تردید میتوان ساختار نرم سلول های عصبی و ترتیب رگهای خونی ، فورم، اندازه و تعداد سلول های عصبی ، و بالاخره تغذیه آنها و متابولیسم جذب و ترکیب غذا را علت تفاوت در فونکسیون های روانی به حساب آورد.” (12)
اگر قرار بر این است که مغز به رشد کامل استعداد خود نائل آید، باید بطور منظم بر روی آن کار کرد و باید همچون دیگر ارگان ها بطور مناسبی تغذیه شود. چنانچه این امر انجام نگیرد، یا اگر تعلیم ناقص باشد، رشد نورمال مختل و حتی فلج میشود. یک استعداد فکری به خرج استعداد فکری دیگر رشد میکند.
انسان شناسانی مانند Manouvrier وجود دارند که درصددند ثابت کنند که زن از نظر ریخت رشد یافته تر از مرد است. این غلو است. Duckworth میگوید : ” هنگامیکه دو جنسیت را با هم مقایسه می کنیم ، متوجه میشویم که هیچ تفاوت دائمی ای وجود ندارد که یک جنسیت را از نظر ریخت به دیگری برتر سازد.” (13) Havelock Ellis فقط یک محدودیت را می پذیرد. او بر این باور است که خصیصه های مؤنث دگرگونی های کمتری نسبت به مذکر نشان میدهد. اما Karl Pearson به صراحت در نقدی نشان داده است که این فقط یک خرافات علمی کاذب است.” (14)
هرکسی که با تاریخ پیشرفت زن آشنا باشد نمیتواند انکار کند که برعلیه زن خطا صورت گرفته است. اگر پروفسور Bischoff ادعا می کند که زن قادر نیست همچون مرد، مغز و هوشش را رشد دهد، این ادعا فقط غفلت غیرقابل باوری را در مورد این موضوع به نمایش میگذارد. توصیفی را که ما در این کتاب در مورد وضعیت زن در طول دوره تمدن به دست داده ایم، این امر را طبیعی جلوه میدهد که هزاران سال حکومت مذکر، موجب تفاوت در رشد جسمی و روانی هر دو جنسیت شده است.
دانشمندان ما باید این را برسمیت بشناسند که قوانین علمی آنها همچنین کاملا در مورد مرد صدق می کند. توارث و تطبیق دادن، در مورد مرد نیز همچون دیگر موجودات زنده صدق دارد. اما اگر مرد در طبیعت هیچ استثنایی را تشکیل نمیدهد، قانون تکامل باید در مورد وی هم اعمال شود، قانونی که آنچه را در تاریکی پیچیده شده است آشکار می سازد و سپس به یک موضوع علمی تبدیل میشود.
ساختمان مغز هر دو جنسیت، هماهنگ با آموزش های مختلف آنها پیشرفت نموده است. در واقع در دوره طولانی ای از گذشته کلمه آموزش نمیتوانست در مورد زنان اصلا به کار گرفته شود. روانشناسان بر این توافق دارند که آن قسمت هایی از مغز که بر روی هوش تأثیر می گذارد در جلوی سر جای دارند، در حالیکه آن قسمت هایی که بخصوص بر روی احساسات و عواطف تأثیر می گذارند، در وسط قرار دارند. درک زیبایی برای مرد و زن از همین رو شکل گرفته است. بنا به نظریه یونان، که هنوز هم غالب است ، فرض بر این است که زن پیشانی کوت
+ There are no comments
Add yours