دفاع ناشیانه از زن با نفی ستم بر زن چگونه به ابتذال می انجامد

۱ min read

محمد مهدی اردبیلی-17 شهریور 1387

در آستانه روز پدر (روز مرد) گزارشگر تلویزیون به سراغ رئیس مرکز امور زنان ریاست جمهوری “خانم طبیب زاده” می رود به رسم همیشگی نظر وی را درخصوص همین روز جویا می شود. “خانم طبیب زاده” در بخشی از سخنانش با افتخار اظهار می دارد که “هر روز، روز مرد است” و ادامه می دهد که برای همسرش هدیه ای تدارک دیده و قس علیهذا…[1]

هر روز، روز مرد است

این قبیل جملات را بارها شنیده ایم که “هر روز، عاشوراست”، “هر روز، نوروز است” و …. اما مسئله جالب توجه در گفته مشاور امور زنان ریاست جمهوری دولت نهم، این است که وی علاوه بر تاکید بر این حقیقت که “هر روز، روز مرد است” به صورت تلویحی نیز بر این امر صحه می گذارد که “حتی روز زن نیز در واقع روز مرد است”. من پیشتر در مقاله ای[2] با به عاریت گرفتن این جمله سیمون دوبوار که “زن، زن است” آن را به ضد خویش تبدیل نمودم که “اتفاقا زن، زن نیست” بلکه “زن، در واقع “زن مرد” است و هستی اش را از مرد دارد”. یعنی در جامعه، زن مشغول ایفای همان نقشی است که مرد برایش تدارک دیده است. یکی از انتقاداتی که بر آن نوشته مطرح شد و تا به حال مجال پاسخگویی بدان دست نداده به این ترتیب بود که : “اتفاقا الان دوران زن سالاریست و شماها بیهوده گرفتار این توهم شدید که همه قوانین جامعه به نفع مردان است و این زنان هستند که مردان را سر انگشت می چرخانند و …”[3]

جوابی که می توانم به طور خلاصه به این قبیل ایرادات بدهم مبتنی بر همان اشتباه تاریخی است که زنان دچارش شده اند. مثلا امکان داشت اگر در روز “زن” نیز به سراغ خانم طبیب زاده بروید، وی همین جواب از پیش آماده را تحویلتان دهد که “آری هر روز، روز زن است”. اما در این دو جمله به ظاهر یکسان تفاوت ظریفی نهفته است که باید نسبت بدان آگاه بود. تفاوتی که ذات اینهمان خویش را عیان می سازد.

جمله “هر روز، روز زن است” از جنس جمله “هر روز، روز مرد است” نیست. چرا که همانگونه که در بالا اشاره شد زنی که قرار است هر روز روزش باشد در واقع وجود ندارد. به بیان دیگر زن ذاتا امری سلبی است و مرد امری ایجابی. در حقیقت فروکاستن چند هزار ساله زن به اموری سلبی از قبیل “ابژه باروری” و … از وی موجودی ساخته است که ناموجود است. یعنی زمانی که می گوییم “زن هست”، این هستی از جنس هستی موجود در جمله “مرد هست” نیست. در ساختارهایی که ساخته و پرداخته مرد (یا همان پدر تاریخی) است، زن صرفا ایفا گر نقشی است که مرد برایش تعیین کرده. بنابراین زمانی که از زنی سخن می گوییم که صرفا “هست” این زن در واقع نیست و تنها به مدد ساختار پدرمآبانه است که هستی می یابد. در واقع هستی زن به صورت فی نفسه چیزی جز خلاء نیست. زنی که بازیگر نقشی که پدر برایش تعیین می کند نباشد، در واقع از ساختار وجودی جامعه و حتی از ساختار دستوری زبان – که کاملا مردانه است – طرد شده و گویی که نیست.

به جمله اعتراف گونه “خانم طبیب زاده” باز می گردیم. جمله “هر روز، روز زن است” – که لابد قرار است شب پیش از روز زن به زبان آورد – دقیقا روی دیگر سکه “هر روز، روز مرد است” می باشد. در واقع اشتباه و بدفهمی از ماست که با شنیدن این دو جمله احساس می کنیم که تضادی دراین میان وجود دارد، و اتفاقا این تنها خانم طبیب زاده است که ناآگاهانه به حقیقت نهفته در بطن تاریخ اعتراف می کند. اگر با توجه به سخنان بالا و جایگاه سلبی زن در تاریخ ساخته و پرداخته شده توسط فاتحان مرد، جمله “هر روز، روز زن است” رابازخوانی کنیم، به این نتیجه می رسیم که “هر روز، روز همان حفره ای است که جز با امری ایجابی پر نخواهد شد” و این امر ایجابی چیزی یا کسی غیر از “مرد” نیست. بنابراین جمله “هر روز، روز زن است” یعنی “هر روز، روز مرد است”.

از دامن زن، مرد به معراج می رود

این رویه را می توان در جمله های شعارگونه دیگر نیز به وضوح مشاهده کرد که در آنها زن، صرفا واجد سلبیت است. اتفاقا سراغ این قبیل جملات را باید در همان مکانهایی گرفت که مثلا قرار است بیشتر از همیشه از زن دفاع شود. در واقع با دفاع ناشیانه مرد از زن و کتمان کلیه ستمهایی که نسبت به وی رفته و می رود، مرد چنان در دفاع و حمایت کاذب از زن پیشروی می کند و چنان این حمایت ر ا به ابتذال می کشاند که در واقع خود را لو می دهد و نقاب از چهره بر می دارد. تنها به یک مثال اکتفا می کنم تا از سویی به جایگاه زن و مرد در زبان پرداخته باشم و از سوی دیگر هستی سلبی زن را به طرز دیگری بیان کنم: این جمله را همه شنیده ایم که “از دامن زن، مرد به معراج رسد”. شاید هیچ متفکر فمینیستی قادر نمی بود جمله ای به این رسایی در باره جایگاه زن در جامعه به زبان بیاورد. این جمله همان جمله ای است که بارها و بارها به منظور نشان دادن دفاع از زنان و مقام والای آنها در جامعه بدان استناد شده است. در اینجا “زن” صرفا بدل به “دامن” می شود. دامنی که کاملا سلبی است و حتی خودش را نمی تواند به معراج برساند، چرا که خودش نیز به لحاظ زبانی کاملا سلبی است. برای تنوع هم که شده به سراغ لغت نامه می رویم. از میان لغتنامه های موجود “فرهنگ سخن”[4] را انتخاب می کنم که مفیدترین و در عین حال جدید ترین فرهنگ است. حال امثال فرهنگهای “دهخدا” و “معین” با آن رویکرد سنتی و پدرسالارانه عریان که جای خود دارند.

مرد: 1. انسان مذکر بالغ، مق.زن؛ 2. همسر زن، شوهر 3. انسان به طور اعم، شخص؛ 4. دارای خصلت های عالی انسانی، جوانمرد؛ 5. ویژگی شخص مذکری که توانایی انجام عمل جنسی را داشته باشد؛ 6. دارای جرئت، جسور؛ 7. شجاع، دلیر، پهلوان، مبارز؛ 8. شایسته برای انجام دادن امری یا اتصاف به صفتی (مرد چیزی بودن)؛ 9. (تصوف) عارف کامل بودن؛ 10. سپاهی، لشگری؛ 11. فرستاده، مامور، گماشته.

با کنار گذاردن مشتقات دیگر آن از قبیل ” مرد کار، مردان مرد، مرد حق، مرد سال، مرد شدن، مرد میدان، مرد و مردانه و …” که در همان فرهنگ بدانها اشاره شده است، به سراغ واژه “زن” میرویم:

زن: 1. انسان ماده بالغ، مق.مرد؛ 2. همسر مرد، زوجه؛ 3. انسان ماده اعم از کم سال یا بزرگ سال؛ 4. ترسو، حقیر، نامرد.

انسانی که مرد نیست، کیست؟

صرف نظر از تقابل صفات زن و مرد به منزله تقابل خیر و شر، می بایست به این امر توجه نمود که گویی زن حتی به عنوان صفت منفی و ترکیب ساختاری اصلا حضور ندارد. به بیان دیگر در مقابل یازده موردی که برای واژه “مرد” ذکر شد، تنها چهار مورد برای واژه “زن” مطرح می شود. اگر از مورد اول و دوم که با مرد یکسان است و صرفا جنبه فرمی دارند، صرف نظر کنیم، شماره 4 می ماند که مشتی ناسزاست و شماره جالب توجه 3:

زن = انسان ماده اعم از کم سال یا بزرگ سال.

در این تعریف نکاتی قابل ذکر است:

تعریف واژه مرد را به خاطر بیاوریم:

مرد = انسان به طور اعم.

به بیان دیگر، زن مترادف است با “انسان ماده اعم از کم سال یا بزرگ سال” و مرد مترادف است با “انسان اعم از زن و مرد”. (لازم به ذکر است که این گونه مصداقها منحصر به زبان فارسی نیست. مثلا در زبان انگلیسی نیز به طور توامان هم به “مرد” اطلاق می شود و هم به «بشر». Man. واژه

2. الف- به منظور درک جایگاه سلبی زن صرفا لازم است دو تعریف را روبروی همدیگر بگذاریم:

مرد = مق.زن» و «زن=مق.مرد». یعنی “مرد” واژه مقابل یا متضاد زن می باشد و بالعکس. در اینجا نیز همانگونه که در بالا – درخصوص جملات “هر روز، روز زن است” و “هر روز، روز مرد است” – اشاره شد، این تقابل برای واژه “زن” و “مرد” یکسان نمی باشد. یعنی انسانی که زن نیست، همان مرد است. اما سوال مهم این است که آیا انسانی که مرد نیست، همان زن است؟ با توجه به جایگاه سلبی زن در زبان و عدم حضور مستقل و فی نفسه اش، جواب دادن به این سوال دشوار نیست. اگر زنی هم در کار است در رابطه با مرد است که هستی میابد بنابراین انسانی که مرد نیست و هیچ رابطه ای با مرد ندارد، وجود ندارد. دو جمله را بازنویسی می کنیم:

“انسانی که زن نیست، مرد است”.

“انسانی که مرد نیست، اصلا نیست”.

ب- حال تلاش می کنیم از طریقی ساده تر (با استفاده از قیاس ارسطویی) به نتیجه بالا دست یابیم.

A. زن مقابل و متضاد با مرد است.

B. مرد، انسان به طور اعم است.

از A و B نتیجه می شود که ” زن، انسان به طور اعم نیست”.

بنابراین: “انسانی که مرد نیست اصلا انسان نیست»”.

3. شاید بتوان این تعریف که زن همان ” انسان ماده اعم از کم سال یا بزرگ سال” است، را به واسطه یکی از مشتقات واژه “مرد”، واشکافی نمود: “مرد شدن”. “مرد شدن”، یعنی مرد بر نوعی صیرورت استوار است. به بیان دیگر “چیزی” با “شدن” خویش است که می تواند به غایت خود که همان “مرد شدن” است، برسد. در واقع مرد برای طفل نقش غایت، هدف و ایده آل را ایفا می کند (هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی). اما آیا برای “زن” نیز وضع به همین منوال است؟ جواب در همان تعریف کذائی نهفته است: “انسان ماده اعم از کم سال یا بزرگ سال”. یعنی “زن” از همان بدو تولد “زن” است و تا پایان عمر نیز “زن” با قی خواهد ماند. و این بدان معناست که “زن” هیچگاه صیرورت نپذیرفته و نمی شود. و به همین دلیل است که زن بدون وابستگی به ساختار مردانه، از هستی ساقط می شود، چرا که هر “موجود”ی می بایست ذاتا و دائما در حال “شدن” باشد و به قوانین حاکم بر موجودات اعم از حرکت و علیت تن دهد. خلاصه اینکه هر آنچه صیرورت نپذیرد ، تن به روابط علت و معلولی ندهد ، تاثیر و تاثر بر آن صدق نکند و غایت ، هدف یا ایده آلی نتوان برایش تصور نمود، آنچنان سفت و سخت شده که به قول مارکس «دود می شود و به هوا می رود» و درواقع اصلا وجود پیدا نمی کند. و این همان سرنوشت “زن” است…

پرداختن به جایگاه زن و مرد در زبان تا همین جا کفایت می کند و بحثها و نکته های دیگری نیز وجود دارد که در این مقاله نمی گنجد. به بحث خودمان در باب “از دامن زن، مرد به معراج می رود” باز می گردیم و به سراغ واژه “معراج” می رویم:

معراج : 1. رفتن به سوی آسمان، به ویژه در مورد پیغمبر (ص)؛ 2. به بالا رفتن، عروج؛ 3. تکامل

با توجه به تعریف واژه “معراج” که در بالا ذکر شد، روشن می شود که “از دامن زن مرد به معراج می رود” یعنی مرد با فروکاستن “زن” به “دامن”، خود را به تکامل می رساند. به بیان بهتر «مرد برای بالا رفتن نیازمند آن است که زن را پایین نگاه دارد».

پیش به سوی آگاهی فمینیستی

نیاز مرد به زن برای بالا رفتن و نیاز زن به مرد برای هستی داشتن، یادآور داستان “خواجه و برده” در فصل دوم از باب اول کتاب “پدیدارشناسی روح” اثر هگل، است. بخشی از گزارش “ژان هیپولیت” را از این بخش میخوانیم:

رابطه خواجه و برده فقط بر اساس مبارزه آن دو برای تثبیت خود، قابل فهم است. خواجه فقط از طریق قبولاندن تفوق خود به بنده است که خود نیز نسبت به برتری خود، آگاهی و شعور پیدا می کند. او استقلال شعور خود را از طریق وابستگی به شعور بنده کسب می کند؛ یعنی استقلال او مطلق نیست و نسبت به وابستگیش به برده است که تحقق دارد. از طرف دیگر برده هم فقط برده خواجه نیست و یا اگر چنین است بدین جهت است که او در واقع اسیر زندگی است. البته خواجه نیز به معنایی اسیر زندگی است، با این فرق اساسی که آن نوع زندگی که مورد علاقه خواجه است با کار برده فراهم می آید یعنی برده زندگی را برای خواجه باید طوری فراهم آورد که او دچار هیچ نوع زحمت و ناراحتی نشود. سعادت برای خواجه در رفاه و زندگانی بی دغدغه است و برده با کار خود، طبیعت را دگرگون می سازد و در آن دخل و تصرف می کند تا آنچه را که مورد خواست خواجه است تولید کند.[5]

پس از خواندن این سطور مجددا این جمله را به یاد آورید که «مرد برای بالا رفتن نیازمند آن است که زن را پایین نگه دارد». به گمان من بدون هیچ توضیح اضافی نبوغ هگل در بیان وتشریح روابط خواجه و برده، بیانگر رابطه زن و مرد درجامعه است. البته مارکس نیز با استفاده از همین بخش از کتاب هگل، رابطه خواجه و برده را با رابطه کارگر و کارفرما مقایسه می کند که چندان هم بی ارتباط با بحث ما نیست. من در همان مقاله ام در جواب به خانم “فاطمه صادقی” بر لزوم اتحاد میان تفکرات چپ و فمینیستی تاکید کردم. و هم اکنون نیز با استفاده از کتاب پدیدارشناسی روح نیز بر اهمیت ارتباط قائل شدن بین سه گانه “خواجه – برده”، “کارفرما – کارگر” و “مرد – زن” نیز صحه می گذارم. نکته اصلی در چگونگی تبدل “کار برای خواجه”، “کار برای کارفرما” یا “کار برای مرد” به “کار برای نابودی خواجه”، “انقلاب بر علیه کارفرما” و “کنش فمینیستی” است. حال با رویکردی تاریخی به سراغ فعل و انفعالات مربوط به زنان در کشورهای پیشرفته و “پیش نرفته!” می پردازیم.

تز: زن در خود

از آنچه گذشت برمی آید که “زن” به منزله امر سلبی چه در تاریخ و چه در زبان نقش منفی عمده ای را ایفا می کند. این رویکرد در قالب کشورهای جهان سوم همچنان باقیست. نیاز به پوشاندن و مخفی نمودن زن نیز به نوعی ریشه در ترس خواجه از برده دارد. به بیان دیگر مرد (البته روشن است که منظور از مرد، تنها مرد از نظر بیولوژیکی نیست بلکه حتی زنهایی که در بازی مردانه شرکت می جویند، به بردگی معتاد شده و جایگاه خود را در خطرمی بینند نیز از این دسته اند. از زنهای خانه دار گرفته تا فاطی کوماندوها…) می ترسد که مبادا زنی که از خانه اش بیرون می آید یا زنی که حجاب از سر بر می دارد، از یک “ابژه باروری” صرف به سوژه ای فعال بدل گردد و جایگاه مرد را به مخاطره بیاندازد. این زن در واقع همانگونه که در بالا ذکر آن به میان آمد واجد هیچگونه حقیقت فی نفسه ای نیست یا به بیان هگلی اش واجد هیچ سویه “برون ذات” و “عینی”ای نمی باشد و گویی که اصلا نیست…

آنتی تز: زن از خودبیگانه

در جنبشهای فمینیستی نسل اول و دوم ( وبه نحو دیگری درنسل سوم)، زن بر آن شد تا از ذهنیت صرف خود خارج شده و به عمل روی آورد. زن می خواست تا این رابطه خواجه-برده را بر هم بزند و بنابراین به منزله “سوژه فعال” دست به تظاهراتها، اعتصابها، درگیریهای خیابانی و … زد. اما این زن به واسطه فقر نظری (که در جنبشهای فمینیستی وطنی نیز به وضوح هویداست)، دچار فریب تاریخی “اشتباه گرفتن دشمن” شد و مصداق مرد را با خود ریشه ها و ساختارهای مردانه اشتباه گرفت. خلاصه اینکه این زن در واقع هرگز خواستار از هم گسستن رابطه تاریخی مرد- زن نبود بلکه وی فقط می خواست نقشش را عوض کند. این زن، دیگر از زن بودن خسته شده بود و می خواست مرد باشد. بنابراین کلیه فعالیتهایش را بر کسب حقوق برابر با مردان متمرکز کرد. من به هیچ وجه قصد ندارم تلاشها و حتی دستآوردها این جنبشها را ناچیز بشمرم، چرا که بی هیچ تردیدی قابل مقایسه با آن زنهایی نیستند که اصلا وجود نداشتند. فمینیستهای نسل اول و به طریق اولی نسل دوم، وجود و هستی خود را اعاده کردند. در واقع مشکل اصلی زنان در کشورهای پیشرفته این نیست که آنها وجود ندارند، بلکه مسئله اصلی در این است که آنها دیگر زن نیستند. با نگاهی گذرا به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان می توان دریافت که هدف این کنوانسیون (که دسته گل فمنیستهای نسل دوم است) رفع تبعیض از زنان بوده، اما به علت ضعف نظری و ناتوانی در رفع تبعیض حقیقی در روابط زن-مرد، نتیجه ای جز حذف زنانگی زنان ندشته است. در واقع این کنوانسیون برای رفع تبعیض از زنان بر آن است تا همه آنها را به مرد تبدیل نماید. گویی کارفرمایی برای سرکوب شورش کارگران به تک تک آنها کت و شلوار و کراوات بدهد تا دیگر احساس کارگر بودن نکنند. این کارگران هنوز هم کارگرند و هنوز هم در حقشان اجحاف می شود، اما به واسطه ازخودبیگانگی به وجود آمده، کارگر بودن خود را از یاد برده اند. به همین ترتیب زنان نیز هنوز زن هستند اما زن بودن خود را از دست داده و از خود بیگانه گشته اند( مانند همان زنانی که با پوشیدن لباسهای مردانه، احساس مردی می کنند). برای مثال می توان به بخش مضحک تقبیح بارداری زنان در کنوانسیون رفع تبعیض رجوع نمود.

سنتز: زن برای خود

آرمان فمینیستی می بایست مبتنی بر زنی باشد که علاوه بر آنکه تن به رابطه برده وار با مرد نمی سپرد اما خود را نیز از دست نمی دهد. زن می بایست در عین زن بودنش به ورای زنانگی اش گام بگذارد و با درونی کردن تناقضات تاریخی اش، گام در عرصه جدیدی بنهد و مسئله زنان را بدل به مسئله جهان سازد. آرمان فمینیستی باید در عین نفی دوگانگی کاذب زن- مرد بر آن تاکید بورزد و با تعهد به زن بودگی اش و آگاهی از جایگاه تاریخی اش، به سوی خود-زن-آگاهی رهنمون شود.

خلاصه آنکه “زن” می بایست با مواجهه و برخورد بی رحمانه با هر ساختاری که وی را نادیده می گیرد بر آن “زن بودگی ای” تاکید ورزد، که نه تنها زن، بلکه باشد ….


[1] مصاحبه با دکتر زهره طبیب زاده ٬مشاور رئیس جمهور در امور زنان وخانواده ورئیس مرکز امور زنان ریاست جمهوری. شبکه خبر، خبر 20:00، سه شنبه 25/4/1387

[2] مقاله مذکور را اینجا بخوانید: http://symptom.persianblog.ir/post/29

[3] متن کامل یکی از همین انتقادات را بر نوشته من اینجا بخوانید: http://yasamanbstaravat.persianblog…

[4] فرهنگ فشرده سخن – به سرپرستی حسن انوری – انتشارات سخن – تهران – 1382

[5] پدیدارشناسی روح برحسب نظر هگل : براساس کتاب «تکوین و ساختار پدیدارشناسی روح هگل» اثر ژان هیپولیت – اقتباس

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours