روزنامه صدای عدالت: در شرایطی که بزرگترین مشارکت تاریخی انتخابات مردم ایران در 22 خرداد 1388، خبر از بلوغ سیاسی بالای آنها می داد، متاسفانه بحران ناشی از اعلام نتایج مورد اعتراض این انتخابات و حوادث پس از آن، از جمله تظاهرات خیابانی و دستگیری ها و اختلاف میان موافقان و مخالفان این نتایج، بیش از یک ماه است موقعیتی نامطلوب در کشور ما به وجود آورده است که بسیار فراتر از نتیجه انتخابات و نقد و نظر ما درباره آن، امکان سوء استفاده و یا تخریب دستاوردهای دراز مدتی را که سیستم اجتماعی در طول بیش از سه دهه از آغاز انقلاب اسلامی و پیش از آن، از نزدیک به یک صد سال پیش و آغاز انقلاب مشروطه ، حاصل شده اند را، فراهم کرده است. این امر بی شک هیچ کس، به جز کسانی که تخریب و تضعیف “دولت” ایران در منطقه و در جهان را در مفهوم عام این واژه و نه در مفهوم این یا آن حکومت می خواهند، خوشحال نمی کند و بدیهی است که همه اندیشمندان و دست اندرکارانی که دغدغه حفظ دستاوردها را دارند در پی فرو نشاندن این بحران باشند. با این وصف در موقعیت کنونی به نظر می رسد که گفتمان خشونت، احساسات و تهییج، برتری روشنی نسبت به گفتمان عقلانیت، اعتدال و آرامش از خود نشان می دهد، هم از این رو و پس از سکونی ناگزیر به دلیل جو بسیار هیجان زده موجود که امکان هر گونه سوء تعبیر را از گفتمان های تحلیلی فراهم می کرد، در این نوشته بر آنیم که پیش از هر چیز با تمام کسانی که در ماجراهای اخیر مستقیم یا غیر مستقیم قربانی خشونت شده اند و می شوند، اعلام همدردی و آرزو کنیم که همه جوانان و دانشجویان و سایر دلسوزانی که ناخواسته گرفتار چرخه باطل خشونت شده و هنوز در بند هستند، هر چه زودتر به آغوش خانواده های خود بازگردند. افزون بر این باید آرزو کنیم که هر چه زودتر و به صورتی هر چه پایدارتر عقلانیت در جامعه ما جای خشونت و سخنان سنجیده، آبرو داری و عدالت و انصاف و خویشتن داری جای قانون شکنی ها، بی ایمانی ها، سنت ستیزی ها، هنجار شکنی ها و بی حرمتی ها را بگیرد.
اما هدف اصلی در این نوشته یک بحث نظری است، اینکه نشان دهیم چگونه منطق خشونت می تواند یک سیستم اجتماعی را در قهقرایی از تخریب فرو برد . این بحث برای ما با این هدف عنوان می شود که شاید بتوانیم به خشونت طلبان که بدون شک انگیزه هایی برای این کار خود دارند، نشان دهیم که به سود همگان است که جامعه ما به سوی آرامش ، متانت و فضایی مناسب تر حرکت کند تا بتوان بار دیگر با ارائه گفتمان های تحلیلی و فاصله گرفتن از گفتمان های تهییجی و نفرت برانگیز ، موقعیت بهتری را برای زیستن با هم بیابیم. فراموش نکنیم که ایران و ایرانیان در تمدن باستانی خود همواره از خشونت بیزار بوده اند، آنها توانسته اند خشن ترین اقوام یورش برنده بر خود را به مردمانی علاقمند به فرهنگ و تمدن تبدیل کنند و به همین دلیل نیز روش های خشونت آمیز بیشتر از آنکه قربانیان آنها را از میدان به در کند، سبب تخریب کسانی می شود که آنها را به کار برده اند . اگر خشونت را درعام ترین معنای آن که اغلب در علوم اجتماعی مورد استناد بوده است، در نظر بگیریم و در این صورت به مفهومی نزدیک به قدرت برسیم، باید اذعان کنیم که هر سیستم اجتماعی به ناچار و دقیقا به دلیل اجتماعی بودن خود باری از خشونت را درون خویش حمل می کند. سیستم ها یا اجزائی که به گرد هم آمده اند تا یک فرایند یا یک کنش یا مجموعه ای از کنش ها و فرایندها را بسازند، یاید در عین حال خود را باسایر مجموعه ها یاسیستم ها ترکیب و همساز کنند و به ناچار در این روند باید وارد منطق خشونت شوند. با این وصف آیا این امر بدان معنی است که خشونت را امری اخلاقی بدانیم؟ به هیچ رو. نه تنها خشونت امری اخلاقی نیست، بلکه می توان گفت تضادی آشتی ناپذیر با اخلاق دارد. هم از این رو ، رویکرد ماکیاولی به امر سیاسی به مثابه امری غیر اخلاقی ( و نه لزوما ضد اخلاقی) و مبتنی بر “ترس” و نه “عشق”، تاکنون در برابر خود آلترناتیوی نظری و جدی نداشته است. سیستم های دولتی و حکومتی همواره سیستم هایی بوده اند که بنا بر نظریه فوکویی قدرت ، انضباط و نظم را با تنبیه همراه کرده اند و جز این نیز نمی توان انتظاری داشت، با این تفاوت که اجتماعی بودن ، شدن یا کردن را نیز باید، سیستم های قدرت به حساب آورد.
اما آیا می توان گریزی از اجتماعی بودن داشت؟ پاسخ بی شک منفی است و این منفی بودن به صورت فزاینده ای در جهان امروز خود را تایید و تقویت می کند: ما در جهانی به سر می بریم که برغم تاکید اخلاقی اش بر ” اصالت فرد”، تقریبا جز موقعیت های جمعی را به رسمیت نمی شناسد و اغلب امکان وجودی به آنها نمی دهد. موقعیت های جمعی که در قالب های هنجارمند ، شناختی، زبان شناختی و رفتاری تا دقیق ترین اشکال ممکن تعریف و محدود شده اند. اجتماعی بودن در جهان کنونی خود را در قالب دولت های ملی و ائتلاف های آنها، در قالب زیر مجموعه های دولتی ، در قالب جوامع مدنی و جماعت ها تعریف می کند، اما در همه حال و در همه موقعیت ها ، سیستم ها نیازمند اعمال حد مشخصی از خشونت بتوانند موجودیت خود را به مثابه سیستم حفظ کنند.
در این میان دو نکته اساسی باقی است که باید بر آنها تاکید کرد.
نخست آنکه خشونت در مجموعه سیستم، رابطه ای منطقی با گروه های مرجع یا نخبگان دارد ، بدین صورت که این گروه ها می توانند در آن واحد خشونت را تقویت و یا مهار کنند. از میان رفتن یا تضعیف گروه های مرجع فردی(افراد دارای سرمایه های فرهنگی، اعتبار اجتماعی یا احتمالا سرمایه های مالی) یا جمعی (نظیر اجزای و سندیکاها و سازمان های غیر دولتی) در عین آنکه می تواند با تشدید انفعال اجتماعی در کوتاه مدت، خشونت را کاهش دهد، اما خطر بزرگتری نیز در بر دارد و آن اینکه، خشونت به دلیل نبود مرجعی برای کنترل آن، به طور کامل قابلیت کنترل پذیری خود را در میان یا دراز مدت از دست بدهد. هم از این رو زیر سئوال بردن و یا کنار زدن یا بی اعتبار کردن گروه های مرجع به هر شکلی، رویکردی بسیار خطرناک است که باید به شدت از آن پرهیز کرد. تجربه سندیکالیسم در تاریخ اروپا و آمریکا این امر را به خوبی نشان می دهد. در واقع، در طول نزدیک به یک قرن ، از نیمه قرن نوزده تا نیمه قرن بیستم، دولت های محافظه کار در اروپا و آمریکا برای جلوگیری از تهدید اعتصابات و خشونت های جنبش های اجتماعی با منشاء کارگری، بیشترین تلاش خود را در مبارزه با سندیکاها و سندیکالیست ها گذاشتند و نتیجه هر چند در کوتاه مدت به سود آنها بود اما در میان و دراز مدت، عملا آنها را با بحرانی عظیم روبرو کرد به صورتی که امروز خود را با جنبش هایی بدون راس و خود انگیخته روبرو می بینند که مذاکره با آنها بسیار مشکل تر و سطح مطالبات آنها نیز بسیار رادیکال تر از سندیکالیسم پیشین است.
اما نکته دوم، قابلیت سرایت خشونت و تشدید و رادیکال شدن آن به دلیل فرو رفتن سیستم اجتماعی در موقعیت های ابهام، عدم شفافیت و انسداد راه های متعارف اطلاع رسانی، بیان و ابراز نارضایتی و اعتراض به ویژه در جوامع بزرگ است که بر خلاف جوامع سنتی امکان این کنش ها به صورت فیزیکی و چهره به چهره در آنها وجود ندارد. این امر نیز هر چند ممکن است به نظر در کوتاه مدت بتواند از تشدید خشونت جلوگیری کند، اما در میان و دراز مدت ، خشونت را تشدید و امکان کنترل آن را از میان می برد زیرا سبب می شود که چرخه های خشونت بتوانند از طریق روش های غیر متعارف و بدیل های دیگری چون شایعه، دروغ، جنگ روانی، مبالغه، تحریف واقعیات، پرونده سازی و هزاران سیستم استراتژیکی و تاکتیکی دیگر که انقلاب اطلاعاتی و شبکه ها به آنها امکانات وسیع و تقریبا بی حد و حصری می دهند ، به تشدید بحران بیانجامند. باید همواره دقت داشت که سیستم های اجتماعی همچون سیستم های بیولوژیک قابلیت ها و توانایی های تقریبا بی پایانی برای جبران کنندگی دارند، بدین معنا که با از میان رفتن هر راهی، راهی دیگر برای بروز خود می یابند. تمایل به از میان برداشتن یک نیاز اجتماعی با ریشه های عمیق بدان می ماند که خواسته باشیم از وزش باد یا از فرو ریختن آب از کوه ها جلوگیری کنیم.
سرانجام آنکه، باید باز هم بر این نکته تاکید کنیم که هیچ تغییر و پیشرفت اجتماعی ای بدون تغییر سیستم اجتماعی امکان پذیر نیست و تغییر سیستم های اجتماعی نیز عموما نسبتی معکوس با اتوپیاهای تغییر دارند، که البته هم نازیرند و هم در اسطوره شاسی انسانی جایگاهی ارزشمند دارند، اما این اتوپیاها خود حاصل انسدادهای اجتماعی نیز به حساب می آیند که به رادیکالیسم های گوناگون منجر می گردند. بنابراین دستاوردهای دراز مدت سیستم های اجتماعی که در آرامش و در طول زمان های دراز به دست آمده اند از جمله کل پیچیده ای که ما در یک سیستم سیاسی هزاران ساله به مثابه دولت از یک سو و جامعه مدنی از سوی دیگر در ایران داریم، ارزش بسیار بالایی دارد و باید قدر این تقابل ارزشمند را که می تواند و باید در تعامل دو سویه خود، سیستم اجتماعی را به سوی اعتلا و رشد جامعه هدایت کند، دانست. هر شکلی از خشونت، از خشونت های فیزیکی آشکار تا حتی کوچکترین تهدید های کلامی و تحقیر افراد به هر شکل و حتی هر عملی که بتواند به عنوان نوعی تحقیر و توهین تلقی شود، در چنین شرایط حساسی می تواند اثرات اجتماعی فوق العاده سختی در تشدید بحران و بالا گرفتن خشونت های سخت تر داشته باشد و باید از آنها پرهیز کرد. البته همانگونه که خشونت در چرخه های فزاینده افزایش می یابد، خروج از خشونت نیز می تواند در چرخه های مثبت یعنی با باز کردن فضا، افزایش آزادی های دموکراتیک و امکان دادن به فعالیت های قانونی و اجرای کامل و بدون استثنای قوانین و ایجاد اعتماد در همه افراد جامعه نسبت به نهادهای دولتی و مدنی ، از این دور باطل خارج شد. و این در نهایت همان چیزی است که نه فقط دین ایرانیان، بلکه سنت و آداب و رسوم هزاران ساله آنها دائما در همه روایات و داستان ها و اساطیر و اشعار و پند و اندرزهای خود تکرار کرده و می کند. این نکته را نیز بیافزاییم که گریز از خشونت هیچ تناقضی با دفاع از حقوق خود و دستاوردهای اجتماعی در چارچوب های قانونی و حتی تلاش برای بهبود قوانین و کارکرد بهتر نهادها برای به اجرا در آوردن کامل قوانین ندارد.
تجربه تاریخی فرهنگی مردمان در جهان تاکنون نکته ای را بارها و بارها نشان داده است و آن اینکه هیچ سیستم اجتماعی – سیاسی نمی تواند در جهت معکوس دستاوردهای درازمدت خود پیش رود مگر آنکه ابتدا از یک سیر کامل خود ویرانگری بگذرد. ایران در تجربه هزاران ساله تمدن کشاورزی خود از پیش از اسلام تا دوران درخشان تمدن اسلامی اش، همواره از دو دیو و اهریمن بزرگ در هراس بوده و آنها را در راس همه بدی ها و شیاطین قرار داده است و این را می توان به خوبی از اسطوره شناسی ایران باستان تا اسطوره شناسی شیعه نیز در یافت: دیو “دروغ” و دیو “خشم”: پرهیز از دنباله روی از این دیو ها و بازگشت به اصل تمدنی و سخاوتمندی و نرم خویی و مهربانی ایرانی؛ این ها شاید هنوز تنها راه های خروج از بحران برای ما باشد .
+ There are no comments
Add yours