سایت موج سبز آزادی: فتحالله توحیدلو، در این یادداشت که برای دخترش در وبلاگ خود، حدیث آرزومندی منتشر کرده، با اشاره به سوابق انقلابی خود و تلاشهای فکری و عملی سمیه توحیدلو برای پایداری و حفظ جمهوری اسلامی، از ادامه بازداشت 65 روزه وی انتقاد کرده است:
برای سمیه توحیدلو
من پدر سمیه هستم، فتحاله توحیدلو( معلم ). همیشه چه قبل از انقلاب، انقلابی بودم و چه بعد از انقلاب هوادار سرسخت این انقلاب بزرگ، قبل از انقلاب در دوران دانشجوییام، همیشه برای رسیدن این انقلاب، پیرو بزرگان انقلاب همچون امام امت، مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی بودم، همیشه در بخش اعلامیههای امام در هر جایی که لازم بود و هم در توانم بود، با جسارت میرفتم و آن اوراق زرین آگاهی را در شبستان سیاه جهل و فقر علمی پخش میکردم، این کاری نبود که فقط من انجام میدادم، بلکه همه دلسوختگان به اسلام و آرزومندان رسیدن به عدالت و آزادی هم این گونه بودند و با تمام خلوص به انجام آن اقدام می نمودند، کلاسهای حسینیه ارشاد را ترک نمیکردم در کلاسهای کانون توحید و مسجدالجواد شرکت مستمر داشتم، پاتوقم از کتابفروشیها، بیشتر شرکت سهامی انتشار بود و پس از بسته شدن آن توسط رژیم، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی بود که با همت شهید محمدجواد باهنر، شهید محمد بهشتی و … پایهگذاری شده بود و هم انتشارات بعثت که گرداننده آن فخرالدین حجازی بود میرفتم. فخرالدین حجازی معلم دوران دانش آموزی من در دارالفنون سال ها ی1349 و 50 بود.
او اولین کسی بود در آن دوران که در ساختن شخصیت من اثرگذار بود. در دوران دانشجویی انتخاب همسرم تنها از بین سه دانشجوی محجبه مسلمانی بود که در انجمن اسلامی دانشگاه فعال بودند. در پخش اعلامیهها و رساندن کتب اسلامی بخصوص رساله امام و حکومت اسلامی ایشان و کتب دکتر شریعتی بدست دیگر دانشجویان و هممیهنان و فامیلها، فعالیت موثر داشت. در دوران حکومت نظامی که رفت و آمدها از ساعت 9 شب ممنوع میشد با چه ترفندهایی از خانه بیرون میزدیم تا اعلامیهها، خبرنامهها و کتابها را به مردم برسانیم و هم خبرنامه های جدید را از همفکران جهت پخش بگیریم، آن موقع دخترم سمیه هنوز بدنیا نیامده بود و مادرش با چه سختی در آن شب پر هول و هراس میبایست برای بردن خبرنامههامی کوشید. گاه مجبور میشد جهت فرار از دست دژخیمان حکومت نظامی بر خود کمربندی محکم ببندد تا فرزندش صدمهای نبیند، یک ماه مانده به پیروزی انقلاب،در دی ماه 1357، خداوند سمیه را به ما بخشید. نام او را به یاد اولین شهید زن در اسلام، سمیه گذاشتیم. او که هنوز فرزند چندماههای بیش نبود، در تمام تظاهرات خیابانی همراهمان بود، یا بغل مادرش یا در بغل من، شعارهای آن زمان را که می گفتیم، بخاطر داشت، اولین سخنی که یادگرفت و بر زبان آورد، خمینی بت شکن، بود، و اولین شعاری که آموخت و بیان کرد:
روح منی خمینی، بت شکنی خمینی
بود، سمیه با چنین شرایط انقلابی رشد کرد. مادرش همیشه در جلسات قرآنی و یا سخنرانی ها و یا زیارت عاشورا که شرکت میکرد او را به همراه خود میبرد . سمیه زیارت عاشورا و دعاهای بسیاری را در همان جلسات که خانمها میخواندند او هم میشنید و می آموخت و با جسارت تمام در نزد همانها و با آن ها آن را نجوا میکرد ،گاه تنها و گاه گروهی زیارتنامهها را میخواند. بالغ نشده بود که حجاب خود را بسیار خوب حفظ میکرد و نمازش را میخواند و به قرائت قرآن علاقه زیادی نشان می داد. و در تمام کلاسهای دوران تحصیلی اش ، از ابتدایی تا پایان دوره دبیرستان ، با موفقیت و با کسب بهترین نمرات به پایان برد. او همچنان که درس میخواند، هم در جلسات مذهبی شرکت داشت وهم در کلاس های فوق برنامه- خطاطی- شرکت می کرد .او دیپلم خود را از دبیرستان روشنگر گرفت، پس از اتمام دبیرستان، در کنکور سراسری قبول گردید و وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد، با ورود دخترم به دانشکده فنی، روش فعالیت های اجتماعی او غنای دو چندان گرفت. وارد انجمنهای اسلامی شده با همان شور مذهبی که در سر داشت، درس خود را میخواند و در برنامه های سیاسی و اجتماعی که دردانشگاه اش و شهرش وجود داشت با علاقه شرکت می کرد، در انجمن اسلامی فعال بود و نقش تعیینکننده داشت. در سال سوم دانشگاه با دانشجویی مسلمان و انقلابی، همچون خودش ازدواج می نماید.
با کاندیداتوری آقای خاتمی در دوره اول ریاست جمهوریشان، فعالیت او هم با رای اولی آغاز شد، وارد ستاد انتخاباتی ایشان گردید و ستاد رای اولی ها را راه اندازی نمود. در کوران حوادث دانشجویی موفق و سربلند و رشید با فکر عمل میکرد، پس از پایان دوره مهندسی شیمی دانشکده فنی دانشگاه تهران، در آزمون کارشناسی ارشد دانشگاه تهران شرکت کرد ، پس از اتمام درسش در همان سال در دانشکده فنی، در رشته جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با رتبه بالایی پذیرفته شد، پس از اتمام این دوره ، در آزمون دوره دکترای جامعه شناسی شرکت نمود وبا کسب رتبه اولی در همان دانشگاه پذیرفته شد . چون معلم بودم میدانستم، چنانچه دانشجویان رشته ریاضی پس از اتمام درسشان در علوم انسانی ادامه تحصیل دهند هم از دیگر دانشجویان در فهم دروس و هم در دیگر خلاقیت های اجتماعی موفق ترند، بدین خاطر بود که دخترم پس از کسب مهندس شیمی وارد رشته علوم انسانی در زمینه جامعه شناسی شد . دخترم در حالی که خوب درسش را میخواند، همزمان در فعالیتهای اجتماعی درجهت رشد خود و همسو با نظام جمهوری اسلامی فعالیت میکرد و همیشه نسبت به اسلام و شکوفایی انقلاب اسلامی و حفظ آن میکوشید ، وقتی می دید آن چیزی که از اسلام و جلوه های آن در شهرش نمایان می شود با آن آموزه هایی که از استادانش و مطالعاتش که در کتاب های بزرگانش خوانده مطابقت ندارد، به نقدسازنده جامعه اش میپرداخت و در وبلاگش نظرات خود را صادقانه مطرح می کرد و نظرات دیگران را هم می خواند. هم، وطنش را دوست داشت و هم به انقلاب بزرگی را که ثمره خون شهیدانش بوده عشق می ورزید، امام امت را در نظرش بسیار بزرگ می داشت و همیشه عکسهای او و قطعاتی از شعرهایش و نکتههایی از بیاناتش را به دیوار اتاقش نصب می کرد .
در ستادهای انتخاباتی آقای خاتمی در هر دو دوره ریاست جمهوری و در دورههای انتخاب نمایندگان مجلس شورای اسلامی و حتی در شورای اسلامی شهر ها شرکت موثر داشت. دارای طرحهای نویی هم بود، سمینار بزرگ آموزههای مولانا را در دانشگاه تهران در سال1383 با حمایت معاون پژوهشی وزیر علوم به همراهی چند دوست دانشجویش در چهار روز در دانشگاه تهران برگزار کرد. چهار روز و در چهار سالن بزرگ دانشگاه تهران که از ساعت 8 صبح شروع میشد و تا پاسی از شب در هر چهار سالن برنامه ها ادامه داشت و در تمام جلسات سخنوران بزرگ چه ایرانی و چه خارجی حضور داشته و مقاله خود را می خواندند.
در ستاد آقای موسوی هم بنابه روحیات خودش که هیچ وقت نمیتوانست ساکت و بدون تلاش بماند شرکت کرد ، در ستاد ائتلاف اصلاح طلبان شروع بکار کرد، دو ماه با جدیت و تلاش شبانه روزی با دیگر جوانان و همراهانش عاشقانه فعالیت نمود، فکر کرد، راه حل داد و با همت همه دستاندرکاران در ستادهای دیگر، موجی بزرگ در جامعه بوجود آمد، او آنچه در سر داشت که همان عظمت اسلام و جمهوری اسلامی بود، طرح داد، نظرداد وحاصل این همه تلاش آن جوانان سرخوده از نظام بودند که شرکت کردند، همه آمدند آنان که قهر کرده بودند آمدند، آنهایی که دل سرد شده بودند آمدند، و نواری سبز در سراسر میهن اسلامی بپا شد، یک پارچه همه سبز شدند. روز 22 خرداد چهل میلیون ایرانی به طرف صندوقهای رای آمدند. میبایست شیرینی و حلاوت زحمات شبانه روزی دو ماه که شب و روز تلاش کرده بودند می دیدند، درساعت 3 بامداد روز 24/3/88 یعنی فردای رای گیری به پاس همه زحماتش به انقلاب، به علت اینکه انقلابش را دوست دارد وبه پیشرفت جمهوری اسلامی می اندیشد و بفکر سربلندی جوانان آن است، شبانه او را از خانهاش بدون هیچ حکم جلبی به زندان بردند. او که باید در سازندگی این کشور نقش بزرگی ایفا کند، او که می بایست از طرحهایش و از فکرش، از نوآوریهایش، برای سر افرازی انقلاب استفاده برند ، او را چندی در سلول انفرادی زندان اوین نگه میدارند .
من و مادرش که هر دو فرهنگی هستیم و همیشه از دوستداران انقلاب و از همراهان سر سخت آن بودیم و همیشه دل نگران حفظ این انقلاب ، هیچ فکر نمیکردیم روزی به جایی برسد، که همین نظام، فرزندمان را که او هم همچون خود ماست و شور انقلابی دارد و توانایی فکری بیشتری در پایداری و حفظ این نظام اسلامی در سر می پروراند، راهی زندان شود. و اکنون 65 روز است که در آن جا گرفتار می باشد.
پدر سمیه توحیدلو
26/5/88
+ There are no comments
Add yours