دلم جشن می خواست. روسری سفیدی را که وعده کرده بودیم سر کردم و سعی کردم خودم را به موقع به دوستانم برسانم. با همسرم شتابان از خانه خارج شدیم. در راه “همراه شو عزیز” شجریان بزرگ را آنقدر خواندم تا حفظ شدم. پرینت های متن سرود را در آخرین لحظه برنداشتم چون با دیگران هماهنگ نکرده بودم و نمی خواستم خودسرانه در برنامه دخالت کنم.
چه صبح دل انگیزی. اندیشیدم: چند تا زن روسری سفید همراه همسرانشان الان در خیابانند؟
کمی دیر کرده بودیم و در آخرین خیابان منتهی به مراسم تلفن باران شدم. از همان پایین پله ها که می رسیدی به اول استخر، سفید پوشهای جلوی ورودی تالار به چشم می آمدند.
تعدادمان که زیاد شد، راه افتادیم سمت عمارت تا بقیه را هم خبر کنیم.
سرود می خواندیم:
همراه شو عزیز/همراه شو عزیز
تنها نمان به درد/کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
دشوار زندگی/هرگز برای ما
بی رزم مشترک/آسان نمی شود
تنها نمان به درد/همراه شو عزیز
همرا شو/همراه شو
همراه شو عزیز
و از بقیه هم که در حال ورزش کردن بودند، خواستیم تا با ما همراه شوند. به زنان تبریک می گفتیم و دور استخر بزرگ و یخ زده قدم می زدیم. پاهایمان را محکم می کوبیدیم به زمین و پلاکارد تبریک روز جهانی زن را طوری که همه بتوانند ببینند نشانشان می دادیم.
بعد از دور زدن دور استخر دوباره روبروی ورودی عمارت جمع شدیم و از نابرابری ها گفتیم:
بی عدالتی در مشاغل
ادامه تحصیل
خشونت خانگی
تبعیض جنسیتی
نابرابری در حقوق
. . .
برای آنکه صدایمان به گوش دیگران هم برسد روی پله های نزدیک به مسیر اصلی جمع شدیم، مقاله هایمان را خواندیم و حدیث مکرر تبعیض، این بار برای عابرین مایه درنگ شد.
خیلی ها برای استفاده از هوای پاک صبحگاهی و ورزش کردن به این پارک زیبا آمده بودند. هرچند که اکثر زنان می دویدند و مردان اغلب نشسته بودند، اما اکثر کسانی که می ایستادند تا ببینند حرف حساب ما چیست؟ مرد بودند. شاید برای زنها دویدن مهمتر از شنیدن از حقوقِ نداشته بود.
یادم آمد که مردها آسان تر، سریعتر و با توضیحات کمتری بیانیه را امضا می کنند. چیزی که همیشه باعث تعجبم می شود. اینجا هم می دیدم که زنها حتی در شنیدن هم پیشقدم نمی شدند. چرا؟
مگر نه اینکه امروز روز ماست؟
دوستی که دعوتم را برای شرکت در مراسم پذیرفته بود می گفت: شما زنها اول باید خودتان این برابری را بپذیرید. شیطانکی که همیشه در اینطور مواقع سر و کله اش پیدا می شد و مرا وسوسه می کرد تا دفاع کنم و بگویم این گونه نیست، اما واقعیت دقیقا همین است! واقعیتی که باعث می شود تا برگه بیانیه تنها با یک امضا به من برگردد، زمانی که آن را به زن و شوهری می دهم، با این توجیه زن که باید بیشتر فکر کنم! آخر چرا؟؟!
امروز با وجود آنکه تعداد زنان روسری سفید بیش از تعداد مردان بود و با وجود آنکه همه مقاله ها و مطالب از طرف زنان ارائه شد، اما در نهایت این مردان بودن که به جمع ما پیوستن، در حالیکه از زنان خیلی بیشتر دعوت کردیم و خواستیم که با ما باشند!
امروز روز زن بود. روز من، روز تو، روز مادرهای مان، یعنی روز همه آدمهای دنیا. امروز روز انسان بود.
اما جشن این روز زیبا، مانند همیشه این دلشوره را داشت که نکند بازهم . . .
بقول یکی از دوستان: «بوگون، دونیانون هر یرینده خانملارا جشن توتوللار، اما ایراندا، خانملاری توتوللار!
همه دنیا این روز رو برای خانما جشن می گیرن، اما توی ایران خانما رو می گیرن!»
این روز حتی در افغانستان و فلسطین هم جشن گرفته شد!!!
تبریز 18 اسفند 1386
+ There are no comments
Add yours