آی آدم‌ها! یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان (برای حامد روحی‌نژاد) / علی کلایی

24 مهر 1388

موج سبز آزادی: فکر می کنم بعد از ظهر بود از روز 19 خرداد 1388 خورشیدی . با حاجی عزیزمان (که به دلایلی نامش را نمی برم) در سلول 53 بند 209 زندان اوین نشسته بودیم. تازه دو روزی بود که از انفرادی خارج شده بودم و کلی حرف از 29 روز انفرادی و تنهایی. نشسته بودیم و البته می دانستیم که به زودی یکی دیگر و شاید دو تا دیگر هم به جمعمان اضافه خواهد شد. در باز شد و جوانکی با سه پتو و یک حوله در جلوی در ظاهر گردید. جلو رفتم و پتوها را از او گرفتم و خوش آمدی گفتم. جوابی گفت و در را بست. جوانک انگار در روزهای انفرادی خیلی به او سخت گرفته بودند. چپ و راست خدا را شکر می کرد که از انفرادی خلاصی یافته. بالاخره بعد از آرام کردنش خود را معرفی کرد. حامد روحی نژاد، اتهام: ارتباط و همکاری و عضویت در انجمن پادشاهی ایران.

بگذارید ماقبل ادامه سخن نکته‌ای را متذکر شوم. نکته ای را که می دانم کسی که حقوق بشر و حق انسانی برایش مهم است، چنین شبهه‌ای برایش پیش نمی آید. اما چه کنم که مار گزیده ام. در اردیبهشت ماه 88 تنها به دلیل فعالیت حقوق بشری برای جوانانی بازداشت شده که اتهامشان انتساب به سازمان مجاهدین خلق بود بازداشت شدم و حضرات امنیت بان با توهم ارتباط و همکاری من با سازمان و این سخن که من از سوی سازمان ماموریت داشته ام که از اینان دفاع کنم بنده را به بند کشیدند. اینجا بگویم. من نه علاقه ای، نه هم‌اندیشگی و نه هیچ پیوندی با انجمن پادشاهی ایران داشته و ندارم. اصولا با هر گونه پادشاهی و امر مطلقه مخالفم. به عنوان یک عنصر مذهبی هیچ پیوند فکری نیز با اندیشه های ضد مذهبی انجمن نیز ندارم. این را گفتم که بعدا آقایان امنیت بان توهم نزنند و حداقل به این یک قلم اتهام بنده را سلابه نکشند. به هر حال ادامه سخن.

از آن روز تا 10 تیر ماه به مدت 21 روز در کنار حامد روزگار گذراندم. بماند که حاجی عزیزمان را از پیش ما بردند و بعد از سه یا چهار روز جایمان را عوض کردند به سلول 94 بند 209 منتقل شدیم. بگذارید از حامد بگویم. حامد یک جستجو گر است. دانشجوی فلسفه ای که به دنبال عقلانیت می گردد و به دنبال پاسخی عقلی و منطقی برای سوالهایش. او به عنوان دانشجوی فلسفه دانشگاه شهید بهشتی با سوالهایش در مورد دین و خدا راه خود را آغاز کرد. حامد به مرحله مقدس شک پا نهاد. شک کرد در آنچه تا به آن روز به او گفته بودند. شک کرد و گشت.

اما به دلیل ضعف منطق مدعیان دین داری تریبون دار و منبر دار و منصب دار جامعه ما و به دلیل ضعف اندیشگی روشنفکران مذهبی ما – که سالهاست نه به تولید اندیشه که به استفاده از اندیشه های تهیه شده توسط دیگران مشغول اند و بدون تولید یا تقریر اندیشه می کنند و یا ترجمه اندیشه) با زده شدن از دیانت پاسخ خود را در اندیشه های امثال “فرود فولادوند” می یابد. به انجمن پادشاهی ملحق می شود به عنوان یک عنصر ایران خواه به خیال خود برای سعادت ایران و رهاییش مبارزه می کند. برای پیوستن به انجمن از ایران خارج می شود. 94 روز زندان کردستان عراق را تحمل می کند. در عراق به پوچی اندیشه های این حضرات انجمنی پی می برد و با ایمان آوردن به خدا قصد بازگشت می کند. با امنیتی های ایران ارتباط می‌گیرد و ایشان نیز مزورانه به او اطمینان می‌دهند که بازگشتش بدون مشکل خواهد بود و حامد به ایران باز می گردد.

در طول هشت ماه پس از بازگشت به ایران تا بازداشتش، او به ادامه تحصیل در دانشگاه شهید بهشتی می پردازد. اما نا غافل در 14 اردیبهشت 1388، شباهنگام با یورش نیروهای اطلاعاتی مسلح به خانه او در چهاردانگه تهران و در حالی که در کنار خانواده عزیزش بوده بازداشت می شود و به بند 209 زندان اوین منتقل می شود. مدت 36 روز را انفرادی این بند می گذراند و در 19 خرداد از انفرادی خارج می شود.

آنچه گفتم اتفاقاتی بود که بر حامد گذشته بود تا به نزد ما آمد. اما! اما حامدی که من دیدم یک عاشق است. نمازش را در طول آن 21 روزی که با او بودم هرگز ترک نکرد. نمازهای صبحش و راز نیاز عاشقانه اش با معبود و تلاشش برای بیدار نشدن من که گاهی خواب می ماندم را هرگز فراموش نمی کنم.

در روزهای اول خیالمان این بود که حامد را به زودی آزاد می کنند. هنوز وقایع روزهای انتخابات به وقوع نپیوسته بود و جمع بندیمان این بود که با توجه به اینکه حامد با دستگاه اطلاعاتی ایران همکاری کرده، ایشان نیز او را به قید وثیقه ای آزاد می کنند و بعد یا با شمشیر داموکلس وثیقه و امکان صدور حکم و یا با یک حکم تعلیقی به کنترل حامد می پردازند. اما هرگز فکر نمی کردیم که ایران آبستن حوادثی دگر باشد و مسیری دیگر پیش پایمان گذاشته شود.

شب و روز انتخابات 22 خرداد من و حامد و دیگر همسلولی عزیزمان در کنار یکدیگر چشم بر تلویزیون مرحمتی حضرات امنیت بان داشتیم و نظاره گر روند انتخابات. انتخابات گذشت. حاجی را از سلول ما بردند و بعد از سه یا چهار روز جایمان را با همسلولی جدیدمان عوض کردند و به سلول 94 نقل مکان کردیم. چند روزی گذشت و از طریق سیمای حکومت ولایی متوجه شده بودیم که اوضاع بیرون عادی نیست و ماجرای انتخابات از وضعیت انتخابات‌های عادی جمهوری اسلامی خارج شده و به مسیر دیگری افتاده.

خبرهایی هم که به ما میرسید حاکی از همین مسئله بود. به هر حال یک روز حدود بعد از ظهر دوباره بازجویی های حامد شروع شد. به او گفته بودند که باید بازجوییش تجدید شود. دوباره حامد را حدود بعد از ظهر از سلول می بردند و شب ساعت 9 یا 10 یا گاهی 11 شب به سلول بر می گرداندند. هر شب می گفت که سیر بازجویی تا جای مشخصی رسیده و مثلا این تعداد ساعت اگر بنویسم کار تمام است و بازجویی پایان می پذیرد. اما یک شب حامد حال و اوضاع خوبی پس از بازگشت نداشت.

بعد به ما گفت که بازجوهایش از خواسته اند مطالب بازجویی را در مقابل یک دوربین تلویزیونی تکرار کند. در حقیقت آنها به یک مصاحبه تلویزیونی با او دست زده بودند. چند روزی از این فیلم برداری گذشت و ما تصور می کردیم که این فیلم را برای روز مبادا از او برداشته اند. غافل از اینکه این نامردمان خواب جدیدی برای حامد دیده اند و این پسر ساده و صادق را می خواهند قربانی مطامع پلید خود کنند. یک شب که در مقابل تلویزیون بخش پیدا و پنهان خبر ساعت 20 شبکه خبر را نگاه می کردیم، ناگهان با اعترافات تلویزیونی روبرو شدیم.

اعترافاتی از افرادی که با همکاری بیگانگان می خواستند در ایران بمب گذاری کنند و مرتبط با انجمن پادشاهی ایران هستند. بعد هم ابتدا تصویر محمدرضا علی زمانی و بعد تصویر حامد عزیزمان آنهم با صورتی مثلا شطرنجی شده. همگی مات شده بودیم و فکر کردیم که اشتباه کردیم. اما وقتی این تکه مصاحبه های 30 تا 40 ثانیه منقطع شده و مونتاژ شده در بخش خبری 20:30 پخش شد مطمئن شدیم که درست دیده ایم. همگی وا رفتیم. در میان ما اعصاب حامد از همه به هم ریخته تر بود.

ما هم دلداری می دادیم که مثلا علی افشاری یا هاله اسفندیاری نیز اعتراف تلویزیونی کردند و بعد آزاد شدند و نگران نباش. اما خب! خودمان هم می دانستیم که این نشان از سناریو جدیدی از سوی سناریست های وزارت اطلاعات است. همان شب حدود ساعت 11 و نیم به دنبال حامد آمدند و او را بردند. انگار فهمیده بودند که نباید حامد این فیلم را میدید. اما خب! وقتی فهمیدند که کار از کار گذشته صبح هنگام فردایش او را به سلول بازگرداندند.

از فردای آن شب دوباره بازجویی های وقت و بی وقت حامد شروع شد و اینبار با این اتهام که تو برای جاسوسی به کشور بازگشته ای. اتهامی مبتذل و مسخره که به هیچ جه به حامد نمی چسبید. خودش می گفت من در عراق زندانی حکومت کردستان عراق بوده ام و در زندانش مورد ضرب و شتم و فشار شدید جسمی قرار گرفته ام. چگونه ممکن است با این همه بلایی که سر من در آوردند، برای آنها جاسوسی کنم؟ خودش هم می دانست که اتهامش یک سناریو بی مزه و غیر منطقی است. به هر حال در همین گیر و دار اتهام جدید و دفاعیات حامد بود که من از سلول آنها خارج شدم و پا به خارج از زندان اوین، به زندانی به وسعت ایران گذاشتم.

و گذشت تا حضور حامد در دادگاه اول یا دوم (اشتباه از حافظه من است) و بودن اسمش در کیفرخواست و بعد خبر صدور حکم اعدام برای او. قبل از ادامه سخن باید مسئله را متذکر شوم. حامد مبتلا به بیماری “ام‌اس” آنهم از نوع حاد است. هر فشاری از جمله عصبی یا جسمی می تواند بیماری او را تشدید کرده و به فلج جسمی یا خدایی ناکرده مرگ او منجر شود. این را گفتم که حساسیت مسئله برای کسانی که هنوز نفهمیده اند مسئله چیست روشن شود.

بگذارید در مورد حامد چند نکته را بگویم. حامد در طول زندگی ام یکی از صادق ترین انسانهایی است که دیده ام. او یک جستجو گر است. یک اندیشه ورز که به دنبال حقیقت می گردد. همین جستجوگریش و قانع نشدنش به پاسخهای غیر منطقی دینداران صفوی او را به تلاش و تکاپو سوق داد. حامدی که من در زندان دیدم یک موحد حقیقی بود. این توحید و توکلش را در تمامی رفتار و سکناتش به عینه می توانستی مشاهده کنی.

مقصر سوق پیدا کردن حامد به سوی امثال انجمن پادشاهی نه حامد که مسئولان و روحانیت حاکم در نظام ولایی است. حامد به جای یک دیندار شناسنامه ای ماندن به دنبال حقیقت می گشت. اگر از این دیانت دفاعی عقلانی میشد و به سوالات او درست و نه با پاسخهای بی منطق جواب داده می شد، به هیچ وجه حامد به سوی امثال پادشاهی گرایش پیدا نمی کرد.

حامد متولد 1364 است. یک جوان به روز که از امکانات عادی و روزمره (با وجود عدم تمکن مالی خانواده) بهره مند بود. اما روح حق طلبیش او را به میانه اندیشه ورزی و مبارزه اجتماعی کشاند. حامد شک کرد. از دامان اندیشه توحیدی خارج شد و با ایمان و عقیده و یقین به آن بازگشت. حامد روحی نژاد یک دانشجوی واقعی است. نه اهل حفظ کردن و نمره آوردن که یک پژوهشگر است. قبول که در دوره ای زندگی اش مسیری را رفته که به اعتقاد خود او، من و بسیاری دیگر نادرست بوده است. اما او خود بازگشت. مگر معنی توبه جز بازگشتن است؟ حامد روحی نژاد هیچ توطئه ای نکرده و دستش به خون هیچ بنی بشری آلوده نشده. به کدامین گناه آن مثلا قاضی برای او حکم اعدام صادر می کند؟

در ضمن! حامد در 14 اردیبهشت ماه 1388 بازداشت شده. در ایام انتخابات ما در کنار یکدیگر بودیم. آخر کدام عقل سلیمی می تواند بپذیرد که حامد در زندان به بمب گذاری و دادن فرمول بمب و از این سخنان مبتذل مشغول بوده؟ این حرفهای بی منطق را آخر کدام آدم عاقلی می تواند باور کند؟

آی آدمها! جریانی در جمهوری اسلامی قصد دارد با اعدام امثال حامد جو رعب و وحشت ایجاد کند. به این دلیل که اتهام حامد مسئله انجمن پادشاهی است فعالین حقوق بشر و سازمانهای حقوق بشری، اصلاح طلبان درگیر انتخابات در ایران و همچنین نیروهای فعال دیگر کمترین میزان حمایت از حامد را انجام می دهند. حامد روحی نژاد یک جوان ایرانی که به گناه ناکرده و اتهامی دروغ به اعدام محکوم شده است. می ترسم از روزی که این واقعه شوم رخ دهد. می ترسم از روزی که همه ما انگشت حسرت به دندان بگزیم که چرا برای این جوان ایرانی، این فرزند جستجوگر ایران کاری نکرده ایم.

حامد روحی‌نژاد در حال قربانی شدن است. قربانی مطامع کسانی که آنچه در خرداد ماه 1388 کردند به کودتای خرداد 88 معروف شد. ایشان می خواهند از خون حامد بگذرند تا به اهداف پلید خود برسند. از خون یک جوان 24 ساله جستجوگر بگذرند تا بر سریر قدرتشان باقی بمانند.

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! تلاش کنیم تا حامد و حامدهای ایران بیگناه به چوبه دار سپرده نشوند.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours