آخرین روز تبلیغات کاندیداهای مجلس شورای اسلامی در « مهاباد » بود. به حوزه های انتخاباتی رفتیم. تصمیم داشتیم که از این فرصت به خوبی استفاده کنیم تا هم بتوانیم مستقیم و رو در رو با همشهریان، به معرفی اهداف انسانی و عادلانه کمپین بپردازیم و هم این که با جلب رضایت مردم امضاهای بیشتری جمع آوری کنیم. هدف دیگرمان این بود که بفهمیم کاندیداهای انتخاباتی مجلس هشتم تا چه اندازه به مسئله زن و کسب حقوق مساوی برای نیمه جامعه شان، اهمیت قائل اند. چون فعالیت های تبلیغاتی امسال با سالهای قبل متفاوت بود از یک طرف در مراکز تبلیغاتی، زنان زیادی نیز بودند که تبلیغ و سخنرانی می کردند. از طرف دیگر کاندیداها، «مراکز تبلیغاتی مخصوصی برای زنان» برقرار کرده بودند.
به هر یک از دفاتر تبلیغاتی که می رفتیم همینکه دفترچه ها وفرمهای جمع آوری امضاء را به آنها نشان می دادیم و در مورد کمپین و همچنین نحوه جمع آوری امضاء برایشان توضیح می دادیم همه زنان حاضر درحوزه ها و حتی مردان نیز که در آنجا حضور داشتند بدون استثناء تایید می کردند، تقریبا همه حاضران در مورد این که زنان واقعا تحت ستم هستند صحبت می کردند و با امضای فرمهای کمپین موافقت می کردند حتی قول می دادند که امضاهای زیادتری نیز جمع آوری کنند، خصوصاً زمانی که به آنها می گفتم که به دفاتر تبلیغاتی دیگر کاندیداها نیز رفته ایم و از اینکه آنان نیز موافقت کرده اند باعث می شد حس رقابتی بین شان به وجود آید . البته به آنان نیز یادآور می شدیم که «هر کدام از کاندیداها که به مسئله زنان اهمیت بدهد و هر چه بیشتر خواسته های زنان را مد نظر قرار دهد و در مجلس مطرح سازد ما زنان نیز از او پشتیبانی می کنیم» در این حالت بود که آنها نیز تعداد فرمهای بیشتری را برای جمع آوری امضاء، درخواست می کردند.
به یکی از مراکز تبلیغاتی زنان که رفتم با دختر جوانی که از مسئولین آن حوزه انتخاباتی محسوب می شد به گفتگویی خودمانی و صمیمانه نشستم، زمانی که موضوع کمپین را مطرح کردم از من کارت شناسایی خواست، هنوز نمی دانست موضوع چیست اما کارت می خواست و فکر می کرد چون فرمها معتبر و دارای آدرس سایت و همچنین این فعالیت به شیوه ای مدنی و همراه با دفترچه هایی برای ارائه توضیحات بیشتر در این خصوص است، به ویژه که تبلیغ و ترویج برای اصلاح قوانین نابرابر، این چنین علنی، صریح و آزادانه در بین مردم مطرح می شود ممکن است این تصور را برای او به وجود آورده بود که حتما باید از سوی نهادی دولتی آمده باشیم.
در پاسخ درخواست کارت شناسایی، من دفترچه کمپین را نشان اش دادم و خودم را یکی از فعالین جنبش یک میلیون امضاء معرفی کردم و استوار و سرافراز گفتم که « این، هویت و کارت شناسایی من است: جنبش ما جنبشی فراگیر است و محدود به اشخاص خاصی نیست و مدنی بودن فعالیت ما معتبرترین کارت شناسایی ما است..» با گذشت چند لحظه، اولین کسی که در آن جمع، برگه کمپین را امضا کرد همین دختر بود و بقیه زنان را نیز برای امضای بیانیه فراخواند. خوشحال از برخورد همدلانه اش، به او پیشنهاد کردم در صورت موافق بودن می تواند از همین الان فعالیت خود را در جنبش یک میلیون امضاء، آغاز کند، و با خنده و کمی شیطنت اضافه کردم که « البته بدون کارت شناسایی» او هم خنده اش گرفت، و با قرار دیدار بعد، از آنها جدا شدم.
سپس به یکی از حوزه های تبلیغاتی «مخصوص مردان» رفتم که تعدادی مرد در آنجا نشسته بودند. بعد از معرفی کردن کمپین و توضیح در مورد اینکه به مراکز دیگر نیز رفته ایم، چند نفر از آنان، موافقت خود را نشان دادند و بعد از اینکه 10 فرم را برایشان گذاشتم یکی از آقایان گفت که «اگر هم تعداد فرمها کافی نبود خودمان ازش کپی می گیریم». اما ساعاتی بعد که برای تحویل گرفتن فرمها مراجعه کردم تنها کمتر از 20 نفر فرمها را امضا کرده بودند البته آن هم تنها زنان. برای خالی نبودن عریضه هم، حتی یک امضای مرد در بین امضاها وجود نداشت، جالب است که حتی آن مرد دلسوزی که گفته بود فرمها اگر کم بیاید با هزینه خودش از آنها کپی تهیه می کند هم، امضا نکرده بود.
با این همه، انتظار داشتم که در این روز دستکم 1000 امضاء جمع آوری کنیم، با این امید به حوزه هایی که قبلا فرمها را داده بودیم مراجعه کردیم، دیدم که هنوز خیلی شلوغ است به خصوص در غرفه های مربوط به زنان ازدهام جمعیت و بحث و گفتگو جریان داشت. به همان خانم جوان که قبلاً صحبت کرده بودم رجوع کردم و از سرنوشت برگه ها پرسیدم، گفت که فرمها در بین زنان است و بعدا جمع آوری می کنیم. کمی به حرفهایش شک کردم چون در هر فرم، جا برای بیشتر از 10 امضاء وجود ندارد، در حالی که همان لحظه ی حضور من در آنجا، بیش از 30 نفر حضور داشتند و اتفاقا موافقت خود را با امضای برگه ها نیز اعلام کردند. در نتیجه پیش خودم فکر کردم که اگر حتی یکی از فرمها نیز پر شده بود بطور طبیعی می بایست روی میز می گذاشتند… با این شک و تردید، زیاد آنجا معطل نشدم و به حوزه دیگری که نزدیک همان جا بود رفتم. اما به مجرد اینکه آنجا رسیدم یکی از خانم ها با حالتی خاص که هم حمایت و دلجویی در آن موج می زد و هم حاکی از استیصال بود گفت: «فرمهایی که آورده بودید از فرمانداری آمدند و همه را با خود شان بردند.»
به دلیل جو حساسی که ما در آن زندگی می کنیم و به علت اینکه تعداد فعالین کمپین در شهرهای کوچک به نسبت شهرهای بزرگ کمتر است و هم به خاطر مسائل و مشکلاتی که خاص مناطق کرد نشین است باید بیشتر احتیاط به خرج دهیم تا بتوانیم بیشتر مفید باشیم چون اگر همین تعداد فعالین نیز دستگیر شوند باید اشخاص دیگری بتوانند جای آنها را پر کنند تا فعالیت های کمپین متوقف نشود. به هیمن خاطر و نیز مرور دوباره این مسائل در ذهن خودم، دنبال نکردن سرنوشت بعضی از فرمها را عاقلانه تر دیدم. اما در کل برایم روشن شد که جنبش یک میلیون امضاء تا چه حد پیش رفته و اینکه کمپین واقعاٌ تا آن جا که توانسته و امکان داشته، با صلابت در هر جایی نفوذ کرده است، به طوریکه مقامات، در هر شهر و روستایی، به این مسئله حساس شده اند و می خواهند جلوی گسترش آن را بگیرند.
متاسفانه کاندیداهای ما به مسئله زنان اهمیت چندانی نمی دهند تا جایی که حتی یک نفرشان، گذاردن امضای خود را پای فرمهای کمپین، روا نمی دانند. آنها هیچ دفاعی هم از آن نکردند. اما همین بی توجهی به احقاق حقوق ما زنان و گذاشتن این همه مانع در راه احقاق حق مردم، ضرورت تلاش و مبارزه ما زنان را (بدون وابستگی و چشم داشت از کمک دولتمران) با تکیه بر اراده و به کار گرفتن توانایی های «فردی و جمعی مان» را به تک تک اعضای کمپین گوشزد می کند. ما اعضاء و فعالان جنبش یک میلیون امضاء نمی توانیم و نباید تردیدی به خودمان راه بدهیم. ما نیروی مان را از « با هم بودن و در کنار هم بودن » به دست می آوریم. پس پیش به سوی آزادی با اراده ای فولادین.
+ There are no comments
Add yours