دویچه وله (میترا شجاعی): سازمان غیردولتی روزنامهنگاران کانادایی مدافع آزادی بیان، جایزهی جهانی آزادی بیان سال ۲۰۰۹ را مشترکا به ژیلا بنییعقوب و یک روزنامهی روسی اهدا کرد. بنییعقوب امیدوار است این جایزه باعث توجه به وضع مطبوعات در ایران شود.
ژیلا بنییعقوب مدیر سایت کانون زنان ایرانی و روزنامهنگار روزنامههای همشهری، خرداد، آفتاب امروز و سرمایه است. او همچنین یکی از کنشگران کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز است و جزو هفتاد نفری بود که در ۲۲ خرداد ۸۵ در میدان هفتتیر تهران دستگیر شدند. این افراد در اعتراض به قوانین تبعیضآمیز علیه زنان تجمع کردهبودند.
بنییعقوب تا کنون سفرهای متعددی به مناطق جنگی از جمله عراق، افغانستان و لبنان داشته و سال گذشته نیز جایزهی شجاعت در روزنامهنگاری را از بنیاد جهانی رسانههای زنان دریافت کرد.
وی میگوید که در بازداشت اخیرش همین جایزه محور اصلی بازجوییهایش بوده و از او سوال میشده که برای چه چنین جایزهای به وی تعلق گرفته است.
همسر او بهمن احمدی امویی به همراه بسیاری دیگر از همکاران او از جمله احمد زیدآبادی، سعید لیلاز، هنگامه شهیدی و مسعود باستانی هماکنون در زندان هستند.
بنییعقوب میگوید هیچ دورهای در تاریخ روزنامهنگاری ایران نبوده که این تعداد روزنامهنگار تنها به دلیل شغلشان در زندان باشند.
دویچهوله: خانم بنییعقوب شما جایزهی جهانی آزادی بیان را در حالی بردید که تنها چندروز قبل، سازمان گزارشگان بدون مرز اعلام کرد که ایران در سال ۲۰۰۸ در جهنم مطبوعات قرار گرفته و رتبهی چهارم از آخر جدول کشورهایی را دارد که آزادی بیان در آنها محدود میشود. کار کردن به عنوان روزنامهنگار در چنین کشوری و برنده شدن چنین جایزهای چه حسی به شما میدهد؟
ژیلا بنییعقوب: راستش تناقض که نه ولی میتوان گفت به خاطر همین شرایط سخت هست که این جوایز به روزنامهنگاران ایرانی و روزنامهنگارانی مثل ما تعلق میگیرد چرا که همانطور که در بیانیهی هیأت داوران این جایزه هم آمده، این جایزه به روزنامهنگارانی تعلق میگیرد که تلاش کرده و با شجاعتشان بر مشکلاتی که در مسیر راه گزارشگری و روزنامهنگاری بوده غلبه کردهاند و به همین دلیل هم هست که در کنار من یک روزنامهی روسی برندهی این جایزه شده که همواره روزنامهنگاران آن، فساد دولت را افشا میکردند و تا کنون متاسفانه چهار روزنامهنگار به خاطر کار حرفهای روزنامهنگاریشان در این روزنامه به قتل رسیدهاند. این یک حس دوگانهای به آدم میدهد، شما جایزه میگیرید به خاطر اینکه در شرایط خیلی سختی دارید کار میکنید و سعی میکنید بر آن مشکلات غلبه پیدا کنید، جانتان به خطر میافتد، تعدادی از روزنامهنگاران جانشان را از دست میدهند، به زندان میافتند و این هست که شاید کار را برای این روزنامهنگاران سختتر کرده و باعث شده کارشان در این شرایط مورد توجه قرار بگیرد. من تنها از این بابت خوشحال هستم که این جایزه به یک روزنامهنگار ایرانی داده شده که شاید باعث جلب توجه افکار عمومی ایران و جهان نسبت به شرایط سخت روزنامهنگاری در ایران شود یعنی اتفاقا فکر میکنم این یک فرصت خوب بود که بعد از همان اطلاعیه گزارشگران بدون مرز، یک روزنامهنگار ایرانی در کنار روزنامهنگاران روزنامهای قرار میگیرد که به خاطر افشاگری علیه دولت به قتل رسیدند و مشکلات زیادی داشتند.
گفتید باعث جلب توجه جهانیان به اوضاع داخلی مطبوعات ایران میشود، فکر میکنید میتواند باعث جلب توجه خود دولتمردان ایرانی به اوضاع نگرانکنندهی آزادی بیان در ایران هم بشود؟
امیدوارم که بتواند. من همچنان فکر میکنم که بخشی از دولتمردان ما، بخشی از حاکمیت ما همچنان ممکن است با یک عقلانیتی رفتار کنند و این اتفاقات برایشان زنگ خطری باشد. ولی نمیتوانم این را هم نگویم که متاسفانه این جوایز گاهی اوقات برای روزنامهنگاران در ایران دردسر هم هست یعنی وقتی یک روزنامهنگار ایرانی چنین جایزهای دریافت میکند بخشی از سیستم دولتی ما که همه چیز را با نگاه توهمآمیز نگاه میکنند چنین جوایزی برایشان بسیار مشکوک قلمداد میشود و گاهی همین تبدیل به یک اتهام میشود. من خودم در آن ۶۰ روزی که بعد از حوادث انتخابات در زندان بودم یکی از محورهای بازجویی من که بارها دربارهاش سوال شد جایزه شجاعتی بود که از طرف بنیاد بینالمللی روزنامهنگاران زن به من تعلق گرفته بود و این در واقع تبدیل به یک اتهام برای من شده بود و من سعی میکردم آنجا بازجوها را به این توجه بدهم که اگر یک روزنامهنگار زن یا مرد در کشور شما موفقیت به دست میآورد این را نباید تبدیل به یک اتهام بکنید اما یک اتهام بود و از قضا خیلی سوال میکردند که به چه دلیل این جایزه را به تو دادند و من آنجا برای دفاع از خودم مدام مجبور بودم بگویم که نگران نباشید، در بیاینهی هیأت داوران این جایزه ذکر شده که این جایزه از بابت گزارشهای من از مناطق جنگی مثل عراق و افغانستان و لبنان به من تعلق گرفته و به ایران مربوط نمیشود و اینطوری سعی میکردم اتهام خودم را از نظر آنها کم کنم.
ولی این جایزهی آزادی بیان دقیقا گفته شده به خاطر فعالیتها و گزارشهای شما از داخل ایران به شما داده شده. آیا ممکن است این جایزه برای شما دردسرآفرین شود؟
بله متاسفانه اینجا به جز قضیهی جایزه، ما به خاطر فعالیتهایی که در چارچوب قانون به عنوان یک روزنامهنگار هم انجام میدهیم مدام مورد فشار و دردسر واقع میشویم. ما این دردسر ها را هم در راستای دردسرهایی که یک روزنامهنگار تحمل میکند قرار میدهیم. من امیدوارم که چنین جایزهای باعث بشود اول از همه توجه مردم کشور خودم به وضعیت سخت روزنامهنگاران در ایران جلب شود. من میخواهم از این فرصت استفاده کنم و بگویم که واقعا دلم میخواهد این جایزه را به همکاران روزنامهنگارم که الان در زندان هستند تقدیم کنم و خیلی دلم میخواست که آنها به جای من این جایزه را دریافت میکردند اما حالا که این جایزه نصیب من شده، تنها کاری که میتوانم بکنم این است که این جایزه را به روزنامهنگاران زندانی که شرایط سختی را در زندان میگذرانند و تنها اتهامشان انجام وظایف حرفهایشان و انجام فعالیتهای روزنامهنگاری بوده و صرفا به خاطر این در زندان به سر میبرند، تقدیم کنم.
اعطای جوایز بینالمللی و همینطور برداشته شدن مرزهای اطلاعرسانی چقدر در ارتباط داخل و خارج کشور تاثیر داشته، آیا به نظر شما رسانههای الکترونیک توانستهاند آن سدی را که گفته میشد قبلا بین داخل و خارج بود، بشکنند؟
به نظر من بله و به همین علت هم هست که شرایط امروز ما با وجود تمام فشارهایی که تجربه میکنیم، به عنوان یک روزنامهنگار، به عنوان یک فعال سیاسی، فعال حقوق بشر یا زنان یک تفاوت عمده با دههی قبل کرده و آن این است که ما احساس میکنیم صدای ما شنیده میشود، نه فقط در خارج از مرزها اول از همه برای ما مهم است که این فضای وب به ما این امکان را میدهد که صدای ما لاقل در داخل مرزهای خودمان با وجود تمام سانسور شدیدی که وجود داشته شنیده شود و ارتباطمان با مردم برقرار باشد و بعد از آن میتوانیم اظهار خوشحالی بکنیم که صدای ما در داخل مرزهای خودمان هم محدود نمانده و این صدا به جاهای دیگر هم رسیده.
برخی گفتهاند این دوره از مطبوعات ایران سیاهترین دوران مطبوعات در تاریخ معاصر ایران است. شما در دوران اصلاحات، دورانی که به بهار مطبوعات شهرت دارد هم یک روزنامهنگار فعال بودید و در آن دوران هم ما توقیف فلهای مطبوعات را داشتیم. میتوانید الان را با آن دوره مقایسه کنید، به نظر شما چه وجوه تشابه و تمایزی دارند؟
خیلی از سختیها مشترک است چون ما در همان روزهایی هم که شرایط خیلی بهتری برای روزنامهنگاری داشتیم با توقیف پی در پی و فلهای مطبوعات مواجه بودیم، بیکاریهای طولانیمدت روزنامهنگاران، آن موقع هم روزنامهنگاران به زندان میرفتند. من نمیتوانم با قاطعیت بگویم که این دوره سیاهترین دوره روزنامهنگاری هست یا نیست چون این نیاز به یک بررسی دقیقتری دارد که من چنین بررسی را نکردهام اما فقط یک چیزی را که در حوزهی فهم و درک خودم هست میتوانم بگویم، من فکر میکنم در تمام سالهای گذشته با تمام سختیهایی که روزنامهنگاران تجربه کردهاند ما هرگز همزمان این همه روزنامهنگار را تنها به خاطر شغل روزنامهنگاریشان در زندان نداشتیم و این خیلی برای من جای تاسف دارد که یکی از اولین گروههایی که در روزهای پس از انتخابات مورد یورش و حمله قرار میگیرند، روزنامهنگاران هستند و تنها به این دلیل مورد هجوم قرار گرفتند که روزنامهنگار بودند و نه هیچ چیز دیگر. بعضی از اینها فقط به این دلیل بازداشت شدند که ظاهرا این نگرانی وجود داشته که این افراد، اعتراضات مردمی را گزارش بکنند و بعضی از آنها هنوز حتی گزارش هم نکردهبودند. به نظر میرسد چون احتمال داده میشده که گزارشگران خوبی برای این اعتراضات باشند به زندان برده شدند و هنوز هم در شرایط بد و نامناسب نگهداری میشوند و از این بابت من این را سختترین دوره برای روزنامهنگاران میدانم که این همه روزنامهنگار همزمان در زندان هستند و کسی هم حاضر نیست که به شرایط اینها به عنوان یک روزنامهنگار به طور مجزا دقت کند.
و البته در کنار این مسئله نکته دیگری هم که در این مقیاس تازگی دارد موج مهاجرت روزنامهنگاران به خارج از کشور است. گزارشگران بدون مرز گزارش داده بود که این موج در سی سال اخیر بی سابقه بوده. با توجه به این مسئله، آیندهی روزنامهنگاری را در ایران چگونه میبینید؟
بله این موج مهاجرت هم خیلی نگرانکننده است. همهی کسانی که مهاجرت کردهاند تنها به خاطر خطر بازداشت یا زندانی شدن نبوده، یک نگرانی دیگر که نگرانی واقعا مهمی هم هست این است که شغلی برای روزنامهنگاران وجود ندارد و این یاس و ناامیدی شدیدی را در میان روزنامهنگاران ما دامن زده. من الان به ویژه با روزنامهنگاران جوان مواجه میشوم که خستگی، یاس و ناامیدی شدید دارند. خیلیاز آنها با وجود عشقی که به این شغل دارند تصمیم گرفتهاند این شغل را برای همیشه کنار بگذارند چون از این همه تلاطم و دشواری، از بیکاری و بیپولی گرفته تا دادگاه و زندان خسته شدهاند و بخشی به مهاجرت فکر میکنند، بخشی به تغییر شغل فکر میکنند و برخی هم اصلا نمیدانند چه کار باید بکنند و کاملا سرگردان شدهاند.
+ There are no comments
Add yours