خاطره پروانه؛ آوازه‌خوان عاشق

20 آبان 1388

دویچه وله: خاطره پروانه را ابوالحسن صبا کشف کرد و استادانی مانند امیرجاهد، پایور، دهلوی، قوامی و … او را آموزش دادند. مثنوی، مناجات و الهی نامه، از جمله قطعاتی است که از او به یادگار مانده است.

خاطره پروانه، در سال ۱۳۰۸ خورشیدی در خانواده‌ای اهل هنر زاده شد. او در ابتدا به بازخوانی صفحات به یادگار مانده از مادر”پروانه” پرداخت.

از میان زنان آواز خوان، خاطره پروانه را به عنوان نخستین زن آواز خوان در تلویزیون ثابت پاسال برگزیدند. صدای نزدیک به آلتو، چهره زیبا و برازندگی ظاهر و باطن، همه در این انتخاب موثر بود. او اما پیش از کار در اداره‌ی هنرهای زیبا در مدرسه جهان تربیت به کارآموزگاری مشغول بود. ابوالحسن صبا، ویولن نواز برجسته‌ی ما نیز در همان مدرسه تدریس می‌کرد. خاطره برای بچه‌ها مثنوی می‌خواند که صبا، خواسته و ناخواسته، صدای او را شنید. صبا می‌دانست که خاطره صدای خوب را از مادر خود” پروانه” به ارث برده است. هم او بود که سبب معرفی خاطره به هنرهای زیبا شد که بعدها وزارت فرهنگ و هنر نام گرفت. خاطره در پانزدهم آبانماه سال ۱۳۸۷ درگذشت. مثنوی، مناجات و الهی نامه، از جمله قطعاتی است که از او به یادگار مانده است.

دیدار با خاطره

برای دیدار فامیل به تهران رفته بودم. هیچ نمی‌دانستم که موفق به دیدار خاطره پروانه هم خواهم شد. اما فروردین ماه سال هشتاد بود و هنوز خاتمی بر سر کار. ترس‌ها کمی ریخته و جنب و جوشی در میان هنرمندان بوجود آمده بود. شنیده بودم که خاطره هم کنسرت‌هایی را درحضور زنان برگزار کرده است.

از درد پا و کمر رنج می‌برد. اما همچنان زیبا و صمیمی و یکرنگ. با دستگاه ضبط صوت پیزوری که از دوستان قرض کرده بودم، روبروی خاطره نشستم. نیازی به پرسش نبود. من دهانم باز نشده، او درد دل‌هایش را آغاز‌کرد:

«بیست سال سکوت بود. در حقیقت بیست سال فکر کردم، من دیگر مرده‌ام. خیلی افسرده بودم. ما را همان اوایل انقلاب به اوین احضار کردند. به ما گفتند که شما رقاص و مطرب دربار بودید. ترا به خدا ببینید! من اصلا در عمرم نرقصیده‌ام. بازجو به من گفت:

معلمی چه عیبی داشت که رفتی پول اون اراذل را گرفتی؟

می‌خواستم کار مادرم را بکنم.

اسم مادرت چی بود؟

پروانه.

اه.. اون پروانه چلاقه که سوار چرخش می‌کردن……

مادر من چلاق نبود. مادرم توی جوانی سل گرفت و مرد.

حالا چرا بهت بر می‌خوره. به اسب شاه گفتن یابو!

به “پریسا” گفت:

حالا کارت به این جا کشیده که سر قبر مرده‌ها آواز می‌خونی؟

من کی سر قبر مرده آواز خوندم؟

سر قبر فردوسی رفتی. مرده‌ها هم از دست شما خلاصی ندارن.

بعد رو کرد به سیما بینا و گفت:

ببینم مگه تو معلم نقاشی نبودی؟ چرا رفتی رادیو؟ رادیو چقدر بهت پول می‌داد؟

سیما هم با نهایت سادگی گفت: هفتصد تومن.

برای هفتصد تومن گفتی، آی بانو بانو بانو، بنشین روی این زانو.

کورس سرهنگ زاده بیچاره را که له کردند. واقعا خرد شدیم.

وقتی که به ما اجازه دادند که برویم، بازجو رو کرد به من و گفت:

یکی از اون کارهای مادرت رو که خوندی برای من ضبط کن بیار.

از آنوقت تا حالا که شما می‌گوئید من کار بدی کردم!

من کارهای خوب رو دوست دارم.

زندگی عجیبی را گذراندیم ما. قسمت ما این بوده دیگر. توی این بیست و دو سال چه فراز و نشیبی داشتیم به خدا.

این آقا جزو فدائیان اسلام بود. چهار روز بعد از مصاحبه با ما هم ترور شد.

از اوین که آمدم بیرون، می‌خواستم خودم را توی رودخانه بیاندازم و غرق کنم. از آن به‌بعد، همه‌اش به قرآن و دعا و ثنا رو آوردم. فکر می‌کردم من بزرگترین خطای روی زمین را مرتکب شده‌ام. باید توبه کنم.

آنقدر افسرده بودم که جز به مرگ فکر نمی‌کردم. توی همان جلسات قرآن، دوستی به من گفت: حیفت نمیاد که بگذاری صدایت از بین برود. خداوند عالم به تو یک نعمتی داده، که به همه کس نداده. تو باید بخوانی. تو باید زنده بمانی. یک بار هم خانم” اطرایی” به من گفت، چرا شاگرد نمی‌گیری؟ این باعث شد که من امید دیگری پیدا کنم. شاگردهای جوان من هم می‌دانند که امکان خواندن ندارند. اما وقتی ازشان می‌پرسم برای چه آواز می‌خوانید، می‌گویند برای خودمان. برای آینده. بالاخره یک روزی استفاده می‌کنیم. من هم برای دل خودم می‌خوانم. انتظار هم نداشتم که بیایم روی صحنه. خودشان دنبال ما فرستادند. وقتی توی سالن کنسرت می‌بینم که از دختر هژده ساله تا زن هشتاد ساله، صدای من را که می‌شنوند، اشک می‌ریزند، این به من امید میده.

از خاطره می‌پرسم: در درازای این بیست سال آیا پیشرفتی هم در زمینه آهنگسازی و ترانه سرایی داشته‌ایم؟

خاطره: اصلا توی این بیست سال موسیقی ترقی نکرده. ارکستر صد و بیست نفره‌ای هم که درست کردند، هیچ چیز تازه‌ای ارائه نمی‌دهد. همه‌ی تصنیف‌ها قدیمی است. هیچ کس ترانه‌‌ی نو نمی‌سازد. آقای خوشدل، ترانه‌هایی را که برای ما ساخته بود، داده به افتخاری. حالا دیگر هیچ چیزی نیست. فقط می‌گویند سرود بخوان. ما همیشه فکر می‌کردیم سرود فقط برای جنگ ساخته می‌شود. ترانه ممنوعه. چون از عشق می‌گوید. از سر زلف یار می‌گوید و بیشتر روی عشق است.

آیا در این بیست سال، شما از سوی حکومت هم کنترل می‌شدید؟ توی زندگی خصوصی‌تان، رفت و آمدهایتان؟

صد در صد. از بقال سر کوچه گرفته، تا بقیه. ما همیشه زیر نظر بودیم. به همین دلیل هم اگر از زندگی زناشوئی‌مان هم ناراحتی داشتیم، هیچوقت به روی خودمان نمی‌آوردیم. وگرنه ناممان خراب می‌شد. به همین دلیل هم هست که حالا از ما خواسته‌اند روی صحنه برویم. اگر سابقه‌ی بد از نظر این‌ها داشتیم، هیچ وقت چنین اجازه‌ای را به ما نمی‌دادند. ما نشستیم و زندگی کردیم که حرمت زندگی و شان خانواده را نگاه‌داریم.

پایور برای من خدا بود

کدام یک از آهنگسازان در پیشرفت شما موثر بودند؟

آقای پایور برای من یک خداست. من هر چه ترقی کردم. همه‌ی دنیا را که گشتم، با آقای پایور بودم و هم با آقای دهلوی. من توی همه‌ی کنسرت‌هایم از آهنگ‌های آقای پایور می‌خوانم. وقتی هم که به عیادتش می‌روم، به من می‌گوید بخوان.. و آنوقت من این چند بیت را برایش می‌خوانم.

بهر پرسیدنم ای مایه‌ی ناز آمده‌ای/ بنده‌ام من چه عجب بنده نواز آمده‌ای/

چه به جا، از من غارت زده ماندست، که تو/ برده‌ای دین و دلم، هر دو و باز آمده‌ای/

چرا همه‌ی هنرمندان ما اینطور شدند؟ چقدر پوست کلفتم من! این تنها امیده که من را نگاه داشته. من همیشه گفتم، وقتی مردم، همان ” فاخته” آقای پایور را برای من بزنید. نه ملا می‌خواهم و نه قرآن!

شما آینده‌ی موسیقی ایران را چگونه می‌بینید؟

آینده‌ای برای آواز ایرانی وجود ندارد. تک خوانی زن در قانون اسلام ممنوع است. شما آینده‌ای از من نخواهید. ببینیم خداوند عالم چه تقدیری برای ما در نظر گرفته است.

اگر واقعا تقدیری در کار باشد، خاطره سرانجامش را دید. همچنان آرزوی خواندن در میان زن و مرد بر دلش ماند و خاطرات دوران طلایی آواز خوانی را با خود به گور برد:

” وقتی توی سن هستم، اصلا به هیچ چیز دیگری توجه ندارم. مثل یک شمع آب می‌شوم. من فقط عاشقم. مرحوم مادرم هم وقتی از سینه‌اش خون می‌آمد، یخ می‌خورد و می‌آمد روی صحنه.”

الهه خوشنام

تحریریه: فرید وحیدی

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours