سایت شهرگان: جنبش سبز جنبشی بیخشونت است و از این نظر تجربهای است آغازین برای ما. تجربهای آغازین نه از آن که پیشتر جنبشهای بیخشونت در ایران وجود نداشتهاند. جنبش سبز جنبشی آغازین است زیرا، برعکس جنبشهای پیشین (مانند جنبش تنباکو یا جنبش ملی شدن صنعت نفت) رویکردِ بیخشونت را نه تنها آگاهانه به کار گرفته، بل کنشِ بیخشونت را با گفتمانِ بیخشونت، و ترویجِ آن، همراه کرده است. پس جنبش سبز به هرگونه گرایش یا ایدئولوژی که از اهمیت جنبهی خشونتپرهیز جنبشِ مردمیِ امروز ایران بکاهد، بیاعتنائی میکند. از این رو، جنبش سبز نه تنها جنبشی سیاسی- اجتماعی که جنبشی آموزشی نیز هست. به دیگر سخن، خشونتپرهیزیِ جنبش سبز از این رو تازه و جانزاست که کنشِ بیخشونت را آگاهانه به کار میبندد و آن را بخشی جداناپذیر از جنبش میکند و خشونتپرهیزی خود را در گفتمانی اجتماعی نیز نظریهپردازی میکند. همین رویکرد اعتراضیِ بیخشونت و مدنی حکومت را، که سی سال است سختگیرانهترین قوانین اجتماعی را بر مردم تحمیل کرده و تمامی راههای مشارکت سیاسی را به خشنترین و ناانسانیترین شیوهها بسته، دچار بحرانی ژرف نموده و سبب سردرگُمی و گیجی حاکمانی شده که چون سیاست را بیرون از ساحتِ خشونت و تهدید نمیفهمند، در پاسخ به بحرانی که اسیر آنند بر سر شاخه بُن میبرند.
روشنترین اِبرازِ خشونتپرهیزی جنبش سبز را در آن ویدیوئی میتوان دید که در آن جوانان شورشیِ سبز پس از درگیریِ ناگزیر با بسیجیِ بیرحمی که مردم را مورد ضربوشتم قرار داده بود، وی را به کناری کشیدند، پوشش محافظش را از تنش درآوردند، خونهای چهرهاش را زدودند، به او آب دادند، و پس از اندکی پند و اندرز، جوانِ بسیجی را که تا لحظهای پیش عاملِ اِعمال خشونتی کور و وحشیانه بر علیه هممیهن و همشهری خود بود، امّا اکنون دیگر مانند تظاهرکنندگان شده بود، رها کردند تا در میان موجِ سبزِ انسانی محو شود. و این نشان از اخلاقی نوین دارد، اخلاق خشونتپرهیزی که خاستگاه آن جنبشِ مدنیِ زنان ایران برای احقاقِ حقوق برابر با مردان و ابطال قوانین تبعیضآمیز بوده و هست. و همین اخلاق نوست که جنبش سبز را از جنبشهای دیگر سدهی اخیر ایران متمایز میکند.
همگانیشدنِ چنین اخلاقی را، البته، مدیون سالها کارِ صبورانهی کوششگرانِ جنبش زنان هستیم و سپس مدیونِ اجتماعی شدن اخلاقِ خشونتپرهیز و گسترشِ آن از طریق شبکههای افقی کُنشگران به جنبشهای دیگر و نیز به بطنِ ذهنی و روانی جامعهای خسته از سرکوب و امرونهی، جامعهای که مردمانش برای احقاق حق شهروندی و تکریم خویش به پا خاستهاند. این روندها و ویژگیها را به روشنی میتوان در میان جوانانی که سهچهارم جمعیت و ناگزیر آیندهی کشور را میسازند، مشاهده کرد.
اما جنبش بیخشونت به خودی خود ضامنِ تداوم خشونتپرهیزی در جامعهای سرشار از تهدیدها و تبعیضها و خشونتهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، خانوادگی، نسلی، جنسی، قومی و دینی نخواهد بود. خشونتپرهیزی میتواند بنیاد فرهنگی نوی برای ایرانِ فردا باشد چنانچه بتوان فرهنگ بیخشونت و مبارزه بر علیه تمام شکلهای خشونت را در جامعه آموزش داد و نهادی کرد. تنها بدینگونه است که میتوان فردائی را برای ایران متصور شد که در آن دعوت، برابری و مذاکره جای تهدید، تبعیض و خشونت را بگیرند. و این یک مبارزهی فرهنگی و آموزشی درازمدت است و شانس موفقیتِ آن در گرو حضورِ قوانین منصفانهی آینده است. جنبش سبز، جدای از موقعیت سیاسی آن، زمینههای اجتماعی و فرهنگیِ خشونتپرهیزی را آماده کرده و موفقیتِ آن تختهی پرشی خواهد بود برای جنبشی بزرگتر و گستردهتر برای خشونتزدائیِ تمام عیار از جامعهی ایران و گسستی فرهنگی و قانونی از سنتهای خشن و پدرسالارانه که سدههاست روانهای بسیاری را زخمی و جانهای بسیاری را در دورهای باطلِ و بیانجامِ خشونت خاکستر کردهاند.
و اما مشاهدهی ویدیوئی که شرحش رفت، درسی بزرگتر نیز به همراه دارد: برای ریشهای شدن، جنبشِ بیخشونت نیاز دارد که گامی اساسیتر و دشوارتر نیز بردارد و بدل به جنبشی بینفرت شود. خشونتزدائی آنگاه در جامعهای نهادی و ریشهای خواهد شد که با نفرتزدائی همراه باشد. و نفرتزدائی، در برابر کسانی که با وجدانِ آسوده یا به طمعِ دستمزد به کتکزدن، تجاوز، یا قتل دیگری میپردازند، بسیار دشوار است. همانندِ خشونتپرهیزی، نفرتزدائی نیازمند یک خانهتکانیِ اساسیِ روحی در یکایک ماست. یعنی در پرورشِ نفرتزدائی هر یک از ما باید در درون خویش آیندهای را بسازد مطابق با آیندهی بیرونی و جمعیِ بیخشونت برای تمامِ ایرانیان. این چنین است که جوان بسیجی در آن صحنه از تظاهرات نه تنها آماجِ انتقام نمیشود، بل به او اجازه داده میشود تا آغازی تازه داشته باشد. جمعیت دستگیرکنندهی وی پس از لحظهای بر خشم خود حاکم میشوند و با زبان برادرانهی پند و هشدار با ضاربِ خود سخن میگویند. این چنین، جوانانِ سبز خشونتپرهیزی را به بسیجی میآموزند. و این از زیباترین صحنههای جنبش سبز بوده و هست.
با خشونتپرهیزی میتوان خشونتِ نهادی را هیچ کرد، هرچند به ناچار هزینههای دردناک انسانی در این راه پرداخته میشود، و میتوان حکومتی را که بر پایهی خشونت شکل گرفته در بحرانی ژرف انداخت و زوال درازمدت آن را با حضور سمج امّا بیخشونت جنبش مدنی به نظاره نشست. نفرتزدائی، امّا، راهی پیشاروی ما میگذارد برای توانبخشیِ اجتماعی، برای درمان خشونتگرانی که خود قربانیِ خشونت هستند. روزی، دیر یا زود، روند توانبخشی اجتماعی در ایران با رسیدگی قانونی به کردارهای اهریمنی عاملان خشونت در ایران پیگیری خواهد شد، اما چنین روندی ناچار نیست تا هنگامی که ایران به قوانینی انسانی و دارای وجاهت دست یابد، به تعویق بیفتد. از آنجا که جنبش سبز جنبشی ایدئولوژیک نیست و از این رو مرزِ میان من و دشمن در آن هرگز روشن و ازپیشداده نیست، سبزها توانستهاند با سعهی صدری ستودنی حتی نیروهای سرکوبگر را نیز در میان خود بپذیرند (مانند روز قدس) بیآن که دست از خواستهها و شعارهای سبز خویش بردارند. شاید بهترین راه نمایش روند نفرتزدائی از زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ایران همانا خودداری از شعارهای مرگخواهانه در راهپیمائیهای سبزِ مردم صلحدوست و آزادیخواه باشد.
چنان که گفته شد، نفرتزدائی گامی بس دشوار است برای نهادی کردن خشونتپرهیزی و آغاز روند دیرشدهی توانبخشیِ اجتماعی تا ایران آینده برای همهی ایرانیان باشد، نه کشوری مانند کشور برخاسته از انقلاب سی سال پیش که بنیادش را بر انتقام و بر راندن بخشهائی از جامعه به بیرون از مرزها و زورگوئی و کشتار و آزار بهجاماندگان در درون مرزها نهادند. پس جنبش سبز میتواند جنبش دوستی باشد در برابر نفرت و جنبش مهربانی در برابر خشونت، به گونهای که دورِ باطل و اهریمنی خشونت را در ایران از گردش بازدارد و راه همزیستیِ همگانی را به مردم نشان دهد. جنبش بیخشونت و بینفرت همانا نشانگرِ آیندهای است که خواهان آنیم امّا میدانیم که چنین آیندهای را تنها میتوان از راههای بیخشونت بنیاد نهاد. به دیگر سخن، رفتار اعتراضی ما در امروز نشان میدهد چگونه آیندهای را برای فردا میخواهیم بسازیم. جنبشِ سبز کسی یا گروهی را از آیندهی خواستنی و آرمانیاش محروم نمیکند، هر چند برخی از چهرههای امروز جنبش به محدود کردن خواستههای جنبش در چارچوبهای مورد علاقهی خود اصرار بورزند. از این رو، سبز جنبشی است پلورالیستی و به گونهای عملی اجماعگرا که حتی میداند که با تداومِ جنبش بسیاری از مخالفانِ امروز جنبش نیز بدان خواهند پیوست. جنبش سبز برخاسته از بیزاری و انزجار شهروندان از خودسری و بیقانونیِ حکومت است، امّا این بدان معنا نیست که انزجارِ گستردهی اجتماعی خودبهخود به تنفر بدل خواهد شد، همان تنفری که سی سال پیش به منش و کنش انتقامجویانه در روزهای پساانقلابی انجامید و زخمهای وحشیانهی بسیاری را بر تن و روان ایرانیان زد.
ایران ایدهآلِ آینده نیازمند قوانینِ ضدنفرت است تا دیگر یک گروه نتواند با ترویجِ نفرت از دیگری (به بهانههای دینی، قومی، باورمندانه، جنسی یا جنسیتی) به خشونت در مورد او دست یازد. نفرتزدائی ژرفشِ خشونتزدائی است در بافتِ اجتماع و در روح قانون، امّا افزون بر این، نفرتزدائی گونهای خودیابی و چیرگی بر خویشتن نیز هست، زیرا به سبب رشد و حضور در جامعهای با بافتِ اجتماعی و روانیِ خشن، حتی در بهترین حالت، هر یک از ما ارزشهای خشنی را به گونهای ناملموس درونی کرده و گاه ناخودآگاهانه آنها را در روابط فردی و اجتماعی به کار میگیریم. افزون بر این، برای بسیاری از ما که جای زخمِ خشونتهای اهریمنی را در دلهامان و در یادهامان و بر پوستمان داریم، نفرتزدائی چالشی است بس دشوار، امّا خودسازانه و آزادیبخش و نشان از بزرگیِ روحِ انسان دارد که میتواند پلیدیها را در خود بشوید بیآن که خود هرگز بدانها آلوده گردد. همین چیرگی بر خویشتن است که میتواند از جنبش سبز جنبشی امیدوارکننده بسازد، جنبشی که در صورت تداوم، حتی پس از رسیدن به خواستههای سیاسی کنونی، میتواند به جنبشی آموزشی، فراگیر، شبکهای، و خودیاورانه برای بازنویسیِ بنیادین فرهنگی و اجتماعی جامعهای زخمدار از نفرت و خشونت فراروید. به راستی که نسل نو شایستهی آغازی نوست.(۱)
نوامبر ۲۰۰۹ – ونکوور
۱. خوانندهی هشیار ردّ پای اندیشههای مقاومت مدنی گاندی را در این نوشته میبیند. در این نوشته، به ویژه، مدیون دو مفهوم از گاندی هستم: نخستین «آهیمسا» (Ahimsa) که در سانسکریت معنای آن «خشونتپرهیزی» است و دیگری «ساتیاگراها» (Satyagraha) یا «مقاومت بیخشونت» است.
+ There are no comments
Add yours