دویچه وله (میترا شجاعی): روز جهانی نفی خشونت علیه زنان، روز زنانی است که خود به طور مستقیم مورد خشونت واقع شدهاند. اما آیا زنانی که همسران، فرزندان یا برادران خود را با روشهای خشونتباری چون اعدام و درگیری از دست دادهاند، قربانی خشونت نیستند؟
درست روشن نیست که ماجرا از کی آغاز شده است: سوزاندن ژاندارک بر تل آتش، انداختن جسد رزا لوکزامبورگ به کانال آب، شکنجهی خواهران میرابل تا سرحد مرگ، ختنه کردن آیان هرسی علی یا صورت پرخون ندا آقاسلطان. داستان اما باید خیلی قدیمیتر از اینها باشد. از آن زمان که مرد به شکار میرفت و زن دانه میکاشت و قدرت بدنیمرد ابزاری شد برای اعمال خشونت.
شاید ابتدا با صدای بلند آغاز شد و بعد با بلند کردن دست. بعدها مشت و لگد هم به آن اضافه شد و بعدتر اندامهای مردانه به کمک آمد تا دیگر نه فقط جسم که روح زن را نیز بخراشد. و اینک ابزار دیگری نیز به کار آمده که ’’قانون‘‘ مینامندش، همان چیزی که باید تمدن به ارمغان آورد و آسایش را تامین کند اما در برخی سرزمینها چنین نیست، لااقل برای زنان.
قانونی که به مرد اجازه میدهد اگر همسر را در حال خیانت دید، او را بکشد، قانونی که به مرد حق میدهد همسر را کتک بزند، قانونی که زن را مجبور میکند حتی اگر نخواهد با شوهرش همبستر شود، قانونی که اجازه خروج از خانه، خروج از کشور، تحصیل و کار زن را به مرد واگذار میکند و بسیاری قوانین دیگر.
اما زنانِ تحت سیطره این قوانین، تنها زنانِ خشونتدیده نیستند. قانونی که حق آزادی اندیشه و بیان را از انسانها میگیرد و آنان را به جرم دگراندیشی به زندان میافکند و اعدام میکند، قانونی که معترض را به جرم اعتراض خیابانی به گلوله میبندد، این قانون نیز قربانیانی دارد از ’’جنس دیگر‘‘.
خانوادهی اعدامیها
منصوره بهکیش یکی از قربانیان این قوانین است: «شش نفر از اعضای خانوادهام، یک خواهرم، چهار برادرم و شوهر خواهرم در سالهای ۶۰ تا۶۷ اعدام شدند. یک برادرم و همسر خواهرم سال ۶۰، خواهرم سال ۶۲، یک برادرم محسن، سال ۶۴ و دو برادرم هم در اعدامهای سال ۶۷ اعدام شدند».
کشته شدن شش عضو یک خانواده به تنهایی میتواند وسعت خشونتی را که بر این زن رفته، نمایان کند. اما این پایان کار نیست: «در جامعه، در محل کار، در محیطی که هستی، به خصوص در آن سالهای دههی شصت که آدم نمیتوانست راحت حرفش را بزند، فشارهای خیلی زیادی میآمد. خیلیها به هرحال در محل کارشان دچار مشکل شدند، خیلیها اخراج شدند، خیلیها راحت نمیتوانستند از خودشان حرف بزنند و مجبور بودند اسرار خود را مخفی کنند. اگر کارفرما متوجه میشد، از کار اخراج میشدند. مسأله برایشان ایجاد میشد در روابطی که داشتند. بسیاری از افراد فامیل با ما قطع رابطه کردند».
گورستان خاوران، محل دفن اعدامشدگان دهه ۶۰نرگس یک قربانی دیگر است. همسر او در سال ۶۷ اعدام شد در حالی که دو دخترش هنوز وارد مدرسه نشده بودند. نرگس بیشترین لطمهای که دیده به خاطر فرزندانش بوده است: «یک چیزی همیشه خیلی آزارم میداد و آن این که بچههایم که دو دختر بودند، هیچ وقت نتوانستند این مسأله را به راحتی در مدرسه، در دوران راهنمایی و بخصوص دوران سن بلوغشان مطرح کنند. یعنی به خاطر این که بعضی از معلمها و دبیران، برخوردهای خوبی سر این قضیه نداشتند و بچهها حس میکردند که اگر از پدرشان حرف بزنند، یک وقت نکند دچار مشکل شوند، بخصوص من که مادرشان هستم دچار مشکل شوم. همیشه از گفتن این مسأله پرهیز میکردند. این فشاری بود که من همیشه میدیدم که به این بچهها میآید و این بچهها را رنج میدهد. به طوری که وقتی بزرگتر شدند و بعضیجاها میتوانستند به راحتی بگویند که پدرشان اعدام شده، این حس خوبی بهشان میداد. ولی در سالهای دوران بلوغ به این دو دختر خیلی فشار آمد و بههرحال این فشار خیلی سختی بود که من الآن با این که دخترهایم دیگر بزرگ شدهاند و جوان شدهاند، هنوز تأثیرات این قضیه را روی آنها میبینم. و به هرحال این خیلی برایم آزاردهنده بود».
همسر نرگس قبل از اعدام دو سال در زندان بوده. او میگوید که در طول این دو سال زمانی که برای ملاقات میرفته یا زمانی که پرونده همسرش را پیگیری میکرده، برخوردهای بسیار بدی با او شده است. نرگس یکی از این برخوردها را تعریف میکند: «یک بار که رفتم ملاقات، دیدم خیلی از خانمها ملاقات حضوری گرفتهاند. چند نفری بودند که ملاقات حضوری گرفته بودند. بعد من هم خیلی علاقه مند شدم، بچههایم کوچک بودند، چهارساله و دوساله، گفتم من هم بروم این کار را بکنم. وقتی رفتم و این درخواست را دادم، با من برخورد خیلی بدی شد. مسئول مربوطه گفت برو اول به شوهرت بگو، برو اول او را راضی کن، اصلا مطمئنی او میخواهد با تو ملاقات حضوری داشته باشد؟ من خیلی اذیت شدم».
از رنج مادران سوگوار
پروین فهیمی همان مادری است که روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ تا نزدیکی میدان آزادی تهران دست پسر ۱۹ سالهاش را از دستان خود جدا نکرد. اما آنجا دیگر پاهایش توان ادامه راه را نداشت. دست پسر را رها کرد تا به خانه برود و سفره را مهیا کند برای برگشتن او. اما دیدارشان رفت به قیامت.
مادر سهراب اعرابی از عمق خشونت رفته بر خود میگوید: «من رابطهی عاطفی شدیدی با این بچه داشتم. نه تنها پسر من بود، بلکه به عنوان یک دوست با من بود. من سه تا پسر دیگر دارم، ولی رابطهی عاطفی من با سهراب بیشتر بود. به خاطر مسائلی که در گذشته داشتم، به خاطر مشکلی که پدرش داشت، بیمار بود و او در کنار من به پدرش برای بیماریش کمک میکرد و شبانهروز این بچه هم درس میخواند، هم در کنار من از پدرش مواظبت میکرد. برای من خیلی سخت است که ندانم قاتل بچهی من چه کسی است».
پروین فهیمی نزدیک به یک ماه پس از ۲۵ خرداد نمیدانسته که پسرش کجاست، اصلا زنده است یا مرده. او در این مدت به همه جا سر زده، از کلانتری و آگاهی تا اوین و پزشکی قانونی. مادر سهراب از رفتاری که در آن یک ماه با او شده، چنین میگوید: «بدترین نوع برخورد در جاهایی بود که میرفتم به ادارههایی که مربوط به این مسائل بود و اصلاً احساس مسئولیت نمیکردند. یعنی فکر میکنم برای من که یک شهروند بودم، یک ایرانی بودم، یک مسلمان بودم و یک هموطن بودم، برخوردشان فوقالعاده زشت و زننده بوده».
اما خانم فهیمی میگوید که پس از مشخص شدن مرگ فرزندش، رفتارها با او به کلی فرق کرده است. او میگوید در روزهایی که برای فرزند کشتهشدهاش در خانه مراسم داشتند از تمام شهرهای ایران به دیدن آنها میرفتهاند. او میگوید از مردم واقعا سپاسگزار است.
وقتی اوضاع خانوادههای کشتهشدگان دهه ۶۰ را برای پروین فهیمی گفتم، چنین پاسخ داد: «مردم ما روشناند. خوشبختانه اصلاً فضا آن فضا نیست. چون مردم همه چیز را حس میکنند، میفهمند، درک میکنند. مردم سلاحی در دست ندارند و چیزی هم نمیخواهند که نادرست باشد. حقشان را میخواهند. یعنی حقشان هم حقی است که واقعیت است. چیز ناحقی نگفتهاند. همیشه اعتراضاتشان بدون خشونت بوده، بدون برخورد بوده و همیشه مسالمتآمیز بوده. مردم ما واقعاً به نظر من پیشرفت کردهاند، خیلی آگاهند».
در سوگ عزیزان
منصوره بهکیش میگوید که پس از گذشت سالها هنوز هم خانوادههای اعدامشدگان برای گرفتن مراسم دچار مشکل هستند: «بعد از این همه سال ما هنوز برای گرفتن مراسم دچار مشکل هستیم. برای سر خاک رفتن دچار مشکل هستیم. برای چیزهای مختلف دچار مشکل هستیم و همانطور که گفتم، از یک طرف در محیط اجتماعی و از طرفی در رابطه با عزیزانمان. یعنی هر کاری که میخواهیم انجام دهیم، به نوعی تحت فشار هستیم و به هیچ وجه واقعاً امکانی نداریم که بتوانیم راحت زندگی عادیمان را بکنیم».
اما این فشارها از سوی نهاد های قدرت است و نه مردم. امروزدید مردم عوض شده و آنگونه که خانوادههای قربانیان پس از انتخابات میگویند و شواهد نشان میدهد، رفتار آنها با قبل به کلی متفاوت شده است. نرگس ابراز خوشحالی میکند که مردم اینقدر عوض شدهاند و این تغییر، شرایط را برای قربانیان خشونت هم آسانتر کرده است. او میگوید: «به هر حال ما خوشحالیم که این قدر جامعه پیشرفت کرده است. امروز وسائل ارتباط جمعی دست مردم است، میتوانند خبررسانی کنند، میتوانند اطلاعرسانی کنند، میتوانند از وضعیت همسرانشان باخبر شوند. لااقل عدهای هستند که برای خانوادهها مقابل دادگاه بروند، بایستند و با آنها همدردی کنند. ما آن موقع هیچ کدام از اینها را نداشتیم و من به عنوان یک زن، به عنوان یک مادر خوشحالم از این که الان جامعه تلاش کرده و اینزنها و این بچهها میتوانند به هرحال حرفشان را بزنند و بگویند که پدر ما آنجاست، برایشان نامه بنویسند، در روزنامه ازشان حرف بزنند، در سایت بنویسند. چیزهایی که ما اصلاً نداشتیم».
نرگس از تجربه دخترش در این مورد میگوید: «من وقتی در روزنامهها میخوانم که مثلاً دختر آقای ایکس میتواند توی روزنامه برای پدرش نامه بنویسد و تولدش را تبریک بگوید، حسام بسیار حس خوبی است. به هرحال من رنج و دردی که زنان این آدمها و بچههاشان دارند، این را حس میکنم. برای این که خودم تمام این رنجها و دردها را کشیدم و بچههایم همین رنجها را کشیدهاند. مثلاً وقتی با یکی از دخترهایم مینشستیم و این نامهها را باهم میخواندیم که توی روزنامه مینوشتند، به من میگفت مامان نگاه کن، اینها میتوانند توی روزنامه برای پدرشان نامه بنویسند. ولی ما حتی نمیتوانستیم برویم مثلاً یکساعت پیش پدرمان باشیم».
عدالت نه انتقام
نشستن پای صحبت این زنان و گوش کردن به درد دلهایشان هزاران آتش در دل میافروزد، جز آتش انتقام. هیچکدام از این زنان، مادران و خواهران به خونخواهی و انتقام فکر نمیکنند.
منصوره بهکیش میگوید: «بحث ما بحث انتقام نیست. بحث ما این است که به هرحال باید این اتفاقاتی که افتاده، روشن شود که این اتفاقات چه جوری افتاده. ما هیچ اطلاع دقیقی نداریم و نمیدانیم به چه شکلی این جوانها اعدام شدند، نه میدانیم به طور دقیق کجا دفن شدند و نه وصیتنامهای به ما داده شده. تمام اینها چیزهایی است که ناروشن است».
این خواست از دو دهه پس از اعدام دستهجمعی خانواده بهکیش، هنوز خواست مادر سهراب هم هست: «هر مادری اول دوست دارد قاتل برایش معرفی شود و دادگاهی عادلانه، با قضات عادل به پروندههای ما رسیدگی کند. باید شناخته شود و بگوید چرا این کار را کرده، چرا دستش به خون آلوده شده. من باید بدانم بچهی من کجا کشته شده؟ بچهی من به چه نحوی کشته شده و بعد هم اصلاً کجا بردندش؟ من نمیدانم بچهی من چهار، پنج روز بعد از اینکه تیرخورده، اصلاً بهش رسیدگی کردند؟ کجا بوده؟ کجا کشته شده؟»
از مادر سهراب میپرسم اگر قاتل فرزندش شناسایی شود، آیا برای او تقاضای اعدام میکند؟ پروین فهیمی میگوید: «اصلا و ابدا. این که بخواهم خون کسی را بریزم، نمیتوانم. من یک سوسک را نمیتوانم بکشم، چه جوری میتوانم یک آدم را بدهم و بگویم بکشیدش. مگر میتوانم؟ من آدمی نیستم که طرفدار اعدام باشم، طرفدار قصاص باشم، طرفدار خشونت باشم. من از خشونت بیزارم. چون خون، خونریزی میآورد. فقط دوست دارم ما بتوانیم بفهمیم که قاتل بچههای ما چه کسانی هستند. چه کسانی هستند که دارند به این کارها دست میزنند».
۴۰۰ سال، ۱۰۰ سال، ۵۰ سال، ۳۰ سال یا پنج ماه پیش. زنانی بودند که جانشان را در خشونت مواج جامعه از دست دادند. امروز اما زنانی هستند که روحشان، قلبشان و هویتشان زیر خشونت له شده است. این زنان میگویند از خشونت بیزارند، میگویند خون، خون میآورد، این زنان انتقام نمیخواهند، تنها عدالت و اندکی رواداری برایشان بس است.
(تحریریه: بابک بهمنش)
+ There are no comments
Add yours