کریمی حکاک: نوروز و ادبیات فارسی بین المللی هستند نه ملی

26 اسفند 1388

بی بی سی (عنایت فانی): احمد کریمی حکاک، مهمان این هفته برنامه به عبارت دیگر، منتقد و مورخ ادبی است. می گوید علاقه اش به نوشته های شکسپیر و غزل های حافظ از ده سالگی شروع شد؛ زمانی که در ازای هر غزل حافظ که بدون غلط می خواند، پنج ریال از پدرش پاداش می گرفت و او با آن پول به دیدن فیلم های شکسپیری ساخت روسیه شوروی آن زمان می رفت. بیش از سی سال است که در رشته ادبیات تطبیقی در دانشگاه های آمریکا درس می دهد. چندین کتاب و رساله و مقاله در حوزه ادبیات نوشته، در دانشگاه مریلند آمریکا مرکز ایران شناسی دایر کرده و در معرفی ادبیات معاصر ایران به دنیای انگلیسی زبان نقش فعالی داشته است. او معتقد است که نوروز یک پدیده جهانی است و نباید در محدوده ایران محدود شود.

آقای کریمی حکاک! چرا شما می گویید که نوروز یک روز برای تمام بشریت است و ایران نباید آن را به خودش محدود کند؟

من فکر می کنم نوروز هدیه ایران به تمام جهان است. اگر شما برگردید به حدود هشت تا ده هزار سال پیش و زمانی که در غرب آسیا گروه های گردآورنده خوراک رفته رفته به گروه های پرورش دهنده خوراک تبدیل می شدند، می بینید که دوران های طبیعی یعنی گذر زمان از سر سرما و گرما، یعنی پاییز و زمستان و بهار و تابستان تا چه حد در زندگی افراد موثر بوده است و چون ایرانی ها، یعنی افرادی که در غرب آسیا و در ایران بزرگ زندگی می کردند، نخستین گروه قومی بودند که در این سرزمین سکنی گزیدند، تعلق آب و خاکی را با این دوره طبیعی همراه کردند و با طبیعت همراه شدند و زایش دوباره زمین را در فصل بهار به گونه ای گرامی شمردند و در روند گذر از زمان، این گرامیداشت به جشنی که ما به نام نوروز می شناسیم تبدیل شد.

بنابراین، در عین حال که از یک سو طبیعت الهام بخش ظهور نوروز بوده است، مردمان بسیاری که در خطه بسیار بزرگ تری از ایران امروز زندگی می کردند در پدید آوردنش اشتراک داشتند و چون جهان امروز از همیشه به هم نزدیک تر شده است و اتفاقات طبیعی از بد و خوب همه جای جهان را تحت تاثیر قرار می دهد، من فکر می کنم نوروز یکی از زیباترین هدیه هایی است که آن مردمان، یعنی مردمان ایران زمین قدیم می توانند هدیه کنند به مردمان جهان، یا اقلا به مردم نیمکره شمالی که این دوره انتقال بهار را در این ایام می گذرانند. این هدیه بزرگی است که در طول اعصار ساخته شده و ایرانیان خود عناصری را از اقوام دیگری گرفته اند و در مراسم نوروزی وارد کرده اند و امروز هم این نوروز را می شود به جهان هدیه کرد به عنوان یکی از اعیادی که با هیچ مذهب و قومی پیوستگی ندارد. پیوستگی تاریخی نوروز با ایرانیان است ولی پیوستگی امروزین ندارد و صرفا شکوفایی طبیعت را بزرگ می دارد و جشن می گیرد.
خب با همین معیار، چینی ها هم می توانند بگویند جشن آنها هم ریشه تاریخی دارد و به نوعی ریشه در طبیعت و زایش و بهار هم می تواند داشته باشد. آنها هم می توانند بگویند این هم می تواند برای بشریت باشد و ربطی به چینی ها نداشته باشد.

البته درست می گویید منتهی اولا سال چینی در سال های قمری دور می زند و ثانیا در میانه زمستان است. این اقبالی که در طول تاریخ از نوروز شده است پیوستگی خیلی تنگاتنگی داشته است با طبیعت، با ظهور بهار و شکوفایی درختان. و می بینیم در روزگاری، بگوییم از سلجوقیان به بعد تا حمله مغول، در خود ایران زمین هم نوروز به عنوان مراسمی قدیمی از یاد رفته بود، اردیبهشت ماه جلالی و ظهور بهار به شکلی بزرگ داشته می شد.

کسانی که حتی نوروز را به نوعی با هویت اسلامی خود در تعارض می بینند، اقلا شکوفایی بهار را به چشم خود می بینند و آواز پرندگان را به گوش خود می شنوند و این نوروز به این دلیل باقی مانده است و این ماندگاری خود دلیلی است بر ظرفیت جهانی شدن نوروز در این روزگار.
آقای حکاک، اشکالی که منتقدان شما می توانند به این نظر بگیرند این است که اگر نوروز به یک پدیده جهانی تبدیل شود و به کل بشریت متعلق باشد، آن وقت آن هویت ایرانی و سنت ایرانی اش تحلیل می رود و از بین می رود و در نتیجه افتخاری برای ایرانیان در آن باقی نمی ماند.

بله، این بخشی از جدلی است که اساسا بین طرفداران پیوستن ایران زمین به حرکت های جهانی و کسانی وجود دارد که ایران را استثنایی بر قاعده پیشرفت های جهانی می دانند و ایران را در انزوا می خواهند و در انزوا و خلوت خودشان، زبان را پیراسته می خواهند و مذهب را در سرآغاز ایرانی خودش می خواهند و اشکال دارند که خود را با تحولات جهانی همراه کنند.

امروز ما می بینیم که نسل های بعدی، نسل های دوم و سوم ایرانیان در سرزمین هایی زندگی می کنند که از نظر مذهبی شاید مسیحیت بر اندیشه شان حاکم است، اما نوروز را می توانند به عنوان یادگار نگاه دارند. آیا نوروز از یاد خواهد رفت؟ به هیچ وجه. مگر شاهنامه از یاد برود. وقتی شاهنامه در ظهور جمشید می گوید که جمشید تختی ساخت و به آسمان رفت و بر او خیره ماندند و

 به جمشید بر گوهر افشاندند

 مر آن روز را روز نو خواندند

 سر سال نو هرمز فرودین

 بر آسوده از رنج تن، دل ز کین

 بزرگان به شادی بیاراستند

 می و رود و رامشگران خواستند

 چنین جشن فرخ از آن روزگار

 بمانده از آن خسروان یادگار

این از یاد رفتنی نیست. نه تنها شاهنامه، بلکه آثار الباقیه و بسیاری از متون دیگری ریشه های نوروز را در ایران زمین پی گرفته اند و نشان داده اند و کاملا مشخص است که اینها هویت و اصل ایرانی دارد و امروز ظرفیت جهانی خودش را به نمایش می گذارد.

البته یک بحث و استدلال دیگر هم این است که نوروز بر خلاف تمام آن دشمنی هایی که در طول تاریخ با آن شده، همچنان ماندگار است. راز ماندگاری نوروز به نظر شما چیست؟ سنت ها و جشن های زیادی در آیین های باستانی ایرانی بوده و امروز هم از بعضی از آنها هم نشانه هایی هست، اما هیچ کدام آنها به قوت نوروز نیستند. در نوروز چه هست که این قدر مصر ادامه پیدا کرده است؟

همان چیزی که در آغاز گفتم و به زبان دیگر می گویم که بهار فصل شکوفایی است و سختی و گرفتاری زمستان را که پشت سر می گذاریم، به شکوفایی می رسیم و این شکوفایی در دل آدمی انبساط و فرح و نشاط برمی انگیزد. حتی شاعران عارف ما که نوروز را جشن نمی گرفتند، این گشایش را در بهار در خود حس می کردند و این تخالف میان دی و بهار نا بهنگام بهارم که به دی می شکفم، صد در صد اندیشه ایرانی است و در برگ برگ ادبیات فارسی است.

من فکر می کنم که ایرانی ها خودشان نوروز را بیشتر از اعیاد دیگر گرامی داشته اند؛ اگر چه مهرگان که فصل خرمن است جای خود را دارد. اما نوروز چون پیوستگی ویژه ای با مذاهب و مناسک خاصی نداشته، از هر مذهبی عناصری را گرفته و در خودش پذیرفته است. و امروز هم می بینیم که از غرب عناصری را گرفته است. مثلا تخم مرغ رنگی را می دانیم که یادگار قرن نوزدهمی آشنایی ایرانیان با مذهب مسیحیت است از طریق ایرانیان ارمنی. این عناصر افزوده می شوند و این عید همچنان ریشه در خاک ایران دارد و شاخ و برگش در سراسر جهان پخش شده است.

ولی فقط این نیست. یعنی علت ماندگاری نوروز صرفا ارتباطش با طبیعت و نو شدن نیست. بعضی ها معتقدند که بخشی از راز ماندگاری نوروز، نوعی مبارزه برای حفظ هویت ایرانی در مقابل یورش های کشورهای خارجی به ایران است و تلاشی که برای از بین بردن فرهنگ ایرانی بوده است.
البته این بحث دراز دامنی است. بسیار اتفاق می افتد که اقوام در امحاء یکدیگر می کوشند و در تعارض با هم قرار می گیرند. ایرانیان هم سهم خود را در این امحاء بازی کرده اند. مظلوم نمایی ایران و اینکه ایران همیشه عرصه یورش دیگران بوده است و خود ایران، یعنی شاهان ایران و سپاهیان ایران دست طمع مثلا به هند یا افغانستان یا جاهای دیگر نداشته اند، خودش یک افسانه است و موضع کسانی است که فکر می کنند ایرانی خالص امروز دست یافتنی است.

همین اسلامی هم که امروز به ایران راه پیدا کرده است، شکل ایرانی خودش را گرفته و بخشی از هویت ایرانی شده است. به اصطلاح این در باد سخن گفتن است که کسانی بگویند می شود برگشت به هویت پیش از اسلام ایرانی مثلا به جهان هوخشتره. ما آن جهان را نمی شناسیم. ایرانی امروز، ایرانی 98 درصد مسلمان است که البته همیشه در بهترین جلوه های خودش، همیشه بردباری و مدارای خودش را در برابر مذاهب و فرهنگ های دیگر نشان داده است.

ولی آقای حکاک شما منکر این نیستید که بعد از اسلام یک نوع دشمنی نسبت به اعیاد و سنت های ماقبل اسلامی ایرانی وجود داشته است؟
نخیر، دشمنی وجود نداشته، اختلاف نظر بوده است. کسانی مثل غزالی معقتد بودند که نوروز باید از خاطرها زدوده شود و برای یکی دو قرن هم این اتفاق افتاده است. از نظر ما خوشبختانه این روند، روند غالب نشد و ایرانی ها این هویت را بازگرداندند. لازم نیست ما اینها را به صورت دشمنی ببینیم. اختلاف نظر در ادبیات و اندیشه ما و در حکمت ایرانی بسیار است. ولی تبدیل اینها با دشمنی با دیگران، به نظر من نوعی تعصب است که همه چیز را در تخالف و دشمنی می بیند.

اختلاف نظر کاملا مشهودی بوده است میان ایرانیانی که هر کدام خودشان را ایرانی می دانسته اند ولی در وزن و قد و شان اعیادی مثل نوروز در مقایسه با عید قربان، عید فطر و دیگر اعیاد اسلامی اختلاف نظر داشته اند. امروز ما توانسته ایم این دو هویت را در هم تلفیق کنیم و هویتی یگانه بسازیم که برای ما عزیز است و برای آیندگان بی تردید عزیزتر.
شما در صحبت هایتان به شعر و ادبیات ایران اشاره کردید و گفتید که بخشی از ماندگاری نوروز مدیون این ادبیات و به طور مشخص شاهنامه است. ادبیات و شعر ایرانی چه نقشی در نگه داشتن نوروز داشته است. شما حتی در حافظ اگر به مغنی نامه یا ساقی نامه نگاه کنید، یک نوستالژی و حسرت به گذشته در این اشعار می بینید

حالا این نوستالژی یا حسرت در آن متون هست یا ما امروزی ها در آن متون وارد می کنیم و می خوانیم، بحث دیگری است. مثلا در مورد قصیده ایوان مدائن خاقانی، اختلاف نظر هست میان محققان و کسانی معتقدند که خاقانی به هیچ وجه، هیچ مخالفتی با ورود اسلام به ایران نداشته است. البته گذشت روزگاران و ظرفیت یک فرهنگ برای نوزایی همیشه موقعیتی است برای گرامیداشت این فرهنگ.

در ادبیات فارسی، ذکر نوروز در اوایل بسیار است؛ در آن دورانی که اصطلاحا به سبک خراسانی منسوبش می کنند. شاعرانی مثل منوچهری، فرخی، عنصری و البته فردوسی بزرگ که شاهنامه را می سراید، نوروز برایشان یک جشن واقعی بوده است و یادگاری است از گذشتگان. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه و شخصی که فکر می کنیم ممکن است خیام بوده باشد، در نوروزی نامه از نوروز نام ها برده اند.
ولی رفته رفته در قرن های یازدهم و دوازدهم، با نضج گرفتن جنبش های صوفیان و عارفان، آثار و اسباب و ادوات شعر فارسی از بیرون، یعنی از جهان بیرون به جهان درون و جهان نفس تبدیل می شود. این همان فرآیندی است که شیخ صنعان را به جای رستم می نشاند و سیمرغ عطار را به جای سیمرغ شاهنامه می نشاند. در این روند و در این فرآیند تاریخی می شود گفت که نوروز کم رنگ تر می شود.

مثلا وقتی مولانا از عید نام می برد و می گوید عید بر عاشقان مبارک باد/ عاشقان عیدتان مبارک باد. صحبت از نوروز نیست، صحبت از عید فطر است، صحبت از عید رمضان است. یا حافظ می گوید ماه شعبان قدح از دست منه / کاین خورشید از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد.

در همه این اعیاد، در قرن هایی یادواره های ایران باستان کم رنگ تر می شود و بعدها در قرن نوزدهم با تماس اروپایی ها و کاری که آنها روی هویت ایرانی کردند، دوباره رجعتی و بازگشتی و یک فرآیند احیایی شروع می شود که اعیاد قدیمی را زنده می کند و امروز ما تعادل و توازن دیگری میان هویت اسلامی و هویت ایرانی خودمان قانلیم که امروز این برای نسل ما کار می کند. کسانی که خواستند این هویت را به سمت ایران باستان ببرند، مثل روشنفکران دوران پهلوی، کسانی که به آن نظام کمک فکری می کردند شکست خوردند. کسانی که از این طرف می خواستند به سویه اسلامی ببرند و نوروز را کم رنگ کنند، در همان اوایل انقلاب فهمیدند که نمی توانند از پس این فرهنگ بربیایند و در نتیجه شروع کردند به پذیرفتن نوروز به عنوان بخشی بزرگ و یکی از اعیاد مهم ایرانیان. البته اعیاد دیگری هم در کنارش هست.

باید تعارض ها را کم کرد. نه می شود ایرانی بدون اسلام داشت و نه می شود اسلامی بدون ایران تصور کرد. آمیزه ای است مثل یک ترکیب شیمیایی که از اکسیژن و هیدروژن آب می سازد و نمی شود اتم های اکسیژن و هیدروژن را در یک قطره آب از یکدیگر جدا کرد.

بسیار خب، ما دقیقا می دانیم که پیدایش نوروز از کی بوده است؟ بعضی ها می گویند که قبل از زرتشت بوده است. نوروز دقیقا از چه زمانی بین اقوام ایرانی مطرح شده است؟

بی تردید قبل از زرتشت بوده است، منتهی ما چون تاریخ مکتوب نداریم، یعنی کتابت و خط بین چهار و سه هزار سال پیش مرسوم است، امروز ما تاریخ را از راه متون مکتوب می شناسیم و این متون مکتوب ما را در شناخت پدیده هایی که پیش از زمان خودشان وجود داشته، یاری نمی کند. آنچه که یاری می کند اساطیر باستان است. اساطیر الاولین مذهبی، مثلا آیین مهر، که می دانیم آن هم به شکلی بهار و نوروز را حالا شاید نه به نام نوروز را جشن می گرفته است. بعدا شاهی که به نام جمشید می شناسیم، به هر حال شاهی از ایران که شاید نامش در تاریخ محو شده باشد و جمشید نام اصلی او نیست و هر قومی به نامی می خوانندش، باعث شد که نوروز رسمیت پیدا کند. بعد وقتی که مذهب زرتشت ظاهر می شود، در اوستا نامی از نوروز نیست و باید منتظر شویم که بعد از دوران اشکانیان، یعنی در دوران ساسانیان و اردشیر بابکان، با احیای آتشکده ها جنبشی مثل جنبشی که در قرن نوزدهم هم در ایران آغاز شد برای بازگشت به گذشته آغاز کرد. و در آنجاست که ما اسم نوروز را می بینیم و ایران هم به عنوان یک سرزمین هویت خودش را بازمی یابد.

در حقیقت اطلاعات ما در باره ایران پیش از اسلام بیشتر مربوط به دوران ساسانیان است. ولی این را با توجه به شواهد باستان شناسی و مردم شناسی که در حفاری ها و کنده کاری های اخیر به دست آمده است تعمیم می دهیم و به گذشته گسترش می دهیم ولی گذشته پیش از ظهور خط را ما چنان که باید و شاید نمی شناسیم.

خیلی متشکر آقای کریمی حکاک! کمی هم به خودتان بپردازیم. شما می گویید ده سالتان که بود شعر حافظ را حفظ می کردید و پدرتان در مقابل شعرهایی که درست می خواندید به شما پنج ریال پاداش می داد و شما با آن پول به تماشای فیلم هایی که از روی نمایشنامه های شکسپیر در شوروی آن زمان ساخته شده بودند می رفتید. قاعدتا علاقه مندی شما به شعر انگلیسی باید از آن دوران شروع شده باشد. ولی شما در ده سالگی از شکسپیر چه می فهمیدید؟

خیلی کم. شاید نگفته باشم ده ساله، دوازده، سیزده، چهارده سالم بود. یادم است تازه کتابخوان شده بودم و هاملت ترجمه شادروان مسعود فرزاد را می خواندم. دکتر فرزاد در آغاز ترجمه گفته بود البته زبان شکسپیر به گونه ای است که به هیچ وجه نمی شود به فارسی برگرداند و عذر خواسته بود از نواقص و کمبودهای موجود در ترجمه اش. و من چنان شیفته همان ترجمه شدم که بلافاصله رفتم در کلاس های بنیاد انگلستان یا بریتیش فوندیشین در مشهد ثبت نام کردم و دوره های آنجا را گذراندم. بعدا انجمن ایران و آمریکا آمد و من تمام دوره های زبان آنجا را هم گذراندم و با زبان انگلیسی آشنا شدم به طوری که وقتی دیپلم گرفتم، انگلیسی ام بد نبود، خوب بود و به این ترتیب در دانشگاه تهران هم رشته زبان و ادبیات انگلیسی را انتخاب کردم.

در مورد بی غلط خواندن هم، البته من نگفته ام که بدون غلط می خواندم. من بی تردید اغلاط بسیاری داشتم در آن زمان در حافظ که هنوز هم ممکن است داشته باشم. خواندن حافظ، معظلی است برای همگان. ولی حقیقت این است که پدر من با نوعی اغماض برای تشویق آن جایزه نقدی را به من می داد وگرنه، داعیه اینکه کسی در ده سالگی حافظ را بی غلط خوانده باشد، داعیه گزافی است و فکر نمی کنم که من این داعیه را داشته باشم. من گفته ام که من انواع اشتباهات را می کردم ولی او از سر گذشت به من آن جایزه را می داد که تشویقی کرده باشد.

ولی به هر حال، معیار غلط خواندن یا درست خواندن شما، پدرتان بوده است در آن زمان و ظاهرا تاثیر خودش را هم گذاشته است کمااینکه الان نزدیک سی سال است که شما ادبیات تطبیقی را درس می دهید و خیلی در زمینه ادبیات فارسی و شناساندش به انگلیسی زبان ها کار کرده اید.
ممنونم از لطف شما، البته کارهای نکرده بسیاری در پیش است که دوستان و دانشجویان جوان من چه در ایران و چه در خارج از ایران دارند ادامه می دهند. این سنتی است که ما تازه آغاز کرده ایم و مثل نوروز، ادبیات فارسی هم باید در ادبیات جهان معرفی شود و شناسانده شود. به شکلی می شود گفت ادبیات هم مهجور مانده است. البته ترجمه، و ترجمه دقیق و موثر کاری آسانی نیست ولی روش تطبیقی، کارساز است. یعنی بر سر ادبیات فارسی هم دعوا نداشته باشیم که مثلا این مال ماست، افغان ها بگویند مال ماست، تاجیک ها بگویند مال ماست. این بخشی از میراث بزرگ بشری است و اگر کسی در خود حافظیه شیراز هم ایستاده ولی حافظ را نخوانده، او اصلا اهل قلمرو ادبیات نیست و اگر کسی مثلا در اسکاتلند هم بوده باشد و حافظ را بشناسد، شهروند شهر ادبیات است. ادبیات یک شهر بی مرز است. گستره ای است که ورود می خواهد. اگر من هم اندک آشنایی با شکسپیر دارم، او از آن من هم هست و در ذهن من هم یک عنصر زنده و پویا است.

بنابراین، باز من خیلی پرهیز دارم از ملی کردن این پدیده ها. ادبیات فارسی صرفا متعلق به ایرانی ها نیست. اتفاقا زادگاه و خاستگاهش در آسیای میانه است، بیهوده نیست که ما می گوییم رودکی سمرقندی، مولوی بلخی، سنایی غزنوی. آسیای میانه و افغانستان زادگاه ادبیات فارسی بود، ولی البته در روند تاریخ، و به ویژه در دوران مدرن، چون ایران چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی، منابعش بسیار غنی تر و قوی تر بود از کشورهای فقیرتری مثل افغانستان و تاجیکستان و آنها رفته رفته، مثلا تاجیکستان در امپراتوری شوروی بلعیده می شدند، این است که امروزه روز، ایران مرکز ادبیات فارسی شده است، ولی همیشه چنین نبوده است و روزگاری هم هند مرکز ادبیات فارسی بوده است.

ولی در مجموع، شما فکر می کنید که امروز و در سطح جهانی، ادبیات فارسی به خاطر لیاقتش باید شناسانده شود، کاری که شما در مرکز ایران شناسی دانشگاه مریلند انجام می دهید. یعنی ادبیات امروز ایران یا به طور کلی ادبیات فارسی در حد ادبیات جهانی است؟

بله. به ویژه شعر فارسی یکی از دو سه سنت بزرگ شعری جهان است و این را نسل هایی درک کرده اند. افرادی مثل الیوت و ازراپاوند و بگوییم از زمان فیتزجرالد. از زمانی که شرق شناسی آغاز شد که البته شرق شناسی، سنتی است که ایرادهای خودش را دارد، ولی جملگی بر این نظر بودند که شعر فارسی یکی از زیباترین سنت های شاعرانه جهان است و درخورد مطالعات به مراتب بیشتری است.

امروز تازه با ظهور نسل هایی که در محدوده های محلی و ملی فکر نمی کنند و جهانی می اندیشند، به یمن حضور این نسل و آموزشی که می خواهند در دست کسانی مثل من ببینند که مخالف این نیستند که اینها این ادبیات را به جهان هدیه بکنند، همچنان که ما باید نوروز را به جهان هدیه بکنیم، در رفاقت و همراهی با اینها، نوعی جهانی شدن ادبیات فارسی دارد شکل می گیرد که چیزی جز زیبایی و شادی و بزرگی و شناخت شکوه ادبیات فارسی برای ما به بار نمی آورد.

همان طور که اشاره کردم، شما بخش ایران شناسی یا زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه مریلند تاسیس کردید و خودتان هم آنجا درس می دهید. شما دقیقا در آنجا در مورد زبان و ادبیات فارسی چه می کنید؟
من بینش و رسالت این مرکز را تدوین کردم و سنای دانشگاه و ایالت مریلند تصویب کردند. وقتی ما می گوییم
Centre for Persian studies این Persian را به صورت یک زبان بین المللی می بینیم یعنی نه فقط زبان ایران امروز، بلکه زبانی که در افغانستان هم هست، در تاجیکستان هم هست، در گذشته در قفقاز و آناتولی و هند هم بوده است و یک حوزه فرهنگی را آبیاری و آباد کرده است. این است که اگر این زبان را به صورت یک زبان بین المللی ببینیم که ما می بینیم، آن وقت می بینیم که اشتراکی بین جوامعی ایجاد می شود که این زبان در گذشته در آنها رواج داشته است یا دست کم متونی داشته است.

امیر خسرو دهلوی هیچ ربطی به ایران نداشته است. اقبال لاهوری هیچ ربطی به ایران نداشته است، ولی البته ایران زمین و فلسفه و حکمت زبان فارسی و ایرانیان، بخشی از تفکر این عزیزان بوده است. این تصور بر مرکز ما حاکم است. یعنی کسانی که میل دارند ادبیات فارسی را متعلق به ایران ببینند و فقط در مرزهای ایران، متعلق به این مرکز نیستند و در این مرکز جایی ندارند. ولی کسانی از هر ملیتی که هستند، اما میل دارند و می خواهند زبان فارسی و میراث شعر فارسی را به عنوان یک پدیده جهانی و بین المللی در نظر بگیرند و آن را از منظر پرسشگری مدام که یک موضع آکادمیک است مطالعه کنند، مورد استقبال مرکز قرار می گیرند. ما با اینها کار می کنیم و درجه های لیسانس، فوق لیسانس و دکترا ارایه می کنیم و آنها را به نوعی بنیادهای نظری و روش های دانشگاهی مسلح می کنیم که این میراث شعری و ادبی را از این دیدگاه بررسی کنند.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours