فیروزه جزایری دوما در گفتگوی خالد حسینی با او: با تلاش و تقلا می‌نویسم

13 اردیبهشت 1389

ایلنا: فیروزه دوما که یک نویسنده ایرانی‌الاصل است، می‌نویسد: من اولین بار «خالد حسینی» را در یک مراسم جمع آوری اعانه برای کتابخانه‌های عمومی «برکلی» در ژانویه سال 2004 دیدم. کتاب هردوی ما تقریبا همین اواخر درآمده بود، ولی من «بادبادک باز» را نخوانده بودم. ولی اسم نویسنده‌اش را یادم بود. از همان اولین باری که اسم چاپ شده خالد حسینی را دیدم؛ فهمیدم که او اهل همان بخش از دنیا است که من از آنجا آمده‌ام. من طرفدار او شده بودم بدون آن که حتی یک کلمه از او خوانده باشم! البته وقتی کتاب او را خواندم طرفداری من از او بیشتر شد. ما اندکی پس از آشنایی‌مان تصمیم گرفتیم باهم یک شام خانوادگی بخوریم؛ من با شوهرم «فرانسوا» و او هم با همسرش «رویا». انتخاب کردن رستوران کار راحتی نبود، چون ما از ملیت‌های مختلف بودیم: دو نفر افغانی و یک ایرانی و یک فرانسوی برای صرف شام به کجا باید بروند؟ من «سوشی» را پیشنهاد کردم. ولی سرانجام تصمیم گرفتیم که به یک رستوران افغانی برویم که اسم مناسب «کابل» روی آن گذاشته شده بود. ما از آن زمان تاکنون باهم دوست بوده‌ایم. کتاب معروف این نویسنده باعنوان«خنده دار به فارسی» که باعنوان «عطر سنبل، عطر یاس» در ایران ترجمه و منتشر شده است. خالد حسینی درجریان یک گفتگو با دوما درباره این کتاب و تجربه نویسندگی دوما صحبت کرده است.

* خالد حسینی: چرا برای نوشتن خاطرات‌تان از طنز استفاده کردید؟

ــ فیروزه دوما: من اصلا قصد نوشتن یک کتاب خنده‌دار را نداشتم. این کتاب همین جوری خودش آمد! قبل از آن که کتاب «خنده‌دار به فارسی» را بنویسم، یک روز از شوهرم پرسیدم که آیا تا حالا ماجرای رفتنم به یک اردوی تابستانی را برایش تعریف کرده‌ام یا نه. او گفت نه. یعنی درواقع من این ماجرا را برای هیچ کس تعریف نکرده بودم. من هم داستان را برایش تعریف کردم و او آنقدر خندید که از چشمانش اشک آمد. من هم پشت سر هم می‌گفتم: “این داستان خنده‌دار نیست؛ ناراحت کننده است.” و او هم مدام سرش را تکان می‌داد و می‌گفت: “این خنده‌دارترین داستانی است که من در تمام عمرم شنیده‌ام” و در آن موقع بود که من فهمیدم که بعضی وقت‌ها اگر به چیزی سی سال فرصت بدهی و اگر کسی از شنیدن آن ناراحت نشود، بعضی از لحظات نه چندان خوشایند زندگی می‌تواند خنده‌دار باشد.

* آیا کتاب «خنده‌دار به فارسی» در ایران ترجمه شده و آیا می‌دانید واکنش‌ها نسبت به آن چگونه بود؟

ــ ایران قوانین بین‌المللی حقوق نشر (کپی رایت) را رعایت نمی‌کند، و این یعنی که هر کتابی را می‌توان بدون اجازه ترجمه کرد. نویسنده هیچ کنترلی بر کیفیت ترجمه کتاب خود ندارد. من دوست نداشتم ترجمه ضعیفی از کتاب «خنده‌دار به فارسی» در ایران منتشر شود، چون من موقع نوشتن این کتاب خیلی حواسم بود که خنده‌دار بنویسم ولی به کسی توهین نکنم، و به همین دلیل نگران بودم که یک ترجمه ضعیف؛ باعث سرافکندگی خانواده‌ام بشود. بنابراین من برای کتابم یک مترجم در ایران پیدا کردم.

* از آنجاکه شما درباره آدم‌های واقعی می‌نویسید آیا نگران واکنش آدم‌هایی هستید که در کتابتان اسم‌شان را ذکر کرده‌اید؟ تمام داستان‌های این کتاب خوشایند نیست. به هرحال این که این افراد خواه ناخواه از شما می‌پرسند: “چطور توانستی چنین چیزی را درمورد من بگویی؟”؛ شما به این سؤال چگونه جواب می‌دهید؟

ــ تمام اشخاصی که در این کتاب حضور دارند از کار من حمایت کردند، به جز خانواده شوهرم. از وقتی کتابم چاپ شده، ما هرگز با آنها راجع به آن صحبت نکرده‌ایم. خودم من هرگز صحبت درمورد این موضوع را پیش نمی‌کشم. یعنی اصلا حال و حوصله این جور صحبت‌ها را ندارم. البته فک و فامیل‌هایم که در این کتاب هستند، خیلی از من شکایت کرده‌اند. آنها فکر می‌کردند که من ارزشی برایشان قائل نبوده‌ام. آنها به شیوه سنتی خودشان پیش خود من گله نکردند بلکه پیش پدر و مادرم گله کردند. حقیقت این است که من اگر می‌خواستم درباره تمامی خویشاوندانم بنویسم، مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شد.

* واکنش جامعه ایرانیان مقیم آمریکا به کتاب «خنده‌دار به فارسی» چگونه بود؟

ــ آنها این کتاب را خیلی دوست دارند. مدام از من تشکر می‌کنند که جنبه دیگری از خودشان را به جهانیان نشان دادم. بیشتر غربی‌ها فکر می کنند آدم‌های ساکن خاورمیانه فقط درباره سیاست و مذهب بحث می‌کنند؛ درحالی که ما ایرانی‌ها آدم‌های بامزه‌ای هستیم.

* شما به عنوان مادر دو فرزند، چه زمانی برای نوشتن وقت پیدا می‌کنید؟ کجا می‌نویسید؟ آیا برای خودتان آداب نویسندگی دارید؟

ــ من با تلاش و تقلا می نویسم. وقتی مشغول نوشتن چیزی باشم ساعت 4 صبح از خواب بیدار می‌شوم، بدون آن که از ساعت زنگ‌دار استفاده کنم. وقتی داستانی در ذهنم شکل می‌گیرد، مثل جن‌زده‌ها می‌شوم، و تنها کاری که از من برمی‌آید این است که داستانم را دیوانه‌وار بنویسم. و این البته معنایش این است که خانه درهم برهم می‌شود و شام هم به یک غذای یخ‌زده تبدیل می‌شود! وقتی مشغول نوشتن هستم نه چیزی می‌خوانم و نه به سینما می‌روم چون روی هیچ چیز دیگری نمی‌توانم متمرکز بشوم. وقتی هم عمل نوشتن را انجام نمی‌دهم در ذهنم می‌نویسم، و به همین دلیل به حرف اطرافیانم خوب توجه نمی‌کنم. واقعا تلاش برای اینکه هم نویسنده باشی و هم مادر و همسر خوب، یک چالش واقعی است. من خیلی خوشحالم که خانواده‌ای دارم که مرا درک می‌کنند. ما تا همین چند ماه پیش در یک خانه خیلی بزرگ زندگی می‌کردیم که تنها میز توی آن به درد تمام کارهای ما می‌خورد. این میز مکان نوشتن من هم بود. لپ تاپم را می‌گذاشتم روی آن میز و شروع می‌کردم به تایپ کردن داستانم تا اینکه بچه‌هایم از خواب بیدار می‌شدند.

* خاطرات خیلی زیادی را از کودکی‌تان به یاد داری. آیا در سال‌های کودکی و نوجوانی خاطراتتان را می‌نوشتید، یا اینکه مثل من خیلی راحت خاطراتت را به یاد می‌آوردی؟

ــ من همیشه یک بچه ساکت و آرام بودم که در یک اتاق پر از آدم بزرگ‌هایی می‌نشست که او را همیشه فراموش کرده بودند. من همیشه دور و برم را زیرنظر گرفته‌ام، به همین خاطر وقتی شروع به نوشتن کردم، جزئیات مثل سیل به طرف سرازیر شدند. هر وقت که نوشتن یک داستان را به پایان می‌بردم یک داستان دیگر بلافاصله به ذهنم می‌رسید، درست مثل دستگاه‌های فروش سکه‌ای که هنوز این شکلات بیرون نیامده، شکلات بعدی پشت سرش بیرون می‌پرد.

* الان روی چه چیزی دارید کار می‌کنید؟

ــ یک مطلب طنز برای روزنامه «نیویورک تایمز» نوشته‌ام. یک کتاب هم درباره اثرات حادثه 11 سپتامبر روی 10 نفر ویرایش کرده‌ام. حقیقت این است که بد جور دلم لک زده برای نوشتن یک کتاب ولی فعلا تمام وقت مشغول مسافرت هستم. چندین داستان در ذهنم دارم، و فقط منتظر یک جای خالی در برنامه‌ام هستم تا بتوانم آنها را به روی کاغذ بیاورم.

مترجم: فرشید عطایی

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours