این نخستین بار است که در تجربهای نوشتاری از پنجره «مادرانگی»، به زن، نگاه میکنم. پیش از هرچیز بگویم که این سطور، حاصل تجربههایی که است در عین حال که دیدگاه شخصی من هستند، اما حاصل تعاملات و تاملاتی است که در کار و فعالیتهای اجتماعی و در مواجهه با بسیاری از زنان به آن رسیدهام. ضمن این که «مادرانگی» و «زایش»، همان قدر که شخصیاند، یکی از عامترین و فلسفیترین مفاهیم انسانی هستند. پیش از واردشدن به بحث بگویم که بین مادر شدن و مادرانگی فاصله مفهومی وجود دارد. فاصلهای که مادرانگی را مفهوم تکامل یافته مادر بودن قرار میدهد.
درواقع مادر شدن، همه مادرانگی نیست، بلکه بخشی از آن است و مادرانگی را میشود جریان سیال مادر بودن دانست. جریانی که با وجود یافتن کودکی در درون زن، و تولد و زایش او تمام نمیشود. جریانی که قابل تسری و گسترش یافتن است. بنابراین وقتی از تجربه مادر بودن حرف میزنیم، باید پیش از هر چیز 2 مسئله را در نظر بگیریم. یکی این که آیا از مفهومی عام سخن میگوییم؟ مفهومی که غنچه دادن درخت و سبز شدن زمین را هم جزیی از تجربه مادرانگی طبیعت میداند، مفهومی که مدیریت ذاتی و همه سونگر در حفظ بقا و تداوم و مراقبت از طبیعت دارد و سرچشمه زاینده زندگی است، یا منظورمان از زایش، تولد انسان و تجربههای گوناگون زنان در مواجهه با آن است. به گمانم بحث اول، که بیشتر نگاهی فلسفی به جریان مادرانگی در طبیعت (نبات و حیوان و انسان و …) دارد، از گنجایش این متن، به دور است.
بنابراین آنچه به آن اشاره میکنم و سعی میکنم به مصداقهای اجتماعیاش در جامعه امروز اشاره کنم، مفهوم مادر بودن انسانی است که در این زمان و این مکان (جامعه امروز ایران) زندگی میکند. کمی مصداقیتر و شخصیتر بگویم؛ تجربه شخصی من، که هم تجربه مادر بودن دارم و هم به خاطر نوع شغل و فعالیت داوطلبانهام به طور مستقیم با زنان بسیاری در جامعه در ارتباط بودهام، این است که بسیاری از زنان ایرانی برای مادر شدن دید و برنامه مشخصی ندارند. مادر شدن آنها تابعی از دو موضوع است. اول نقشی است که طبیعت وجودشان به آنها داده یعنی قادر بودن به تولد فرزند، دوم نقشی که جامعه ایرانی با تقدیر عام و خاص از نقش مادری – در کانون خانواده- به ایشان محول کرده است. نقشی که زن را نه برای دارا بودن ارزش سیال مادرانگی، بلکه تنها برای دارا بودن ارزش «زایش» به معنی متولد کردن انسانی دیگر، تکریم میکند و ارج مینهد. بنابراین آن نوع مادرانگی که با زن بودن، یک فرد به طور مستقیم در رابطه است و به ذات میتواند برای او اقتدار ، مدیریت و به تبع آن امکانات مادی و معنوی فراهم کند، عملا در روابط فردی و اجتماعی – از سوی خود زنان نیز- نادیده گرفته میشود. زیرا آنها بیشتر به نقشپذیری و ایفای نقشی که جامعه در انتظار آن است میاندیشند، نه به امکان بالقوهای که در وجودشان پنهان است.
از مفاهیم فاصله میگیرم و به مصداقها رو میآورم: ما زنان چه قدر برای مادر شدن برنامه ریزی داریم؟ از مادر شدن چه اطلاعات و چه انتظاراتی داریم؟ آیا تولد فرزند برای ما یک قاعده مرسوم و صرفا بر اساس طبیعت وجودمان است؟ بر اساس این قاعده مرسوم چه امکاناتی به ما داده و چه امکاناتی از ما گرفته میشود؟ چه مسوولیتهایی به ما داده و چه مسوولیتهایی از ما گرفته میشود؟ چه حقوقی به ما داده و چه حقوقی از ما ستانده میشود؟ برای شخص من وقتی تجربه مادر شدن را میگذراندم، این تجربه، ترکیبی از هراس آمیخته به تلخی بود. من برای تولد فرزندم برنامه نچیده بودم. حتی از تغییر طبیعی احساسات خودم نسبت به محیط بیرونی بیخبر بودم. به طور طبیعی در مورد تغییرات جسمی مطالعاتی انجام دادم که بدانم کودکی که در من رشد میکند، چه ویژگیهای فیزیکی دارد. حتی در مورد رشد بالینی و نیز رشد تربیتی او مطالعه میکردم. اما از فرآیند تغییری که از این گذار، بر من و در من ایجاد میشد، نه چیزی میدانستم و نه چیزی میخواندم. درواقع انگار من، مهم نبودم. بلکه همه ارزش من – حتی به طور ناخواسته برای خودم- به موجودی داده میشد که در من و از من وجود مییافت. نمیدانستم که من نیز در حال تغییرم. حساسیتهای فراوانم نسبت به همه عوامل محیطی، باعث حیرت و واکنش اطرافیانم میشد. حتی گاهی رفتارم برای خودم هم ناشناخته و غریب بود. من که بودم؟ و چه میشدم؟ این سوالی بود که جوابی برای آن نداشتم و راهنمایی هم نبود. دلسوزانهترین چیزی که در این مورد میشنیدم این بود که همه اینها طبیعی است و میگذرد! اما نگذشت. نگذشت ، زیرا وقتی اطلاعاتی در مورد شرایط و موقعیت خودت نداری، نمیتوانی نسبت به آن شرایط، حقوق و امکانات و وظایف را طلب کنی. مادر بودن، حتی در غریزیترین شکل آن ، مسوولیتی ملموس است که گریبانت را رها نمیکند. فقط فردی که میتواند هر شب تا صبح بارها و بارها از خواب بلند شود، از آسایش و آرامش، از کار و هر اتفاق مهم دیگری تا پیش از این میزند، تا امنیت و رفاه یک موجود ناتوان وابسته به او را تضمین کند، میتواند دریابد که تغییر، فرآیندی است که با باروری و زایش تازه شروع میشود و نه فقط تا شیرخوارگی و پس از آن ، که تا لحظهای که مادر زنده است، او را رها نمیکند.
گفتن این واژهها همان قدر آسان است که شنیدن آن. همانطور که همه ما تا به حال ممکن است بارها آن را شنیده باشیم یا به چشم دیده باشیم. اما مسئله این است که چند تن از ما در قبال این دیدن و شنیدن به این سوال پاسخ دادهایم که زنی که مسیر زندگیاش را به خاطر بقای انسان و جریان طبیعی زندگی تغییر میدهد، چه امکاناتی را از جامعه طلب میکند؟ چه رفاهی در انتظار اوست؟ چه حقوقی دارد؟ این پرسش البته تنها به جامعه ما و به زمان ما محدود نمیشود. این پرسش یکی از بنیادیترین پرسشهای چالش برانگیزی است که نظریهپردازان بسیاری چه در زمینه اقتصاد و چه فمینیسم، سعی در روشنکردن وجوهی از آن داشتهاند.
در برخی جوامع مثل جامعه ما بیشترین تلاش در حوزه مسوولیت قانونگذاری و مدیریتی بر این بوده که بر وجوه ارزشی غیرمادی مادر بودن ارج گذاشته و برآنها تاکید شود. تکریم و ارج به مادر بودن زنان، اگرچه به معنی ارج گذاشتن به موجودیت زن، برای دارا بودن ذاتی مادرانگی نیست، اما اگر پشتوانه حقوقی، قانونی و مادی نداشته باشد، در حد ارزش نیز تضمینی برای محفوظ ماندن ندارد. بدتر از این را در جوامع سرمایهداری میتوان دید که اصولا ارزش هر واحد انسانی ، با نقش او در تولید اقتصادی سنجیده میشود. در همین باره هایدی هارتمن در مقالهای با عنوان «سرمایه داری و تفکیک شغل بر اساس جنس» (ترجمه آویده نهاوندی- در مجموعه مقالات فمینیسم و دیدگاهها – انتشارات روشنگران و مطالعات زنان- 1385) مینویسد: « صنعت مبتنی بر نظام سرمایهداری، با دور کردن مشاغل از محدوده خانه و افزایش اهمیت حوزه تسلط مردان، به وضعیت فرودست زنان شدت بخشید…. همانگونه که کلارک، استدلال کرده است که با دور شدن کار از محدوده خانه، مردان در امر تولید صنعتی وابستگی کمتری به زنان یافتند، در حالی که زنان از نظر اقتصادی بیشتر به مردان وابسته شدند … (در موقعیتی مشابه) زنان انگلیسی نیز که زندگی خود و فرزندانشان را تامین کرده بودند، تبدیل به خدمتکارهای خانگی شوهرانشان شدند. همان طور که نظارت مردان بر فناوری، تولید و بازاریابی افزایش مییافت، زنان را از صنعت، تحصیل و تشکلهای سیاسی حذف میکردند.»
تجربه مشابه زنان در روند تعاملات تکاملیافته اجتماعی- اقتصادی- سیاسی جوامع، نخست آنها را از نقشهای اجتماعی که تابعی از اقتدار اجتماعی و اقتصادی بودند دور ساخت. اما خودآگاهی بسیاری از زنان، پس از سیر تجربههایی که مرور آنها در این مجال نمیگنجد، موجب شد که در یک دوره بسیاری از زنان نسبت به طبیعت وجودشان جبهه گرفته و حتی در قبال کسب اقتدار اجتماعی-اقتصادی از دست رفته، به مقابله با آن برخیزند. اما تجربه این دوره در تاریخ سرگذشت زنان در بسیاری از جوامع طی شده است. اما بازگشت به طبیعت ذاتی زنانه – که مادرانگی ، نه فقط مادر بودن- جزیی از آن است، یکی از چالشهای عمومی بسیاری از زنان در سراسر دنیاست . زیرا آنها این بازگشت را بدون در نظر گرفتن حقوق اجتماعی و اقتصادی برابر و حتی تنها با ارجگذاشتن و قدردانی بدون ضمانت اجرایی و حقوقی طلب نمیکنند.
+ There are no comments
Add yours