بازتاب

۱ min read

نویسنده کیت شوپن/ برگردان روح انگیز پورناصح-6 تیر 1389

مدرسه فمینیستی: کاترین او فلاهرتی یا همان کیت شوپن بانوی نویسنده فمینیست ( 1904-1851)، درایالت میسوری امریکا متولد شد. پدرش از تجار موفق ایرلندی بود که به آمریکا مهاجرت کرده بودند.مادرش فرانسوی بود و با گروه‌های فرانسوی‌ ساکن آمریکا ارتباط نزدیکی داشت. پدرش هنگاهی که او پنج سال داشت در یک سانحه‌ی ریزش پل کشته شد. این اتفاق او را هرچه بیشتر به خانواده مادری و آداب و رسوم فرانسوی ‌ها نزدیک کرد. او به آثار بزرگانی همچون سر والتر اسکات و چالز دیکنز علاقه فراوانی داشت.در دوران جوانی به تحقیق و بحث در زمینه‌ی میزان اختیارِکلیسای کاتولیکِ رم درباره جنسیت افراد پرداخت. بعدها هم به تشکل‌های حمایتی از حقوق زنان پیوست. در سال 1870 با اسکار شوپن ازدواج کرد که ثمره این ازدواج 6 فرزندبود. در یک دوره زمانی کوتاه 1879 تا 1884 شوهر و مادرش فوت کردند که این مسئله باعث به وجود امدن افسردگی شدید و ناراحتی روحی در او شد تا آن‌جا که به توصیه‌ی پزشک برای بهبودی و آرامش به نوشتن روی آورد.

حاصل کارهای ادبی او آن چندین مقاله و داستان کوتاه و رمان است. مشهورترین اثر شوپن رمانِ بیداری است که به شرح نیاز‌های جنسی یک زن می‌پردازد و تا مدت‌ها اجازه چاپ پیدا نکرد.کیت شوپن در سال 1904 در حالی که مشغول بازدید از نمایشگاه سنت لوئیز بود بیهوش و دو روز بعد جان سپرد.

بازتاب

بعضی اشخاص با انرژی پذیرا و حیات بخشی به دنیا می آیند؛ این ویژگی آن ها را قادر می سازد که نه تنها از جریان زمان باز نمانند، بلکه واجد چنان شرایطی شوند که بتوانند انگیزه کوچکی در شخصیت خودشان را به مرز شیفتگی برسانند. آن ها موجودات خوشبختی هستند. به درک اهمیت خیلی چیزها نیازی ندارند. نه خسته می شوند، نه از حرکت بازمی مانند و نه از منزلت خود کنار گذاشته می شوند تا باِ در کنار راه ایستادن و چشم دوختن به سیل جمعیت در حال گذر بی اعتبار شوند.

آه، آن جمعیت درگذر که مرا در کنار راه گذاشته است! رنگ های خیالی آن درخشان تر و زیباتر از درخشش خورشید بر آب های مواج است. چه اهمیتی دارد اگر جسم ها و جان ها زیر فشار دایمی پاهای جمعیت به تحلیل رود. با ضرب آهنگ پرهیبت آسمان به حرکت درمی آید. طنین های ناهماهنگ آن با آهنگی موزون رو به بالا می رود و با موسیقی دنیای دیگر در هم می¬آمیزد، تا سمفونی خدا را کامل کند.

بزرگ تر از ستاره هاست، انرژی انسانیِِ جمعیت در حال گذر. عظیم تراز زمین پرتپش و تمامی چیزهایی است که در آن رشد می کنند. آه، مرا با علف ها، ابرها و تعداد کمی حیوان زبان بسته کناری گذاشته اند. می توانم گریه کنم، اما در حقیقت از بودن در کنار چنین سمبل هایی از زندگی تغییرناپذیر احساس غربت نمی کنم. در درون جمعیت باید صدای پای خردکننده ای، طنین های ناهماهنگ، دست های بی رحم و تنفس های خفقان آور را احساس کنم. نمی توانم ضرب آهنگ قدم ها را بشنوم.

آسوده باشید! ای قلب های خاموش. بیایید ساکت و منتظر کنار جاده بایستیم.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours