درختِ همیشه بهار
برای چشم های ما: سیمین بهبهانی
در تیره تار ترین تجسّمی ز وطن
که شب ز وحشتِ ایشان
حذر کُنَد ز نامِ خویش وُ به شرم
شاره بیفکَنَد از سر وُ تن
«سیمین»! تویی چراغِ روشنِ عشق
تا باد تابنده باشی ای عزیزِ سرفراز
چشمانِ مایی ای سپیده ی بیدار
هرگز مباد که بادِ خودسرِ خیره ی خزان
بر برگ برگ وُ گُرگُرِ گفتار؛
بر سطر سطرِ سبزِ جاریِ جانت وَزَد
شکوهِ درختی به هیئتِ انسان
درختِ تمامی، درختِ همیشه بهار
ایستاده با صلابت وُ همچنان جوان
با ما مگو ای روزگارِ زخم های زهریِ بد
که این شکوفه ی شایگانِ شعله ی شعر
با یک جهان شعشعه خاموش می شود
تو ای یگانه ترین مهربان نگار!
آیینه ای به آیین وُ برقرار
غزل چو در تو می نگَرَد
ز شور وُ شوقِ سبزِ حضورت
به پیشبازِ تو چاووش می شود
هر واژه تا مُژه بگشوده بر چکادِ دلت
با تو همصدا وُ همآواز
با تو در جوش وُ در خروش می شود
هر چامه چالشی وُ مژده ی نوبری دهد به یار
باغِ درخشانِ دانشی؛
بار وُ بَر آری تو دم به دم
همه گل ها گرانمایه کم نظیر، بسیار وُ دلپسند
مِهرت جهان گرفت بانو!
ما ماه را دیده ایم ز روزنِ زندانِ روزگار
◀️ هم در پناه وُ پهنه ی صدها هزار آسمان –
که نامِ گرامِ تو دارد وُ با تو همآغوش می شود
رسمِ ستم بسوزانی وُ رَسَن
تا که بلغزانی این قلم
بر صفحه ی سپیدِ سپیدارِ راز
در سرزمینِ ستارگانِ سربلند
سخن چو می کنی آغاز:
«دوباره می سازمت وطن
دوباره می سازمت وطن…»
خصم از مصافِ تو وز حَسَد
در خشمِ خویش می خَزَد
در خویش می خموشد وُ شب پوش می شود
«سیمین»! تویی که ماندگارترین همدمی به هر قَدَم
دشمن چه سود اگر کُنَد انکارِ تو
ما خوانده ایم به دفترِ ایامِ در گذار
این خصمِ خانگی ست که به فرجام فراموش می شود
ــــــــــــــــــ
شاره= تنپوش (ساری) یا دستاری که با آن سر یا تن را بپوشانند. واژه ای هندی است
منبع:
+ There are no comments
Add yours