سایت انسان شناسی و فرهنگ: زهره روحی : آقای شلیله عزیز خوشحالم از اینکه امکان ادامهی گفتگو درباره مهاجرت و موقعیت مهاجران، فراهم آمده است. اگر موافق باشید در بخش حاضر به طور خاص به مسئله زنانِ مهاجر در کانادا بپردازیم. یعنی از همانجایی آغاز کنیم که بحث پیش با آن به پایان رسیده بود. اما قبل از هر پرسشی درباره زنان مهاجر (و خصوصا زنان مهاجر ایرانی)، لطفا بفرمائید چگونه میشود در ساختار قوانین کشوری دموکراتیک (مانند کانادا)، از یکسو حامی برابری حقوق اجتماعی بین زنان و مردان بود و از سویی دیگر به قول فرمایش خودتان در خصوص «موقعیت و مرتبه ی شغلی، میزان حقوق و دستمزد و چشم انداز پیشرفت » (که در واقع هر یک عنصری مهم در درک روابط اجتماعی در هر جامعهای هستند)، بتوان آن قوانین را زیر پا گذاشت و از آن تخطی کرد؟ اگر ممکن است در این مورد توضیح بیشتری بفرمائید.
شلیله : به این منظور ترجیح می دهم با توضیح تحولات ساختاری ی زمینه ساز پدید آمدن تعارض متن پرسش شما آغاز کنم . فرض دموکراتیک بودن این گونه جامعه ها و مصداق مفهوم دموکراسی در این کشورها نیازمند بازنگری است . اگر دموکراسی را در ساده شده ترین تعریف شیوه ی حکومت و اداره کشور بر مبنای مشارکت مردم در قدرت سیاسی و مسئولیت های اقتصادی در نظر آوریم اغلب کشورهای ِ رشد یافته ی اقتصادی ِ مهاجر پذیر در امریکای شمالی و اتحادیه اروپا مصداق کامل واقعیت این تعریف نیستند . گسترش فقر ، رشد روزافزون بیکاری و ناامنی شغلی ، کاهش فزاینده درآمد ها و رفاه اجتماعی مردم، بهره برداری سوداگرانه و مخرب از منابع طبیعی ، کالایی کردن آموزش و بهداشت و سلامت مردم جامعه که گرایش های غالب در سیاست های اغلب این گونه دولت هاست بی گمان مورد انتظار و درخواست و توافق مردم این کشورها نیست . برای نمونه همین روزها بین یک تا سه و نیم میلیون فرانسوی به تصویب قانون افزایش سن بازنشستگی اعتراض کردند که بنا به نتایج نظر سنجی ها مورد حمایت بین 70 تا 80 درصد مردم بود ، اما مقامات دولت و مجلس فرانسه گفتند لغو این قانون ممکن نیست ؛ چند روز بعد هم مجلس سنای فرانسه این قانون را تصویب کرد . سیاست پیگیرانه یی در کانادا در کار است که منابع آب را به بخش خصوصی واگذارند . نتیجه اجرای این سیاست این خواهد بود که اگر کسی پول کافی نداشته باشد به احتمال زیاد از آب آشامیدنی هم محروم خواهد شد ؛ مثل وقتی که کسی پول ندارد گوشت بخرد ؛ یعنی کالایی کردن آب آشامیدنی و مصرفی . اقدامات و پیگیری ها و مذاکرات نهادهای مدنی و فعالان سیاسی و احزاب منتقد نا کارایی هم که در این کشور گسترده است تغییری در طریقی که دولت و مجلس در این زمینه پیش گرفته اند ایجاد نخواهد کرد . در این چارچوب به نظر می رسد این گونه دولت ها مصداق تعریف یاد شده از دولت دموکراتیک نیستند . واقعیت این است که عمده ترین منبع قدرت دولت ها در کشورهای مورد بحث مراکز قدرت مالی و اقتصادی و موسسات اقتصادی و شرکت های بزرگند . خصوصی سازی به شیوه ای که در این کشورها انجام گرفته به صِرف انتقال دارایی ها و منابع و اموال عمومی به شرکت ها محدود نمانده ، بلکه همراه با انتقال دارایی ها و منابع ، ” قدرت ” دولت ها نیز به این موسسات منتقل شده است . بدین ترتیب دولت های ِ کشورهای مورد بحث بخش عمده ای از قدرت خود را در صیانت از حقوق مردم و همکاری و مشارکت آنان در امور کشور از دست داده اند ؛ بویژه در نبود سیاست های موثر در راستای تضمین مسئولیت اجتماعی شرکتها در برابر جامعه . درحالی که فرض است عملکرد دولت ها در همه جای جهان در چارچوب قوانین و مقررات به وسیله ی نهاد های قانونی از جمله مجلس و پارلمان ها کنترل گردد ، اما با وجود گسترش و نفوذ چشمگیر و فزاینده شرکت های بزرگ و فراملیتی در نزدیک به تمام عرصه های زندگی ، کنترل موثری بر فعالیت ها و آثار عملکرد آنها بر زندگی مردم وجود ندارد . توجه شما را به مثالی در مورد نحوه ی اعمال قدرت مراجع مالی و اقتصادی و شرکت های بزرگ در این کشورها جلب می کنم . فرض کنید یکی از دولت های مورد بحث تصمیم بگیرد به دلائل توجیه پذیر بر مالیات شرکت ها بیفزاید ، اگر این افزایش سبب شود سود مورد انتظار شرکت ها کاهش یابد ، شماری از آنها سرمایه شان را بر می دارند ، می برند به کشورهای دیگر . منتها مسئله به همین جا ختم نمی شود ؛ انتقال سرمایه ها به کشورهای دیگر ، در مقیاس کلان، به افزایش بیکاری ، کاهش رشد اقتصادی و کاهش درآمد های مالیاتی کشور مبداء و بسیاری پیامدهای دیگر می انجامد . بدین ترتیب اختیار این گونه کشورها در بسیاری از زمینه ها از دست دولت ها خارج است . سخنان روزهای اخیر آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان در جریان بالا گرفتن بحث ها در مورد مهاجران ترک در آن کشور نمونه ی روشنی در این زمینه است . وی گفت : ” ضمن کنترل ورود مهاجران به آلمان باید برای جذب این افراد به بدنه ی جامعه کوشش بیشتری صورت گیرد . ما نباید این تصور را ایجاد کنیم اگر کسانی به محض ورود ( به آلمان ) آلمانی صحبت نمی کنند یا کسانی که اینجا بزرگ نشده اند ، جایی در آلمان ندارند . چون این سیاست صدمه ی بزرگی به کشور خواهد زد و شرکت های بزرگ، کشورهای دیگر را انتخاب خواهند کرد ، چون قادر به پیدا کردن نیروی کار لازم در اینجا نخواهند بود” . با توجه به اینکه پیش بینی می شود شمار بیکاران در آلمان از نزدیک به سه میلیون و ششصد هزار نفر در آغاز سال جاری ( 2010 ) به چهار میلون در پایان همین سال برسد ، معلوم است منظور خانم مرکل از نیاز شرکتها به نیروی کار ، کارگران مهاجر است که ناگزیرند با دستمزدهای پائین کار کنند. اظهارات خانم مرکل غلبه ی نیازهای شرکت ها را بر سیاست این گونه کشورها آشکار می سازد . ناگفته نگذارم وقتی من از شرکت ها در این گفتگو یاد می کنم منظورم شرکت های در اندازه ی نجومی ِ فراملیتی است . برای عرضه تصویری از این گونه شرکت ها در نظر آورید کل هزینه های شرکت فروشگاههای زنجیره ای خرده فروشی وال مارت در سال 2001 ، 210 میلیارد دلار یعنی 80 درصد بودجه هزینه ها ی دولت فرانسه در همان سال بود . ترکی حمد استاد دانشگاه ، رمان نویس و پژوهشگر عرب تبار معتقد است که دولت ها ( در کشورهای موصوف ) رفته رفته به ابزاری در دست شرکت ها ( شرکت های بزرگ ) تبدیل می شوند.
از طرف دیگر عامل تعیین کننده و موثر دیگر بر کاهش اقتدار دولت ها در کشورهای مورد بحث ، مقررات سرچشمه گرفته از اتحاد منافع شرکت های بزرگ و فراملیتی در سطح جهان در چارچوب جهانی کردن بازار سرمایه ، بازار کار و بازار تولید و مصرف است که مورد حمایت و پشتیبانی سازمان های جهانی در این زمینه هاست . برای مثال بر اساس مقررات سازمان تجارت جهانی ، وضع قوانین و مقررات داخلی کشورهای عضو در مورد گسترش حمایت از کارگران ، مصرف کنندگان ، بهداشت محیط زیست ، ایمنی و حمایت از حیوانات و دیگر منافع غیر بازرگانی باید بر اساس ” حداقل محدودیت برای تجارت ” انجام گیرد . در چنین شرایطی تعیین مناسبات بازار کار در این کشورها تحت تاثیر هدف ها و انتظارات شرکت های بزرگ بدون قبول مسئو لیت در برابر زندگی و رفاه اجتماعی مردم جامعه انجام می گیرد . انطباق نداشتن قوانین برابر طلبانه در این کشورها با واقعیت ؛ یعنی موضوع اصلی پرسش شما از اینجا سرچشمه می گیرد . برای مثال با اینکه نرخ مشارکت زنان در سن ِ کار در دهه های اخیر در بازار کار کشور کانادا به میزان قابل توجهی افزایش یافته است ؛ اما بخشی از این افزایش در چارچوب نیاز شرکت های بزرگ که گرایش آن ها ارجاع کارهای ساده تر ، با حقوق پائین تر و ساعات کمتر ( پاره وقت ، چند ساعت در روز ، ارجاع کار در صورت نیاز ) و با حداقل مزایا به زنان در اثر کاهش درآمد خانواده ها ست تحقق یافته است . در چنین شرایطی است که به عنوان نمونه ای برگرفته از سر شماری سال 2006 مرکز آمار کانادا می بینیم 88 درصد صندوقدار ها را در کانادا زنان اما با حقوق کمتری که به مردان در همین شغل پرداخت می شود تشکیل می دهند و در همان حال 89 درصد مدیران قسمت های مهندسی موسسات اقتصادی را مردان با حقوقی بیشتر از آنچه در همین شغل به زنان تعلق می گیرد تشکیل می دهند.
روحی: اکنون اگر ممکن است توضیح بیشتری درباره دلایل جامعهپذیری زنان مهاجر در کشوری همچون کانادا بفرمائید. آیا بررسیهای آماری هم انعطافپذیری بیشتر زنانِ مهاجر در بازارهای کار را تأئید میکنند؟
شلیله : مناسب است نخست سه سطح از مناسبات و واکنش های تدریجی مهاجران در برابر فرهنگ حاکم کشور میزبان را از هم باز بشناسیم . یکی در سطحی که افراد گروه اقلیت مهاجر ، کم و بیش به موقعیت اقتصادی و مرتبه ی اجتماعی به نسبت هم طراز با افراد غیر مهاجر برسند ، به مشاغل بالا و برخوردار از درآمد بالا دست یابند ، تسلط کامل به زبان رایج جامعه میزبان پیدا کنند و حتی در شرایط ازدواج با اعضای غیر مهاجر قرار گیرند و . . . که می توان این سطح از مناسبات با جامعه میزبان را به تسامح مصداق مفهوم ” همانند گردی ” دانست ؛ فرایندی که به انطباق به نسبت عمیق گروه اقلیت مهاجر با فرهنگ جامعه میزبان نظر دارد و می تواند تا آنجا پیشرفت کند که تشخیص فرد مهاجر از غیر مهاجر جز از نظر رنگ پوست و تلفظ و سایر ویژگی های ظاهری دشوار گردد . سطح دیگر ِ مناسبات افراد گروه اقلیت مهاجر با جامعه میزبان در سطح مناسبات ضروری مرتبط با حل و فصل امور زندگی و کار و فعالیت روزانه بر قرار می شود . در این سطح ، افراد گروه اقلیت مهاجرِ در حد ضرورت با فرهنگ حاکم در جامعه میزبان کنار می آید که اموراتش بگذرد . چنین فرایندی را می توان به طور نسبی در مقوله ی ” فرهنگ پذیری ” یا به آن صورت که شما در پرسش تان مطرح کرده اید در چارچوب مفهوم ” جامعه پذیری ” مهاجران توضیح داد . مناسبات در این سطح تا آنجا پیش می رود که از بروز تعارض و آشکار شدن تضاد منافع پیش گیرد. سطح سوم ، دنبال کردن الگو های فرهنگی و رفتار اجتماعی است که کشور میزبان دنبال کردن آن ها را به صورت به نسبت مستقیم از گروه اقلیت مهاجر انتظار دارد و افراد این گرو ها را برحسب دنبال کردن یا نکردن هنجارها و الگوهای رایج رفتار اجتماعی و فرهنگی جامعه میزبان ارزیابی می کند . این نوع و این سطح از مناسبات بیشتر در چارچوب مفهوم ” فرهنگ آموزی ” قابل بررسی است . نادیده گرفتن این گونه انتظارات ِ جامعه میزبان از سوی افراد گروه اقلیت ِ مهاجر می تواند به انزوا و حاشیه نشینی آنها منتهی شود . البته پیداست به قاعده نمی توان مرز مشخصی را بین این سه مفهوم ترسیم کرد ؛ همچنین آشکار است مناسبات فیمابین مهاجران و جامعه میزبان یک سویه و یک طرفه نیست و تحقق این گونه مناسبات از راه های گوناگون به عوامل متعدد بسیار وابسته است ؛ تدریجی است و سویه ی فرهنگی و تاریخی و ساختاری و جمعیت شناختی دارد ، منتها منظور من از ساده کردن این فرایند ها روشن تر کردن موضوع مورد بحث است . در این چارچوب پاسخ من به پرسش شما بر نوعی از مناسبات متمرکز است که در سطح ” فرهنگ پذیری ” قرار می گیرد ؛ سطحی از مناسبات که اکثریت مهاجران به حفظ آن گرایش دارند و آن را ضروری می دانند . در این سطح است که زنان مهاجر بیشتر از مردان پیش می روند . یکی از دلائل آن همان است که در پاسخ پرسش دیگر شما در بخش اول این مصاحبه مطرح کردم یعنی : ” توانایی بیشتر زنان از مردان در زمینه راهیابی به شیوه های موثرتر پیشبرد امور زندگی و چاره جویی در زمینه ی رو به رو شدن با مشکلات ” که از نظر من ویژگی مشترک اکثریت زنان است . اما عامل دیگر که به زندگی در مهاجرت در کشورهای مورد بحث ما مربوط می شود این است که شرایط زندگی در این کشورها اغلب زنان را در معرض ایفای نقش های متنوع تر و موثر تر از پیش در زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی قرار می دهد . برای اینکه تصویری روشن تر از این شرایط عرضه کنم مثال می زنم . در بیشتر خانواده های مهاجر درآمد زن یا مرد به تنهایی کفاف زندگی خانواده یا انتظارات اقتصادی آن ها را نمی دهد ، یا یکی از این دو بیکارند ( اگر هر دو نفر بیکار نباشند ) یا شاغل ، اما اطمینانی به اینکه کارشان را از دست ندهند نیست . در نتیجه در صورت وجود موقعیت شغلی برای هر یک ، زن یا مرد یا هر دو ، تامین زندگی خانواده و دست یابی به انتظارات اقتصادی خانواده ایجاب می کند که هر دو یا هر کدام که کاری پیدا کرد دست بکار شود . بدین ترتیب در اغلب موارد و در اغلب خانواده ها اشتغال زنان در این کشورها گریز ناپذیر می نماید . از سوی دیگر منع و محدودیت های عرفی که در مورد کارکردن زنان به طور کلی ، یا کار کردن در رشته های خاص مثل کار کردن در کافی شاپ ها و پمپ بنزین ها یا به عنوان فروشنده در فروشگاه ها یا به عنوان آرایشگر که در برخی کشورهای مبداء وجود دارد در این گونه جامعه ها رنگ می بازد . این وضع اتکای مردان و سایر اعضای خانواده ها را به زنان افزایش می دهد و به افزایش اقتدار و استقلال و اعتماد به نفس بیشتر زنان در خانواده منتهی می شود و سبب می شود نیروها و استعدادهای درونی زنان را که ممکن است در برخی کشورهای مبداء فرصت بروز و ظاهر شدن نداشته باشد آشکارتر گردد و امکان تصمیم گیری و مشارکت بیشتر در تصمیم گیری در امور خانواده را پیش روی آنان بگذارد . این امتیازات که از زندگی در جامعه میزبان سرچشمه می گیرد میزان تفاهم و فرهنگ پذیری زنان را افزایش می دهد .
اما این را که آیا بررسی های آمار ی هم افزایش سطح فرهنگ پذیری زنان در مقایسه با مردان را تائید می کند ، من با توجه به جستجو های بسیار در این زمینه به موردی که این گونه متغیرها مورد بررسی دراز مدت و تفصییلی ِآماری قرار گرفته باشد برخورد نکرده ام . اما آنچه در بالا به عنوان عامل فرهنگ پذیر تر بودن زنان مهاجر در مقایسه با مردان بویژه در سطح خانواده خدمتتان عرض کردم بارها مورد تائید پژوهش های میدانی در میان گروه های اقلیت مهاجر قرار گرفته است .
روحی : با فرض اینکه، یکی از ابزارهای نگهدارنده زندگی زناشویی در کشورهای عقب مانده و نسبتاً سنتی، ، محدودیتهای عرفی ـ قانونی زنان در جامعه و بازار کار باشد، با توجه به فرمایشات جنابعالی، آیا «شرایط جدید زندگی در مهاجرت» برای مهاجرانی که از این کشورها میآیند، می تواند پیامدهایی همچون «طلاق» و «از هم پاشیدگی» خانوادهها در بر داشته باشد؟ اگر پاسختان مثبت است، در صورت امکان با ذکر مثال لطفا کمی در اینباره بفرمائید.
شلیله : در پاسخ به این پرسش بر اوضاع خانواده هایی متمرکز خواهم شد که به صورت خانواده مهاجرت می کنند ، نه بر مسائل خانواده هایی که در کشورهای مهاجر پذیر تشکیل می شود ؛ همچنین بر خانواده هایی که قرار است زندگی آنها از طریق در آمد حاصل از اشتغال در بازار کار کشور مهاجر پذیر تامین شود نه خانواده هایی که از طریق سرمایه گذاری یا بهره مندی از سایر امکانات مالی و اقتصادی تامین می شوند ؛ تا بدین ترتیب از احتمال تعمیم قضاوت ها بر جمعیت ناهمگون مهاجر از نظر شرایط متفاوتی که در آن قرار دارند پیشگیری کنم. افزوده بر این مناسب می دانم بررسی این مسئله را با تشریح شرایطی که ممکن است زمینه ی جدایی زن و شوهر ها و فروپاشی خانواده را در کشور مهاجر پذیر فراهم سازد یا تشدید کند آغاز کنم . واقعیت این است که خانواده های موصوف پس از مهاجرت با تغییرات گوناگونی رو به رو می شوند . این تغییرات در پیش بینی ناپذیر ترین موقعیت که ممکن است در آن قرار گیرند ، آنها را در موقعیت حادثه یا فاجعه قرار می دهد و با نوعی ضربه روحی تکان دهنده و توقف جریان عادی زندگی رویاروی می سازد و در پیش بینی پذیرترین موقعیت با تغییر همه چیز . در هر دو صورت خانواده در موقعیتی قرار می گیرد که هیچ چیز در آن مشخص و تثبیت شده نیست . اهمیت و عمق تاثیر چنین موقعیتی به آن اندازه است که مراجع رسمی امور مهاجرت و شهروندی ِ کشورهای مهاجر پذیر دوره استقرار یا تثبیت نسبی مهاجران را دوره ای طولانی توصیف می کنند ؛ از جمله در امریکا و کانادا این دوره بین سه تا ده سال ارزیابی می شود ، گر چه در برخی منابع رسمی و یافته های برخی پژوهش های اخیر از پنج سال تا پانزده سال به عنوان دوره استقرار مهاجران یاد شده است . در چنین شرایطی پس از ورود خانواده های مهاجر به کشور میزبان هیچ نشانه یی از امید و اطمینان به آینده وجود ندارد ؛ بویژه در مورد دستیابی به شغل ِ مناسب یا حتی شغل ِنامناسب . موضوع با اهمیتی که در این مرحله مطرح است اینکه شناخت خانواده از واقعیت های اوضاع و احوال ِ کشورهای مهاجر پذیر چقدر بوده ، انگیزه ها و دلائل خانواده و اعضای آن برای مهاجرت چه بوده و انتظارات آنها کدام ، و اینکه مهاجرت با چه میزان توافق بین اعضای خانواده بوِیژه بین زن و شوهر انجام گرفته است . از سوی دیگر ترکیب سنی خانواده ، ویژگی های شخصیتی و میزان اعتماد به نفس آنها ، تجربه های گذشته ( کامیابی ها و ناکامی ها ) ، پیشینه رویارو یی با دشواری ها ، نمونه هایی از متغیر هایی است که در پیشبرد امور و برخورد با مسائل مرحله ی نخست و بعد ها می تواند نقش نسبی ایفا کند . آشکار است این متغیر ها جملگی با گذشته ی قبل از مهاجرت مهاجران پیوند دارد . حال برحسب اینکه اندازه و میزان دخالت هر یک از متغییر ها در خانواده چقدر باشد خانواده مهاجر ممکن است در معرض آسیب های کمتر یا بیشتر قرار گیرد. در هر وضعیتی که خانواده ها در این مرحله در آن قرار گیرند واقعیت مسائل زندگی در کشور میزبان پیش روی آنها قرار می گیرد . در این مرحله دستیابی به کار مناسب و درآمد کافی پیش بینی پذیر نیست و خانواده از نظر تامین اقتصادی درازمدت در موقعیتی کاملا متزلزل قرار دارد. در موارد بسیار نه تحصیلات بالا و نه تخصص و تجربه ی اعضای خانواده ، نه پر کاری یا استعداد ها و قابلیت های آنها ممکن است در کاریابی چاره ساز نباشد . در گزارش های منتشر شده ی منابع رسمی کانادا مستند است که نزدیک به 95 درصد و حتی بیشتر کارهای مناسب و حتی شماری از کارهای نامناسب از طریق آشنا و رابطه دست یافتنی است . یکی از وزرای مهاجرت و شهروندی کانادا در یکی از همین سال های اخیر در مصاحبه یی گفت راننده ی تاکسی که او سوار شده دکترای فیزیک داشته است . درست است که در کل شماری از مهاجران ( اقلیت جمعیت گروه های قومی مهاجر) به کار و شغل و درآمد مناسب دست می یابند ، اما اکثریت آنها و به هر حال هر خانواده ای دست کم در آغاز برای مدتی در ابهام و انتظار و تزلزل به سر می برد که طول مدت آن نامعلوم است . سازمانهای متعددی در برگیرنده سازمان های انتفاعی و غیر انتفاعی و وابسته به دولت ها در این گونه کشورها برای کمک به مهاجران در مورد کاریابی یا عرضه ی سایر خدمات در این کشورها گسترده است . بررسی های من در مورد عملکرد برخی از این سازمان ها نشان دهنده آن است که وظیفه بیشتر آنها در چارچوب ساختار قدرت در این گونه کشورها انتقال نگرش ها و برداشت های مورد نظر و انتظار موسسات اقتصادی و شرکت ها و سیاستگزاران این کشورها به مهاجران ، به عنوان استفاده کنندگان از خدمات مشورتی یا پشتیبانی این گونه موسسات و به عنوان شرکت کنندگان در دوره های آموزشی آنهاست ، و تثبیت نگرش گریز ناپذیر بودن قبول هر شرایطی برای اشتغال است ؛ با بهره گیری از اضطراری که بر روان مراجعان مهاجر حاکم است . در کانادا به مهاجرانی که به این موسسات مراجعه می کنند و در دوره های آنها شرکت می کنند تلقین می شود این کشور سرزمین فرصت هاست و اگر آنها از این فرصت ها بهره مند نیستند باید در وضعیت خود تجدید نظر کنند ؛ به آنها توصیه می شود به دیده ی مثبت به مسائل و مشکلات و محدودیت ها نگاه کنند و گر نه جامعه به آنها به عنوان افرادی منفی ، متوقع و زیاده خواه نگاه می کند که سبب می شود از استفاده از فرصت هایی که در این کشورها وجود دارد محروم گردند ؛ به آنها منتقل می شود برخی از مشکلات و محرومیت هایی که با آنها رو به رو هستند معلول نگرش آنها به زندگی و واقعیت به شیوه ای است که در کشور زادگاهشان داشته اند . مربیان و مشاوران این گونه موسسات به مهاجران توصیه می کنند که نگرش خود به واقعیت ها و شیوه هایی را که در زمنیه چاره جویی ها در کشور زادگاهشان بکار می برده اند فراموش کنند . بدین ترتیب نوعی الزام و اجبار به قبول الگوهایی دستوری و تجویزی برای ارزیابی واقعیت را به آنها تحمیل می کنند ؛ شیوه هایی که به جای اینکه مشاوره و راهنمایی باشد به روانگردانی می ماند ؛ آمیزه ای از تحریف و تلقین و تحقیر که می تواند به آسانی به بروز و تشدید اضطراب و احساس گناه و افسردگی شرکت کنندگان بینجامد . بسیاری از مهاجران شرکت کننده در این دوره ها برای سرکوب احساسات نگران کننده حاصل از تحمیل بینش و نگرش های ناخواسته به قبول و درونی کردن آموزه های این دوره ها و مشاوره ها روی می آورند که به جای خود بر اضطراب آنها می افزاید . نمونه ای از یکی از این بررسی های من در مورد دوره های آموزش کاریابی به مهاجران در کانادا با عنوان اهلی کردن بربرهای وحشی یا آموزش کاریابی به مهاجران در کانادا در سایت انسان شناسی و فرهنگ در شاخه ی ” انسان شناسی جهانی شدن و مهاجرت ” در دسترس است . البته این گونه خدمات و دوره ها در موارد اندکی بر حسب تصادف به نتایجی از نظر کاریابی می انجامد . باری مهاجران در این مرحله دشواری های دیگری دارند که نداشتن اطلاعات موردنیاز در مورد شرایط عمومی جامعه میزبان و مقررات و قوانین ، بویژه مقررات مربوط به حقوق افراد از آن جمله است که به پیچیدگی های بحرانی که بسیاری از آنها در آن قرار می گیرند می افزاید . تفاوت ها و تضادهای فرهنگی و نا کارآیی ارتباط مهاجران با دیگران و افراد و ارکان جامعه میزبان که صرفا به مسلط نبودن به زبان کشور میزبان تعبیر می شود نیز مشکل درخور توجه دیگری است که مهاجران با آنها رویارویند . در حالی که مشکل زبان بدان گونه که به طور معمول ارزیابی و توضیح داده می شود ندانستن زبان نیست ، مسئله ی اصلی تر تفاوت الگوهای نشانه شناختی است که پس ِ پشت زبان در ناکارایی ارتباط در کار است و به آسانی از نظر دور می ماند ؛ و تفاوت درک و تفسیر و نگرش به ” خود ” ، به ” دیگری ” و به ” واقعیت ” ، بین مهاجران و غیر مهاجران که زیر سیطره ی انواع استاندارد که بر جنبه های گوناگون زندگی و رفتار اجتماعی مردم اغلب کشورهای مهاجر پذیر حکمفرماست قرار دارند. دشواری ارتباط مهاجران با غیر مهاجران از وجهی دیگر نمودی است از واقعیت انسان شناختی ِِ ” غربت ” و نه باز ، ضرورتا زبان ، و گرنه به ندرت می توان به مهاجرانی در امریکا یا کانادا برخورد که به اندازه کافی زبان انگلیسی بلد نباشند یا دست کم قادر به درک گفته های دیگران یا تفهیم منظورشان به دیگران نباشند. شاید تفسیر مولوی در این باره روشنگر باشد :
◀️ ای بسا هندو و ترک همزبان
◀️ ای بسا دو ترک چون بیگانگان
◀️ پس زبان محرمی خود دیگر است
◀️ همدلی از همزبانی بهتر است .
برحسب اینکه افراد مهاجر تا چه اندازه در معرض این گونه نا بسامانی ها قرار گیرند زندگی آنها با شدت و ضعف متفاوت با اضطراب ، ترس ، ناامیدی و احساس گناه از تصمیمی که گرفته اند و احساس شکست و نگرانی از نحوه ی ارزیابی بستگان و دوستان در کشور زادگاه همراه است . افزوده بر این دوری از بستگان و نزدیکان و محیطی که در آن زندگی می کرده اند و علائقی که در آنجا داشته اند را هم باید به اینها افزود . وضعیت هایی که بسیاری از مهاجران را در نوسان جان و روان فرسای بین ” کاش همانجا که بودیم می ماندیم ” یا ” بهتر بود که آمدیم ” ، بی هیچ پاسخی برای این پرسش که گاه سال ها با مهاجران نسل اول می ماند قرار می دهد . زن و شوهری را به یاد می آورم که بعد از 26 سال اقامت در کانادا هنوز در مورد درستی یا نادرستی این اقدام شان با هم بحث و گفتگو می کردند ؛ و مرد می کوشید شواهدی را که اخیرا در مورد اینکه آمدن آنها به کانادا کار درستی بوده ، به آنها رسیده بود به همسرش ارائه کند .در چنین شرایطی اگر زمینه ی اختلاف در بینش و نگرش زن و مرد و احساس تضاد منافع بین آنها و نامرادی و نارضایتی از زندگی مشترک از قبل نیز وجود داشته باشد حفظ انسجام خانواده که نیاز مند وجود توافق نسبی بر سر راه و روش ادامه ی زندگی ، صبوری و تحمل و درایت است آسان نیست و می تواند اختلاف های پیشین را تشدید کند یا به اختلاف نظرهای نوظهور بینجامد ، بویژه اگر زن یا مرد یا هر دو به برخوردهای هیجانی با مسائل و مشکلات عادت داشته باشند . در خور ذکر است که در موارد اندکی ، شرایطی که مهاجران در آنها قرار می گیرد آنها را بر سر ادامه ی زندگی مشترک و معمولا به خاطر مراقبت از رشد و پیشرفت فرزندان به توافق های مقطعی یا پر دوام می رساند . اگر چه بنا به تجربه و به اتکای نتایج بسیاری از بررسی های انجام شده در مورد خانواده های مهاجر ، صرف نظر از اینکه از بین زن و مرد کدام یک نقش تعیین کننده تری در تامین درآمد خانواده داشته باشند ، بار هدایت و پیشبرد مجموعه زندگی در مهاجرت اغلب بر دوش زنان است . هم بررسیها در این باره نشان می دهد و هم من به اقتضای شغلم که نیازمند ارتباط با طیف گسترده ای از مهاجران از کشورهای گوناگون در کانادا بوده است پی برده ام که اغلب مردان در مهاجرت با شرایط متفاوت کنار نمی آیند ؛ کمتر حاضرند در مورد شرایط جدید انعطاف نشان دهند و بیشتر به راه خود می روند . در حالی که بیشتر زنان تا آنجا که ایفای نقش ها و مسئولیت هایی که برای خود در برابر خانواده قائلند را از عهده برآیند به قبول شرایط دشوار به صورت نامحدود تن می دهند : مصداق ِ سنگ زیرین آسیا . در چنین شرایطی شماری از مردان بیمناک از دست رفتن اقتدارشان در خانواده در امر پیشبرد امور خانواده به وسیله ی همسران شان در راستای مراقبت از اقتدار پیشین خود مداخله می کنند. فروپاشی خانواده و از جمله جدایی زن و شوهر که مورد سئوال شماست در مجموعه ی شرایط پیشگفته پیش می آید . آمار طلاق در میان خانواده های مهاجر بالاست . در این میان خانواده های ایرانی یکی از بالاترین نرخ های طلاق را دارند و تا پژوهش های سال های اخیر از کاهش آن خبری نیست . دو تحقیق اخیر یکی در کانادا و دیگری در سوئد در میان خانواده های ایرانی نشان داده است که نرخ طلاق در میان خانواده های مهاجر ایرانی در این کشورها ، هم از نرخ طلاق در خود ایران و هم از نرخ طلاق در خانواده های کشورهای مهاجر پذیر بیشتر است . البته مقایسه این نرخ ها باید با دقت صورت گیرد ، از جمله در مقایسه ی نرخ طلاق در خانواده های مهاجر با نرخ طلاق ِ خانواده های غیر مهاجر باید به تفاوت مفهوم و مصداق و کارکرد نهاد خانواده نزد آنها توجه کرد . همچنین نوع ویژه ای از ازدواج نزد مهاجران و از جمله مهاجران ایرانی رایج است که ازدواج پستی نام گرفته است که ازدواجی است بین فردی در مهاجرت (اکثرا مردان ) با فردی دیگر در کشور زادگاه ، بدون ارتباط و شناخت کافی از یکدیگر که شمار در خور توجهی از آنها به جدایی می انجامد . این نوع ازدواج را باید از ازدواج های عرفی تفکیک کرد . همچنین نوع دیگری از ازدواج در مهاجرت مطرح است که می توان به آن ازدواج مصلحتی نام نهاد و آن اینکه مهاجری مقیم ، برای کسب مجوز مهاجرت و اقامت برای فردی که شرایط مورد نیاز کسب مهاجرت را ندارد با وی به طور مصلحتی ازدواج می کند و بعد از حل و فصل مسئله ی مهاجر ت ِ همسر ِ مصلحتی تشریفات جدایی را در کشور مهاجر پذیر انجام می دهند . اطلاعات درستی از تعداد این نوع ازدواج ها در دسترس نیست ، منتها این گونه جدایی ها به عنوان طلاق افراد مهاجر از اقلیت مربوط به ثبت می رسد و در آمار ها منظور می شود . با این وجود تردیدی نیست که همچنان جدایی در خانواده مهاجران بسیار بالاست و همان طور که گفته شد با نرخی بالاتر از کشور میزبان و کشور زادگاه که احتمال تاثیر شرایط زندگی در مهاجرت را در افزایش جدایی زوج ها و فروپاشی خانواده تقویت می کند . نکته ی در خور توجه اینکه در اغلب گزارش ها در این زمینه نشان داده شده است که تعداد زنان داوطلب جدایی از جمله در میان ایرانیان بیشتر از مردان است . افزون بر این اختلافات خانوادگی در میان خانواده های مهاجر تنها به اختلاف بین زن و شوهر محدود نیست و اغلب همه افراد خانواده را در بر می گیرد که می تواند به فروپاشی خانواده و گسستن ارتباطات موثر اعضای خانواده با هم که شما در پرسش تان به آن اشاره داشتید بینجامد .
روحی : آقای شلیلهی عزیز ، از توضیحات دقیق و کامل جنابعالی بسیار تشکر می کنم. اکنون اگر موافق باشید ، لطفاً به عنوان حسن ختام درباره «آینده مهاجرت» صحبت بفرمایید.
شلیله : پیش بینی و اظهار نظر در مورد آینده مهاجرت دشوار است . روند تغییر یابنده الگوی مهاجرت ، تنوع نسبی و تغییر رجحان های مهاجران در مورد انتخاب کشور مقصد و محرک های جدیدتری که در زمینه سوق دادن افراد به مهاجرت به میان آمده به موضوع مهاجرت ابعاد ناشناخته تری افزوده است . برای مثال جهانی کردن بازار سرمایه و گردش آزاد سرمایه در جهان ، جهانی کردن بازار کار را در پی داشته است که سبب شده برخی از مشاغل ، بوِیژه مشاغل حرفه ای در نقاط مختلف جهان به گردش در آیند و افراد متخصص و حرفه ای در پی آنها. واقعیت این است که صرف اشتغال به شغلی مشخص در سابقه ی تصمیم گیری های مهاجرت کمتر به تنهایی نقش تعیین کننده داشته است ؛ بدین صورت که افراد صرفا به منظور ادامه کار در رشته ی تخصصی شان مهاجرت کنند . البته توجه جدی به فرصت های شغلی مورد علاقه ی متقاضیان مهاجرت ، همواره در زمره ی ملاک های تصمیم گیری آنها بوده ، منتها در زمان حاضر برخی از افراد منحصرا برای ادامه کار در شغل حرفه ای خویش مهاجرت می کنند ؛ مانند مهاجرت شماری از متخصصان تکنولوژی اطلاعات از انگلستان و آمریکا به هند یا بازگشت متخصصان حرفه ای که از هند به کشورهای دیگر مهاجرت کرده بودند . البته بخشی از این موج با انتقال صنایع از این دو کشور به کشور های دیگر ، و کاستن از هزینه های دولت ها و شرکت های بزرگ امریکایی و انگلیسی مربوط است . در زمان حاضر نه تنها نشانه یی از کاهش تعداد متقاضیان مهاجرت در جامعه ها و مناطقی که مهاجر فرستند مشاهده نمی شود ، برعکس گرایش توسعه یابنده ای به مهاجرت در میان افراد جامعه های مهاجر فرست آشکار است . برای مثال با این که بررسی های سال 2004 در فیلیپین نشان داده است که نزدیک به ده درصد جمعیت این کشور به عنوان مهاجر در 200 کشور جهان اسکان دارند ، با این وجود آنچه در این کشور در خور توجه است گرایش توسعه یابنده شهروندان آن به مهاجرت است . در حالی که یک بررسی ملی در سال 2002 در این کشور نشان داده است یک نفر از هر پنج نفر شهروند فیلیپینی به مهاجرت گرایش دارد ، بررسی های دیگری در سال 2005 در این کشور یکی بیانگر آن است که یک نفر از هر پنج نفر و بررسی دیگری ، چهار ماه پس از آن که یک نفر از هر سه نفر به مهاجرت علاقه نشان داده اند : افزایشی چشمگیر . همچنین در بررسی ملی سال 2003 در میان کودکان 10 تا 12 ساله فیلیپینی معلوم شده است که 47 درصد افراد این گروه سنی علاقه مندند در آینده به کشورهای دیگر مهاجرت و کار کنند . در برخی منابع از ارقامی در اندازه ی 800 میلیون متقاضی مهاجرت یا 800 میلیون مهاجر بالقوه یاد می شود که برخی شواهد این برآورد را به طور نسبی تائید می کند . برای نمونه پیش بینی ها بیانگر آن است که در سال های آینده جمعیت کشورهای شمال آفریقا در حاشیه جنوبی دو برابر خواهد شد و در نتیجه اینکه موج مهار ناشدنی ِ مهاجر از این منطقه به سوی اروپا راه بیفتد جدی و پیش بینی پذیر است . البته تغییرات میزان جمعیت در این گونه مناطق که بر جمعیت مهاجر تاثیر تعیین کننده دارد به عوامل گوناگونی بستگی دارد ، که این عوامل جدای از متغیرهای جمعیت شناختی مثل نرخ باروری ، میزان مرگ و میر و مهاجرت یا متوسط عمر و ترکیب سنی جمعیت به مسائل متعدد از اقتصاد و جنسیت گرفته تا آموزش و تکنولوژی و سیاست و زیست بوم هر جامعه و به فرهنگ چه در عرصه ی ملی و چه در عرصه ی بین المللی وابسته است . برآورد های اخیر نشان می دهد که تعداد مهاجران در سطح جهان از 150 میلیون نفر در آغاز دهه ی کنونی به 214 میلیون نفر در زمان حاضر رسیده است ؛ یعنی دو برابر تعداد مهاجران در دهه 1980 . همچنین بررسی ها نشان داده است که این روند ادامه خواهد یافت . این روند رشد را برخی تغییرات در شرایط زندگی مهاجران شتاب بخشیده است . برای مثال در مقایسه با گذشته که به طور معمول نوعی اجبار در تصمیم گیری افراد به مهاجرت دخالت داشت ، این تصمیم گیری ها اکنون وجهی انتخابی نیز یافته است . با گسترش مهاجران در جهان ، همراه با افزایش طول مدت اسکان مهاجران نسل اول جامعه های گوناگون و فرزند آوری در این جامعه ها ، مهاجرت که در دوران های نخست در هر جامعه اقدامی غریب و غیر معمول به شمار می رفت امروز به عنوان یک گزینه ی اسکان و محل زندگی در میان جامعه های مهاجر فرست پذیرش نسبی یافته است . افزون بر این توسعه حمل و نقل و مخابرات و ارتباطات و اینترنت تفسیر فاصله و از این رو احساس ” دوری ” را ، هم نزد مهاجران و هم نزد خویشان و بستگان آنها در کشور مبدا تعدیل کرده است . افزوده بر اینها شواهدی حاکی از این است که گروه های اقلیت جمعیت مهاجر از برخی جهات به حدی از استقلال فرهنگی از جامعه مبداء و جامعه میزبان و مجموع مهاجران به نوعی اشتراک فرهنگی در پیوند با مجموعه ی مهاجران کشورهای مهاجر پذیر رسیده اند که به نهاد مهاجرت در این گونه کشورها هویت و استقلال نسبی بخشیده است . نمادی ترین جلوه ی این چگونگی این است که مهاجران به طور معمول نه خود را در بست متعلق به جامعه مبداء مثلا مصری ، ایرانی یا بوسنیایی می دانند و نه کانادایی ( در نمونه ی کانادا ) بلکه خود را ” مهاجر ” توصیف می کنند و یا اینکه جمعیت مهاجر افراد خود را ” ما ” و افراد جامعه ی میزبان را ” آنها ” خطاب می کند . با همه ی اینها مهاجران ِ ساکن کشورهای رشد یافته ی اقتصادی در مجموع در دهه ی گذشته شرایط دشوار تری را از قبل پشت سر گذاشته اند ، و اوضاع اقتصادی این گونه کشورها که در بخش نخست این گفتگو از آن سخن بمیان آمد بیانگر آن است که شرایط مهاجران دست کم در نیمه نخست دهه آینده دشوار تر خواهد بود . از طرف دیگر به تصدیق بررسی های جمعیت شناختی و اقتصادی در سازمان ملل متحد و موسسات تخصصی وابسته به آن از جمله سازمان بین المللی کار ، مهاجران همچنان نقش و سهم تردید ناپذیری در رشد و پیشرفت اقتصادی جامعه های مهاجر پذیر خواهند داشت و در آینده سهم چشمگیرتری در تداوم حیات جمعیتی جامعه های صنعتی که جمعیت آنها رو به کاهش دارد ایفا خواهند کرد . مطالعات جمعیت شناختی در اتحادیه اروپا نیز بیانگر آن است که طی چند دهه ی آینده اروپا به نیروی کار نیمه ماهر مهاجران نیاز دارد تا جمعیت بزرگسال کنونی خود را تعدیل کند . اکنون حفظ توازن و ترکیب جمعیت بسیاری از کشورها و توسعه فعالیت های اقتصادی آنها به اندازه در خور توجهی به بهره مند شدن این جامعه ها از جمعیت مهاجران بستگی پیدا کرده است .
روحی : خسته نباشید . بار دیگر از همکاری صمیمانه و ارزشمند شما تشکر می کنم. لطفاً اگر مطلبی هست که فکر میکنید برای علاقهمندان به مسئلهی مهاجرت و مهاجران، میتواند مهم و جالب باشد ، بفرمایید.
شلیله : مایلم به یک مسئله در مورد مهاجرت اشاره کنم و آن اینکه شماری از مطالعات مربوط به مهاجرت با شناخت واقعیت این پدیده و نهاد مهاجرت فاصله دارد . کاری که این گونه بررسی ها انجام می دهند ارزیابی درجه انطباق شماری از فرض ها و کلیشه هایی است که از دور و بیرون به پدیده ی مهاجرت نگاه می کند و از ارزیابی نهاد مهاجرت از دل و درون آن باز می مانند و به روشنگری های معنی دار دست نمی یابند . این چگونگی در مورد کودکان و جوانان مهاجر نگران کننده تر است و بسیاری از الگوهای واکنش و رفتار مهاجران را توضیح نمی دهند . اکنون مهاجران نزدیک به سه درصد از جمعیت جهان را تشکیل می دهند ، اگر به فرض ، مهاجرت آن 800 میلیون نفر متقاضی مهاجرت پیشگفته نیز تحقق یابد آنگاه این در صد به نزدیک به 15 درصد جمعیت جهان می رسد ، اگر آن فرض هم تحقق نیابد شواهد نشان می دهد که جریان مهاجرت دست کم در زمان حاضر سر باز ایستادن ندارد و کم و کیف و ساز و کار اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی آن نیازمند بررسی های دامنه دار اما واقع گرایانه است .
هدایت و همراهی شما را در این گفتگو ارج می نهم .
+ There are no comments
Add yours