مدرسه فمینیستی: نرگس مقدسیان، داستان نویس خطه سرسبز گیلان است که از وی تاکنون یک مجموعه داستان با نام «پشت تصویر مرد» منتشر شده است. این مجموعه داستان شامل 19 داستان کوتاه است و در سال 1388 به چاپ رسیده. پیشتر در سایت مدرسه فمینیستی از ایشان داستانی با نام «منم نازلی» منتشر شده است. داستان «گم شده» یکی دیگر از داستان های نرگس مقدسیان است که در زیر می خوانید:
گم شده
نه، خواب نمی بینم، خواب نیست. قلبم تندتر می زند. دهنم تلخ شده، نمـی توانم آب دهنـم را قـورت بـدهم. به خـودم دلـداری مـی دهـم: «حتـماً از بی خوابی دیشبه» روی صندلی می نشینم چند لحظه چشمانم را می بندم بعد باصدای بلند می گویم: «حتماً خیالاتی شدم».
یک نفس عمیق می کشم. بلند می شوم. دوباره می خواهم، به طرف در خروجی آشپزخانه بروم. تپش قلبم بیشتر می شود. پاهایم سنگین شده. نیرویی مرا به طرف داخل می کشد. حالا فقط یک قدم به چارچوب خروجی مانده. بی آنکه به چیزی فکر کنم تمام قدرتم را جمع می کنم، می خواهم به طرف هال بدوم. اما به وسط آشپزخانه پرت می شوم. گیج و مبهوت، روبه روی اجاق گاز ایستاده ام. چشمانم روی تصویرِ تیره ی شیشه اجاق گاز ثابت مانده.
کلمات: زن، خانه، خانه، زنِ رادیو توام با خش خش توی گوشم وول می خورد. نمی توانم، خوب نفس بکشم. انگار نفسم جایی گیر می کند. صدای قلبم بیشتر می شود.
موبایلم روی کابینت زنگ می خورد. می ترسم قدمی بردارم. اما فکر می کنم، بـالاخره بایـد یکـی بـه دادم بـرسد. قدمـی بـر مـی دارم بـا نـابـاوری مـتوجـه می شوم، بدون هیچ تلاشی خلاف جهت درِ خروجی کشیده می شوم. حتی احساس می کنم، نیرویی مرا به طرف پستوی آشپزخانه هل می دهد. بالاخره گوشی ام را بر می دارم صدای شوهرم می آید: «کجا بودی، خوابیده بودی؟»
◀️ خوب، خوب، بعداً مفصل صحبت می کنیم. فعلاً وقت ندارم. زنگ زده بودم، بگم، یه کمی دیرتر می آم.
روی صندلی می افتم. زن توی رادیو دارد حرف می زد اما فقط کلماتِ ، زن، خانه، خانه، زن توی سرم وول می خورد.
نفس عمیقی می کشم. نمی خواهم به لحظات پیش فکر کنم. تصمیم می گیرم، فکر کنم، هیچ اتفاقی نیفتاده. بلند می شوم و تصمیم می گیرم با تمام قـدرت بـه طرف در خروجـی بـدوم. قدم اول را بر مـی دارم، قدم دوم سخت تر می شود. اما چیزی مرا به طرف داخل می کشد. حالا یک قدمی چارچوب خروجی هستم. تمام قوایم را جمع می کنم. فکر می کنم، با این قدرت حتما چند لحظه دیگر توی هال هستم. اما به شدت به سمت داخل پرت می شوم. چشمم سیاهی می رود. گیج و مبهوت، جلوی اجاق گاز ایستاده ام و صورتم توی تصاویرمبهم روی اجاق گاز ثابت مانده. چشمانم توی آن ها دنبال تصویر خودم می گردد، اماهرچه می گردد، حتی گوشه ای کوچک ازآن را پیدا نمی کند. فقط تپه ای قابلمه و ماهی تابه نشسته می بیند که روی هم تلمبار شده اند.
+ There are no comments
Add yours