مدرسه فمینیستی: هندوستان یکی از پرشتاب ترین رشد اقتصادی کشورهای دنیا را دارد. آمارها نشان می دادند هندی ها دارند به شکل شگفت انگیزی به خودکفایی داخلی می رسند و موج این تحول اثرات مثبتی به دنبال داشته تا جایی که دنیا امروز با کنجکاوی به آنها چشم دوخته است. عده ای می گویند تحولات اقتصادی، اجتماعی کشور هند زنهای زیادی را به بازار کار کشانده است و بزرگترین جمعیت کار زنان جهان را تشکیل می دهند. بسیاری این تحول را حاصل جنبشی می دانند که گاندی در سال 1947 راه انداخت. جنبش استقلال طلبانه و ضد خشونت گاندی توانست هم انگلیسی ها را بیرون کند و هم دریچه های رشد گسترده ای را به روی مردم خود بگشاید.
مانند بسیاری از کشورهای دنیا حقایق پشت پرده در هند نیز در آمار و ارقام ها کمرنگ و گاه هیچ حضوری ندارند. پاره ای از آنها را می توان از لابلای بعضی از نوشته ها و گزارش ها جستجو کرد که گاهی بسیار با آنچه به عنوان آمارهای رسمی تلقی می شود متفاوت است.
در سفری که به هند داشتم زندگی زنان هندی مرا به اندازۀ کافی کنجکاو کرده بود که نمی توانستم دمی از آن غافل بشوم. کمتر کسی است که به این کشور سفر کند و حضور پرقدرت رنگ لباس زنها – ساری – از چشم او پنهان بماند. زنها رنگها و طرحها را سخاوتمندانه در تمام کشورشان گسترده اند و هماهنگی آن با طبیعت اطراف به شکل معجزه آسایی در هم تنیده شده است. رنگها و طرحها حضور ساکت و صبورانۀ زنها را در همه جا همراهی می کنند. فرق نمی کند کجا باشند: زنی در انتهای جنگل، پشت تنۀ درختان یا زنی جمع و مچاله شده در صندلی اتوبوسی هر دو در لباس ساری و احساس پذیرندۀ خود می درخشند.
بسیار پیش تر از آنکه پای انگلیسی ها به هند برسد، جامعۀ طبقاتی – سیستم کاست – تکلیف رفتاری هر کسی را در طبقه ای که زندگی می کند روشن کرده است. در تجربۀ عینی می دیدم انگار زنها به عنوان خانه دارهای ابدی برای همیشه سنگینی این بار را به دوش می کشند.
اولین سری عکسها را که گرفتم تازه واقعیت زندگی زن هندی تا حدودی برایم شکل گرفت. نزدیک به دو میلیارد از آدمهای روی کرۀ زمین به بودیسم و هندویسم اعتقاد دارند و عدۀ زیادی از اینها زن هستند و در هند زندگی می کنند. در کتابهایشان نوشته شده تمدن آنها به هشت هزار سال قبل از مسیح می رسد و به وجودآورندۀ بسیاری از زبانها، مذاهب، اعتقادات، رقص، یوگا، موسیقی و بناهای تاریخی و صنایع هستند.
در یکی از بازارهای دهلی هرچه به اطرافم نگاه می کردم مردهای زیادی را می دیدم. یادم افتاد در هند نسبت تعداد زنها به مردها 933، زن در مقابل هزار مرد است. داشتم فکر می کردم این گونه تفاوتها چه تاثیری در زندگی روزمرۀ زنهای هندی می توانست داشته باشد. سؤال مبهمی بود که هر چه خیابانها را گشت زدم جوابی برای آن نمی یافتم.
تنها دختر بچه های بسیار کوچکی که کار می کردند توجهم را جلب کرد. در بعضی از سایت های زنان مترقی هندی خوانده بودم که کارفرماهایی به راحتی دختربچه های 5 تا 15 ساله را در مقابل حداقل حقوق روزانه استخدام می کنند و عصارۀ جان کودکی آنها را بی رحمانه می بلعند.
در “خواجه رو” به دیدن معابد ” لَکش مانا” رفتم. معابدی که بیش از هزار سال پیش ساخته شده و نقشهای روی ستون ها و دیوارها سراسر تصاویری از زنان زیبا و شاد و رقصنده ای را نشان می دادند که از زندگی لذت می بردند. آیا واقعاً هزار سال پیش زنان هندی در چنین فضای رویایی و اغراق آمیزی زندگی می کردند؟ از جمعیت بیش از یک میلیارد فقط 6% از بافت دولت هند را زنان تشکیل می دهند. با خودم فکر کردم آیا می شود مسیر آرزوهای بیان شده در بناهای تاریخی هند را در جاهای دیگری هم جستجو کرد؟
همانطور که راهی منطقۀ بندهاوگار بودم از پشت شیشۀ ماشین زندگی روزمرۀ زنان را نگاه می کردم. انگار قرن ها همچنان نشسته و ایستاده در کشتزارها کار می کنند، می بافند و دنبال گله هایشان راه می روند. مرگ و میر زنها در هند در مقایسه با بسیاری از کشورها یکی از بالاترین ارقام را به خود اختصاص داده است. بار سنگینِ گناهِ کشور پر جمعیت بر دوش زنان سنگینی می کند. پا برهنه در ساری های زیبایشان برای لقمه نانی این سو آن سو می روند. می گویند زنهای هندی بیشتر از مردها کار می کنند. کارگرهای سادۀ بی نام نشانی هستند که به جرم بی تخصصی دیده نمی شوند و نام آنها جایی ثبت نمی شود. تعداد زیادی از زنان روستاها به کارگران سادۀ ساختمان، پل و جاده سازی تبدیل شده اند.
در میدان کوچک دهکده ای که عکسهای بزرگ کوکاکولا، شرکتهای بین المللی اینترنتی، وام های دولتی و… در و دیوارها را پر کرده بود، ایستاده بودم. زنی با سبدی پر از گوجه فرنگی که روی سرش حمل می کرد از راه رسید. پسرجوانی به کمکم آمد و برایم ترجمه کرد. آن زن برایم تعریف کرد که روزانه 14 کیلومتر و گاه بیشتر راه می رود. کارش قبل از طلوع آفتاب شروع می شود و سبدش را پر از گوجه فرنگی می کند و راه می افتاد. غروب آفتاب با چند روپیه ای که گیرش می آید به روستای خود برمی گردد.
واقعیت سرسخت حتی به زنهای سنتی و روستایی هندی رحم نمی کند. ناچارند از خانه بیرون بیایند و کار کنند. از سختی های کارش پرسیدم. گرسنگی، خستگی ترس از مزاحمت های فیزیکی در بین راهها و دستمزد ناچیزی که به بهای جان کندن بدست می آورد، حداقل هایی بود که برایم تعریف کرد.
زنهای دیگری هم از راه رسیدند. لاغر و تکیده، خاموش و ساکت تنها رنگ ساری های تنشان نشانه ای از حیات آنها بود. هر کدام قصه ای برای گفتن داشتند که به زبان می آوردند. فضای خانه های مردم هند بر مبنای فضای سنتی خود تنفس می کند. ازدواج دختربچه ها، حداقل آموزش عمومی، افزایش مسئولیت های زندگی، زایمان های زودرس، دختربچه هایی که بدون آنکه کودکی کنند، مادر می شوند، رنج هایی است که زن هندی قرنهاست با آن دست و پنجه نرم می کند.
یاد دختربچه ای افتادم که در دهلی همراه ما منتظر اتوبوس و کودک کوچکی به سینه اش چسبیده بود. وقتی با حوصله به عکسی که از او گرفته بودم نگاه کردم تازه فهمیدم دختربچه ای بود که بسیار زود پیر شده بود.
خلیل جبران می گوید”زندگی روزانۀ شما معبد شما و دیانت شماست” مفهومی که به درستی در هند دیده می شود. در ریشیکش صدها معبد در دو سر رودخانۀ گنگ مشتاقان را به سوی خود می کشانند. از خودم می پرسیدم وجود گرایش های مذهبی، عرفانی تا چه حد توانسته است در زندگی محدود و تعریف شدۀ زنهای فقیر آنجا تحولی ایجاد کند؟ چندباری از این معبد به آن معبد رفتم. کنار زنها می نشستم و مراسم دعا و آیین های آنها را نگاه می کردم. شگفت انگیز بود. آنها با همۀ احساس خود دست به دعا بر می داشتند. از چند نفری پرسیدم چه می گویند. حتی در دعا و نیایش هم سلسله مراتب کاست و خانواده می بایست رعایت می شد. در معبد بزرگ ” پاراماث ” مراسم آیین شبانه که گل و نور به آب گنگ هدیه می کردند را نگاه کردم. زنها اغلب در حالیکه زنبیل و بچه ای را حمل می کردند به معابد وارد و به کار پرستش مشعول می شدند. سر و روی مجسمه ها را غرق گل می کردند. یک بار در یکی از معابد هندوها از زنی پرسیدم در دعایش چه می گوید، گفت: چیزهای خوب و آرامش دهنده، خدا اینطور راضی می شود.
وقتی به ایران برگشتم روزها تصویر زنهای هندی از جلوی چشمم محو نمی شد. حس می کردم اتفاق مهمی بوده که توانستم زنانی را ببینم که در سکوت و آرامش و در طلبِ صلح و امنیت و اندکی رفاه قرنهاست همچنان جستجو می کنند. عکس هایشان را نشانتان می دهم تا حس آنها را باور کنید.
+ There are no comments
Add yours