مدرسه فمینیستی: شعر «تولد» سروده الهه رهرونیا را در زیر می خوانید:
فرار را از من بدُزد
مرا بردار و به گوشهایت بیاویز
و در مرکزِ خانه ای که دور تا دور آن اجاق روشن است، اِسکان بده
نگاهِ من به سفیدی سقف گیر کرده است
و گلوله ای برفی مدام از آن بالا تهدیدم میکند
چشمهایم را با نگاهت بپوشان
با اجاق، با کلاهی بوقی، و کیکی برای تولّد
من به تولّد محتاجم
به اعدامِ کدام و کجا،
و مرگِ علایم ِسوال
و گریه ای طولانی
به دِرازای فرار
و سرزمینی خیلی خیلی دور
از دست هایی معتاد به درز پنجره
و انتظارِ اتفاقی که رفتن را بخنداند
و انقباض و بُهت.
من از انقباض بیزارم
از کمین و انبار اسلحه
و از تمام پیش فرض های وحشت بیزارم
و از مردانِ چادر به سر
و شوالیه های روضه خان
و ازبرقِ رفتن که در نهاد چشمهایم روشن است
من بیماری زیر زمینی ام که ناله های درونی ام هسته ی زمین را آبکش کرده است
شبیه پنیری سوراخ سوراخ و تُرد
زیر پایم پوکِ سقوط است
پنجره بسته نمیشود از ترس
از وقتی که هوا به هویّتش هشدارِ رُسوخ داد
و پنجره ای ترَک خورده شدم که چهارچوبی عظیم
عظمت را در من تزریق میکند هر روز
روزی سه بار عظمت ذرّه ذرّه
در عَضُله و رگهایم اوج میگیرد، می خوابد
و خستگی را لابلای ترکهایم تبخیر میکند
راه میافتم روی چاله های افق و میخوانم
همسانِ مسیح که بر سطح آب میایستاد
و گدایان را به ماهیِ آزاد
و مُردگان را به نفس های مجّانی مهمان میکرد
و زندگی.
باید پیدا کنم
و دستهایم نباید بیکار بمانند
مثل دست های خالیِ گلدسته
که قرن هاست گولِ آسمان را خورده است
و خنده را در گریه ی زنانِ سیاه پوش جستجو میکند
باید مُرور کنم
لحظه های زیادی جا مانده اند
کنار دروازه ها، دروازه ها
و راه های گریز از انقباض
دستهایم نباید بیکار بمانند
و پاهایم که به قدر کافی کوچکند
باید که آمده ی دیدار با کفش بلورین باشند
فرار را از من بدزد
الهه رهرونیا
12March 2012
+ There are no comments
Add yours