تکفیر سیمرغ یا مسخ هُدهُد؟

۱ min read

طاهره بارئی-4 خرداد 1393

مدرسه فمینیستی: مقاله “استحاله سیمرغ”[1] به قلم آقای خوزستانی مرا برای بار دّوم وامدار امتنان از نویسنده نمود. چرا که اگر آن مقاله نبود، چه بسا این مقاله نیز نوشته نمیشد.

استحاله سیمرغ که توسط انسانی فرهیخته و اهل مطالعه نوشته شده، مرا از چند نظر شگفت زده کرد. یکی از بابت استمرار استفاده از واژه “پیشوا” در مورد هُدهُد ِ داستان منطق الطیر عطار. واژ ه ای که یاد آور زمان نازی ها و هیتلر است. آنهم وقتی بسیار روشن میتوان دید که عطار رُلی جز پیام آوری و خبر رسانی در داستانش به هُد هُد نسپرده است. و این پرنده را برخلاف مدعای مقاله ” استحاله سیمرغ” صاحب هیچ پروژه خرد و کلان یکسان سازی معرفی نکرده است. بلکه خیلی واضح هُدهُد را از درون سابقه ای که در اساطیر داشته، و پیام آور سلیمان بوده به سوی ملکه سبا(یک زن) برکشیده و او را در همان نقش ابقا کرده است.

آقای خوزستانی از عدم حضور پرندگان مونث نیز در جمع مرغان ناراضیند. هر چند اولا پرندگان موجود در داستان جنسیت شناسی نمیشوند و پزشکی در جمع به این منظور حاضر نیست . در نتیجه میتوان مرغان را مونث و مذکر هر دو پنداشت. بخصوص که توضیح خواهم داد این داستان در عالم واقع اتفاق نیفتاده و در جهان زبان- روان اتفاق می افتد. در زبان فارسی هم تا آنجا که اطلاعات اندک من اجازه میدهد، جز برای مرغ و خروس در عالم ماکیان، برای پرندگان دیگر، نوع مذکر و مونث، اسامی متفاوتی ندارند. شاعر دانای منطق الطیر که به ریشه های زبان دسترسی دارد، هدهد را علاوه بر ارجاعات تاریخیش در مورد نقش پیام آوری و پیک بودن، آنهم بین یک زن و مرد، بخاطراشتراکات صوتی هدهد با هادی ، بر می گزیند ( ها و دال در این دو واژه تکرار میشوند) .”مرحبا ای هدهد هادی شده،در حقیقت پیک هر وادی شده| ای به سر حد سبا سیر تو خوش، با سلیمان منطق الطیر تو خوش|”

همراهی هدهد و هادی، واژه سومی را به میدان میکشاند که عبارت است از”حد” آنهم حد سبا. حد و مرز فرمانروا و ملکه یک وادی. گوئیا جستجوی وادی و سرزمین سیمرغ از سوی مرغان، اینجا با جستجوی وادی و سرزمین یک زن بر هم منطبق میشوند. در مورد خود سیمرغ نیز در مقاله ای که روی سایت سیاوشان بخش مقاله ها، قابل دسترس است، توضیح داده ام که سیمرغ را در عالم زبان ، میتوان همان “سیم رُخ” شنید. محبوب مونث ادبیات کلاسیک ما ایرانیان. خود عطار هم هر چند از داخل دریای زبان، شباهت صوتی سیمرغ را با سی مرغ، بیرون میکشد، اما اصراری در این مورد ندارد و تاکید میکند که”گر چل و پنجاه مرغ آیند باز، پرده ای از خویش بگشایند باز>گر چه بسیاری به سر گردیده اند،خویش را بینند و خود را دیده اند”

اما در مورد داغ “پیشوا” که بر پیشانی هدُهُد در نوشته ی ” استحاله سیمرغ” کوفته میشود، نظرتان را به نکات زیر جلب میکنم.
منطق زیبائی شناسی وهنر در فرهنگ فارسی، جستجوی تجسم کل در جزء است. ما تسلط فریدالدین عطار را بر اعماق زبان فارسی در ترکیب” منطق الطیر عطار” می بینیم . سه واژه ای که “ط” را به اشتراک میگذارند و افزون بر ماندگار کردن این نام،معانی متعددی با همین سه واژه تولید میکنند.هر چند از منطق الطیر به مقامات الطیور نیز در کتابها یاد شده، ولی باید توجه کرد با اینکه داستان، محل سخنرانی و به صحنه آمدن پرندگان متعددی ست، طیر یا پرنده، هوشمندانه و با نیت خاصی به طور مفرد ذکر شده و منطق الطیور گفته نشده است. واژه “طیر” به لحاظ صوتی با “سیر” هم وزن است.منطق یا برهان طیر عطار، همان برهان و دلائل سیر و تعالی روانی، زبانی، عطار است. این داستان و این روایت قبل از هر چیز، قصه و روایت ِ سیر فکری شخص شاعر است. عطار هوشمند ی که با ایجاد دیالوگی بین هُدهُد و بخش های مختلف روانی خود، تجربه و دانشش را با تماشاچیان و شنوندگان “نمایش- روایتی” که برپا ساخته، تقسیم میکند و هیچ عنایتی به پروژه های یکسان سازی بقیه، آنهم با اعمال درد و رنج بر آنها، ندارد. در واقع درست بعکس، عطار چنان انسان دوستی ژرف وبی شائبه و قدرتمندی در آثارش ارائه میکند، که او را به زبان امروزی میتوان در ردیف برجسته ترین اومانیست ها قرار داد.

در قصه شیخ صنعان و دختر ترسا که اخیراً مطلبی در این مورد از نظرتان گذراندم، نحوه ی هشیار شدن شیخ نسبت به باختن هویت درخشان پیشین و امنیت ناشی از آن، با ما حرفهای بسیار در این مورد دارد. یوسف به چاه افکنده و از موطن خود دور مانده ی عطار که اینجا در لباس شیخ صنعان ظاهر شده، از طریق خواندن کتاب یا درخشش شهود و اشراق، هشیاری باز نمی یابد. این یاران و دلسوزان و همگنان او هستند که با مشاهده هویت باختگی شیخ به فکر چاره افتاده و همدلی و رایزنی و نیت و اندیشه نیکوی آنانست که کارساز افتاده و به شیخ منتقل میشود. برای عطار انسانها وهمگنان با هم متصلند و اندیشه و کار نیکوی آنان حتی علیرغم دوری فیزیکی، منتقل و دریافت میشود. شیخ صنعان نیز، به صورت خوابی، این آرزوی متراکم یاران و دوستان خود را نسبت به بازگشت شیخ به جهان امنیت و هویت دیرین، دریافت میکند. و گره کار ازینجا گشوده شده، شیخ راه بازگشت پیش میگیرد. در مقاله ” تفکری بین ترسا و صنعان” توضیح دادم که داستان آفرینش، با سه زمانی که مشخصه ِ آنست، یعنی حضور در جهان امنیت، خروج و هبوط، و بازگشت به آن، هسته اصلی نمایشنامه های تاتر، و رمان های حتی مدرن امروزی را تشکیل میدهد. با اینکه دریای ادبیات جهانی و گستره رمانها و نمایشاتی که به زبانهای مختلف نوشته شده، اجازه بررسی حتی بخش اندکی از آنها را نمیدهد، اما نگارنده این مقاله بیاد ندارد در هیچ رمان و داستان و نمایشی، نحوه شکل گیری میل بازگشت و خروج از بی هویتی پرسوناژ، از طریق همیاری و تکاپوی انسانهای نیک نهاد انجام گرفته باشد. در قصه یوسف، آنچه باعث خروج یوسف از زندان و بازیابی یک هویت متعالی میشود، هنر و دانش او درزمینه ی تعبیر خواب است. یکی از زندانیان آزاد شده، سخن از این هنر نزد عزیز مصر میگوید، یوسف را احضار میکنند و هنر نمائی و عرضه دانش تعبیر خوابش، باعث تغییر روش عزیز مصر و تنبه اوشده و موجبات آزادی یوسف فراهم میشود.

در داستان مدرنی چون بوف کور، هشیاری نسبت به افتاده بودن در دام یکی زندگی بسته و بی رشد و نمو، از طریق یک لحظه شهودی و کسب یک هشیاری کوتاه و غیر عادی میسر میشود. زمانی که پرسوناژ برای جستجوی بطری شرابی لای رف ها را می جوید یکباره پرتو منظره ای از یک جهان از دست رفته بر او میتابد. زمان جستجو آغاز میشود ولی پرسوناژ نه فقط یاری از دوستی و انسانهای همفکر و همروح دریافت نمیکند، بلکه روایت این نتیجه را به خواننده عرضه میکند، که راه بازگشت به جهان امنیت و زیبائی و عشق برای همیشه مسدود شده است.

مقایسه ها بکار میآیند تا درجه و شدت خصوصیات دو یا چند متن را نشان دهند. مثال سرگذشت یوسف و بازگشتش به سوی پدر و حریم کنعان، و مثال بوف کور و در جهان مسدود بعد از هبوط، حبس ماندن، و به رویای جهان از دست رفته ی زیبائی ها و لطافت ها دل خوش کردن، جهان بینی و هستی شناسی ویژه عطار را پر رنگ تر میکند. در جهان در هم شکسته بوف کور ما فقط زمان بسیار طولانی بعد از هبوط را داریم و تنها یک لحظه از جهان پیشا هبوط با تمام عشق و زیبائی و امنیتش. اما زمان سوم میسر نمیشود و بازگشت انجام پذیرفتنی نبوده و اساساً جهان پیش از هبوط نابود شده و دیگر موجود نیست. اما برای عطار نه فقط این بازگشت امکان پذیر و نه تنها آن جهان کماکان موجود است، بلکه یارانی همروح و نیک اندیش در کار تدارک و یاری دادن مسافرانند برای بازگشت.

در داستان منطق الطیر، که هُدهُد به روایت امروزین نقشی شبیه روزنامه نگار و مجری برنامه های تلویزیونی را بعهده دارد که با به روی صحنه آوردن مدعیان سیاسی یا فرهنگی و با ایجاد دیالوگ و مناظره، عقاید آنان و نقاط قوت و ضعف آنان را برای تماشاچیان آشکار میسازد، درخشش اومانیسم عطاررا تحسین میکنیم. کارگردان برنامه از طریق مجری و بعد از حذف و افشاگری، یکعده از مدعوین را در جایگاهی می نشاند که خود بینند و تجربه کنند که آن یگانه ای که در جستجوی آنند، در مجموعه ای از خودشان پخش شده است. آنها خود در بر گیرنده یک سیم رخ ند که نه بطور مجزا در تک تکشان بلکه در مجموعه آنها لانه کرده است.

در برابر وضوح این انسان دوستی و اعتبار بخشیدن به جمع انسانی ، برداشت آقای خوزستانی از جهان بینی عطار و سوار کردن یک دستگاه خشک و سختگیر وبیرحم و مردم آزار بر آن شگفت آور و نگران کننده است. نگران کننده ازین نظر که میتوان با درماندگی سوال کرد آیا دیدگاه و نگرشی خاص چنان بر زبان- روان ایرانی سایه افکنده که چون چنگالی آهنین هر نوع زیبائی و لطافت و انسان دوستی و احترام به دیگری را در خود قبضه کرده و درونمایه آنرا مسخ میکند؟
آقای خوزستانی می نگارند:”عروج پرندگان به سوی سیمرغ، به اصطلاح امروزی، پروژه ای ست” کلان مقیاس” که مشخصاً از مرز های کشوری و منطقه ای عبور میکند و تجربه های شهودی خود را در گستره ای جهانی، عرضه میدارد.”

قرائت متواضعانه من از این داستان هیچ شاهدی از پروژه کلان مقیاس، که خروج از مرز های کشوری و منطقه ای را جستجو کند، به دست نداد. هر چند می پذیرم اصطلاحاتی نظیر پروژه کلان مقیاس، از اصطلاحات رایج امروزیند و ما در عصر جهانی شدن به سر میبریم و سخن از “دهکده جهانی” نیز از همان اصطلاحات مد روز است. اما رابطه این موارد را با روایتی که عطار از سیر جنبه های مختلف روحی خودش به سوی معرفت و علم هستی شناسانه و نفی خدائی جدا از خود تک تک انسانها ،ساکن بر قله ای بر فراز آنها ، ارائه میکند، درک نکردم. داستان منطق الطیر عطار، منطق و عصاره و مغز، سیر و سلوک و پژوهش های هستی شناسانه خود شاعر بزرگ است که در این دریافت خلاصه میشود: معشوق هستی در وجود تک تک شما جا دارد. میخواهد سی تا باشید یا چهل وپنجاه تا. هیچیک به تمامی او را ارائه نمیکنید بلکه مجموعه شماست که نشانگر اوست.

آقای خوزستانی در مقاله خود ادامه میدهند: “در سفری چنین طولانی و پر مخاطره که به مرگ انبوه همسفران می انجامد، در سفری که “هدف” (وحدت شکلی و نمادین مرغان) هر وسیله را مشروعیت می بخشد، در سفری که آموزه های ابطال ناپذیر و ” اسطوره مزاج” پیشوا گورکن پرندگان است، در سفری که جان مسافران چنان ارزان میشود که میتواند به ” ابزاری برای نیل به آرمانهای متعالی و بلندپروازانه” هد هد فروکاهد، در سرزمینی که مزد گورکن از جان آدمیزاد بیشتر است….”

براستی که برای هیچیک از اتهامات و پرونده سازی هائی که در حق هدهد و عطار انجام میگیرد، مصداقی نیافتم. کدام مشروعیت بخشیدن به هدف؟ کدام مزاج پیشوا؟ کدام آرمانهای بلند پروازانه؟ عطار نیز چون حافظ چنان وارسته و بی اعتنا به نام و نام آوری زیسته که زندگینتمه دقیقی از او و هویتش در دست نیست. زره یک سیاستمدار کارکشته یا جهانگشائی قسی القلب را بر او پوشاندن را چگونه میتوان تفسیر کرد؟ چه باید نام داد؟

در دادن یک روایت جدید و قرائت نو از کتاب و نوشته ای، بیش از هر چیز باید روی واژه های بکار رفته توسط خود نویسنده کار کرد و بر مبنای آنها نظری ارائه داد و الّا هر بینش و نقطه نظری را با مقداری جملات زیبا یا نازیبا میتوان چون لباسی بر تن یک اثر پوشاند و آنرا به رنگ خود و یا خواسته خود درآورد.

وقتی کلام شاملو نیز بدون اطلاع و سرزده به این پاراگرا ف میخزد و به جهانی که آقای خوزستانی میخواهند با ویران کردن جهان عطار، برای خواننده خلق کنند، وصل میشود، هراس من واقعی تر میشود. ” در سرزمینی که مزد گورکن از جان آدمیزاد بیشتر است” بخشی از سخن شاملو ست که میگوید، هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد.

سخن اینجاست که درست وسط صحبت از اتهامات هُدهُد یکباره نویسنده سر حرف را به سوی “سرزمین” برمیگرداند و هراس مردن در شرایط خاص آن.
و آنوقت من باید بگویم هراس من همه از آنست که :گنه کرد در بلخ آهنگری | به شوشتر زدند گردن مسگری.

پانوشت:

[1] http://feministschool.com/spip.php?…

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours