کمال مطلوب زنانگی: چالش برانگیزترین ارزش های زیبایی شناختی

۱ min read

مهدی احمدیان-7 خرداد 1393

مدرسه فمینیستی: کتاب «فمینیسم و زیبایی شناسی»[1] که تقریبا تنها کتاب مستقل ترجمه شده در باب مفهوم زیبایی شناسی در کالبد الگوی فمینیسم است قصد دارد جنسیت آلوده ی اندیشه درباره درون مایه های زیبایی شناختی را به تصویر بکشد.

رویکرد فمینیست ها به هنر بسیار اثرگذار بوده و در رشته های گوناگونی مانند تئوری هنر، پژوهش های فرهنگی و دیداری (بصری)، و فلسفه بررسی شده است. کتاب ذکر شده برای نخستین بار به شناخت و بررسی موشکافانه نقشی که جنسیت در شکل گیری ایده های فلسفی درباره هنر بازی می کند، می پردازد. در این کتاب درباره ی موضوع های مهم زیباشناسی فمنیستی گفتگو می شود، از جمله:

◀️  
در این کتاب با زبانی روشن به نقشی که جنسیت در دریافت ما از هنر، آفرینندگی و ویژگی های زیباشناختی بازی می کند پرداخته می شود و نویسنده، در این باره می گوید: «بررسی من در مفهوم های بنیادین در تئوری زیباشناختی مانند: هنر، هنرمند، زیبایی شناختی، ذوق و پسند، زیبایی و والایی و شکوه دور می زند. و اینها بخش های سازنده ی دستگاه زیبایی شناسی فلسفی هستند که در هر کجا که هنرمندان می آفرینند، خرده گیران خرده می گیرند و تماشاگران دریافت می کنند.»

چیستی زیبایی شناسی فمینیسم

زیبایی شناسی فمینیستی همچون دیگر شاخه های مورد تاکید این مکتب در تلاش است تا جهان سنت غربی را که مملو از پیش فرض ها و نظریات متعصبانه و یکسونگرانه ی جنسیتی است وادار به بازنگری و بازاندیشی و در نهایت اصلاح کند و بر این اعتقاد است که در حوزه ی هنر و زیبایی شناسی، تبعیض جنسیتی وجود دارد، و این ایراد بزرگ (تبغیص جنسیتی) مانع رشد نبوغ و خلاقیت زنان برای تولید آثار هنری شده است.

فمینیسم می کوشد از شواهد تاریخی در عرصه هنر، مفهومی جنسیتی استخراج نموده و ماهیت مذکر محوری زیباشناسی را از مبانی فلسفی هنر تا آثار خلق شده، اثبات نماید. پرسش عمده ی فمینیست ها این است که چرا زنان در تاریخ هنر جایگاهی ندارند؟ از نظر آنها، تاریخ هنر و زیباشناسی، هیچ گاه هنر زنان را به رسمیت نشناخته و با ترویج اندیشه ها و اتخاذ سیاست های خاص، بر نادیده گرفتن خلاقیت هنری زنان، تأکید کرده است و به جای آن، با موضوع قرار دادن بدن زنان برای آفرینش های هنری، به فرودستی زنان دامن زده است. و البته تلاش فمینیست ها این است تا با نقد فلسفه و تاریخ هنر سنتی زمینه حضور بیشتر زنان را در عرصه های گوناگون هنری فراهم سازند.

هر چند فمینیسم همچون مقوله ای تئوریکی دیدگاه سیاسی یا فلسفی یگانه ای را مرزبندی نمی کند، انگاره های مشترکی[2] یافت می شود که پیگیری دیدگاه های فمینیستی را در زیبایی شناسی و تئوری هنری آگهی می دهد. در واقع فمینیسم باور دارد که جنسیت، مقوله ای پایه ای برای سازمان دهی فرهنگ بوده و همچنان خواهد بود.

«کارولین کرس مه یر» در تلاش است انگاشت سنتی از هنرمند و کندو کاو درباره ی اینکه چگونه انگاره آفریننده هنر (هنرمند)، همچون آرمانی مردانه، سخت به جنسیت آلوده شده را بررسی کند. شاید شدت این مسئله را در موقعیتی می توان مشاهده کرد که حتی در مواقعی که از یک هنرمند واجد نبوغ صحبت می کنیم یعنی کسی که زیردستان را راهنمایی می کند و در اوج شکوفایی است انگاره مردانه برای ما تداعی می شود و او را یک خالق مرد تصویر سازی می کنیم. و اینها انگاشت های بی زمان نیستند بلکه در رنسانس اروپایی پدیدار شدند و پیشرفت کردند، بیشترین گستردگی را در عصر رمانتیک به دست آوردند و هنوز بر روش های فکری امروزین ما نفوذ دارند.

خرد و ناهمسانی جنسیتی در دو معنای مبهم زنانگی و مردانگی

جوامع انسانی دست به دامان درجه های گوناگون خرد می شوند تا نایکسانی اجتماعی و آنچه در پاره ای از دوره های تاریخی برتری “طبیعی” برخی از مردم بر دیگران به شمار می آورند را توجیه کنند: برتری ذهنی و خوی و منش که پایگان های قدرت، آموزش، پایه و درجه را اعتبار می بخشد که به هیچ روی تنها به برتری مردان بر زنان محدود نمی شود.

نقش دوگانه ی خرد نه فقط برای نشان دادن ناهمسانی انسان و ناانسان است برای فرق گذاری میان مردان و زنان در گونه انسان نیز هست- که به رشته ای به هم گره خورده از همتایان مفهومی انجامیده است که خرد را با کنش ها و ویژگی های مردانه پیوند می دهد و نابخردی را به کارهای زنانه. از آنجا که زنان انسان هستند خردمند می باشند و از آنجا که آنها زن هستند آنها را به درون دستگاهی از نمادها می کشانند که نمودار بخش های نابخردانه ذهن، و سرشت خام و مهار گسیخته است.

گویا از زمان ارسطو به بعد در فلسفه این نگرش دنبال شده که تونایی های شناختی و گرایش های طبیعی به گونه ای نابرابر میان مردان و زنان بخش بندی شده و به گونه ای سیستماتیک زنان و ویژگی ها و کنش های آنان را در جایگاه زیردست جای داده است. خرد و ذهن، دادگری، کوشایی و پاسخ گویی (مسئولیت) دولتی و همگانی همه به سان قلمرویی مردانه و جایگاه بهترین کارکرد مردانه شناخته می شوند. در حالی که شور و هیجان و تن، هوس، کنش پذیری و دلبستگی به خانه و زندگی را از آن قلمرو زنانه دانسته اند.

در گفتمان آفرینش های هنری، از کار سخت، مامایی و زایش به صورت استعاره و کنایه فراوان سخن می رود. زنان همیشه در پیوند با فرزندزایی هستند، کارکردی طبیعی که آنها را به تن شان و به مانندسازی و زادآوری جانوری پیوند می دهند؛ مردان هستند که نقش آفرینندگی هنری رها از سرنوشت زیستی (بیولوژیکی) به آنها واگذار شده است.

ایده ی هنر و هنرمند انگاره ای جنسیتی

باور ما از “هنرمند” از ایده های ما درباره ی آنچه به سان “هنر” به شمار می آید، جدا نیست. امروزه واژه کلی “هنر” بیشتر به هنرهای زیبا اشاره دارد، مانند نقاشی، ادبیات، موسیقی و تئاتر؛ اما این خود پیشرفتی تازه است، پیشرفتی که برای ایده ی جنسیت هنرمند پیامدهای مهمی داشته است.

در یونان باستان برخلاف امروز، هنر[3] به معنای کنش های ویژه انجام یا ساخت چیزی بود که به بهزیستی اجتماعی کمک می کرد نه جدا کردن هنرمندان از مهندسان یا استادکاران و نه تنها آن چه را که اکنون هنر می خوانیم بلکه آنچه را هم که دانش و پیشه و فن می نامیم در برداشته است.

هنر خوشی های فراوان به ما می دهد از جمله خوشی های حس های پنج گانه را و چنین خوشی هایی آماده اند تا توان خرده گیری را از کار بیندازند.

حال انتقادات فیمنیستی در حوزه فلسفه هنر، بیشتر در حیطه همین هنرهای زیبا[4]، به عنوان آثاری که ارزش ماندگار دارند و محصول استعداد و قریحه فرد است می باشد. انتقاد از هنری که عمدتا برای لذت زیبایی شناسی خلق شده و عاری از توجه به بهره برداری عموم مردم است.

آنها از عدم توجه به نبوغ هنرمند که از مفاهیم نزدیک و مرتبط با هنرهای زیبا است، انتقاد می کنند، زیرا این امر موجب شده است تا کارهای هنری با نگاه تک بعدی خالق آن (هنرمند) ارزیابی شود. لذا نظریه پردازان فمینیسم با توجه به دو محور مذکور، این سوال اساسی را مطرح می نمایند که چرا هنرمندان بزرگ وجود ندارند؟ و در کتاب مورد بحث ما نیز نویسنده در تلاش است چگونگی به کار رفتن جنس گرایی پنهان ذهن- بدن در مفهوم های زیبایی شناسی را بررسی و کاوش کند. اما در اینکه نویسنده این کتاب چه مقدار در این رابطه موفق بوده، این نوشته کوتاه مجال نقادی آن را ندارد.

ذوق و نبوغ، انگیخته ای مردانه یا زنانه

هر چند زنان را آماده و پذیرای پروردن خوش ذوقی می دانستند، به گمان بسیار، سنجش گران آرمانی زیبایی شناختی، و داوران پسندخوش، بی چون و چرا مردان بودند، چون ذهن و احساس مردان را تواناتر از زنان می دانستند.

بر اساس سنت فلسفی، توان ذهنی برتر مردان گویا به آنها توان بیشتری برای سنجش گری ذوق و پسند در زمینه های پیچیده می بخشد؛ و انگارش جامعه بنیاد که، تجربه زنان محدودتر از مردان هست این معنا را می دهد که گمان نمی رود آنان چنان آزمودگی داشته باشند که به مانند مردان که انگار بینش ژرف تری دارند، ذوق خود را در درون مایه های سخت و دشوار نشان دهند؛ و همیشه در نوشته ها، فرق میان ذوق و پسند “مردانه” برای هنری که ژرف تر و سخت تر است تاکید می شود.

مفهوم نابغه نیز، مقوله ای پرسش آمیز است که ساخته شده تا توانایی های مردمانی با هوش ویژه را بستاید و آنها را از کسانی که به فرمان سرنوشت به کارهای عادی تن در داده اند بالاتر برد. دانشمندان فمینیست با ناباوری دریافتند که سازه های اجتماعی هم مانند هوشمندی مادرزادی، نقش اثرگذاری بر گزینش هنرمندان مرد برای قرار گرفتن در رده نابغه ها دارند. البته این اندیشه تازه ای نیست. ویرجینیا وولف در سال 1929 یادآور شد که زنان از نظر تاریخی در جایگاهی که هوش و توان درونی آنها بتواند پرورده شده و پیشرفت کند، نبوده اند. این مهم نیست که طبیعت، هنرمند را از چه توان و هوشی برخوردار ساخته باشد، آنها باید پرورده شوند؛ بدون آموزش، نبوغ، فقط یک توان نهفته است. پاره ای از فرم های هنری، سدهای ترسناک و دشواری را نه تنها برای فرصت های شناخت، همچنین برای آموزش های پایه ای که برای پی بردن به توان های نهادین و پدید آوردن هنر نیاز به آن هست را بر پا داشته اند. در واقع دگرگونی ها در رویه هنری و کاربرد هنر، هر چه بیشتر به جنسیت آلایی انگاره ی هنرمند یاری رساند. اما آمدن یا بیرون راندن زنان از هنر به هیچ روی یکسان نبوده بلکه بستگی به آن داشته که چه فرم هنری را برگزیده باشند.

پانوشت ها:

[1] فمینیسم و زیبایی شناسی (زن در تحلیل ها و دیدگاه های زیبایی شناختی)، نوشته کارولین کرس میر، ترجمه افشنگ مقصودی، چاپ اول 1387، نشر گل آذین

[2] common assumptions

[3] واژه یونانی هنر، “techne” است.

[4] fine art

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours