کانون زنان ایرانی: گفتگو با شکوفه کاوانی ،نقاش
گریز دختران مهاجر از مردان هموطن
نیما قاسمی
برای آنان که حضور هر چه بیشتر و کامیابتر زنان را در عرصهی اجتماع امری مثبت برای کل جامعه محسوب می کنند شنیدن اخبار پیروزیهای زنان شادیبخش است. قصد دارم از پیروزی یک زن هموطن بگویم که اگرچه در میهن نیست اما نام میهن را از خود دور نکردهاست: شکوفه کاوانی، نقاشیست که این روزها در استرالیا، کشور محل اقامت او، در آلمان، در گینهی نو و در ایران نامش درخشیدهاست. بهتر دیدم که شکوفه را از زبان خودش معرفی کنم. مصاحبهی زیر به این منظور تنظیم شدهاست.
شکوفه! ممکن است مختصری از خودت بگویی؟ کی و کجا متولد شدی و چطور سر از استرالیا درآوردی؟
واقعاً کار سختی است که از خودم بگویم چرا که زندگی بسیار پرفراز و نشیبی داشته ام. در خرداد ماه 1349 در محلهء پامنار تهران در خانواده ای شلوغ و پرجمعیت و درسخوان به دنیا آمدم. دوران کودکیم شاید متفاوت از خیلی کودکیهای دیگر بود چرا که نه سالگی ام مصادف شد با وقوع انقلاب که خیلی چیزها را در خانواده ام تغییر داد – درست مثل بسیاری از ایرانیان دیگر – و مرا و نسل مرا با مسایلی آشنا کرد که به درستی هم از آنها سر در نمیآوردیم اما بدلیل هیجان بزرگترهایمان درگیر آنها شده بودیم. قسمت خصوصی این ماجرا بماند برای بعدها که شاید بشود راحتتر حرف زد اما همین برایت بس که دوران نوجوانی مرا بشدت تحت تاثیر قرار داد و تبدیلم کرد به یک موجود عجیب و غریب فیلسوف میان یک نسل اخته شده.
دوران دبستان و راهنمایی را در مدرسه سعدی گذراندم و برای دبیرستان رفتم دبیرستان ” ژاندارک ” که شده بود ” زهرا ” .دبیرستان روحی ژاندارک وار داشت و مرا سوق داد به استقلال طلبی و طغیان. شاگرد خیلی زرنگی بودم و همه انتظار داشتند که پزشکی قبول شوم اما حتی تصور اینکه مدام به حرف دیگران گوش کنم حالم را بهم میزد. پدرم مرد دمکراتی است اما درست مثل خانوادههای دیگر ایرانی همه راجع به همه چیزم نظر میدادند و من هم قرار بود که حرف گوش کنم که نکردم.
سودای آن داشتم که ژنتیک بخوانم – که هنوز هم دارم – و می دانستم که در ایران امیدی به این کار نیست و دنبال این بودم که راهی پیدا کنم که از ایران خارج شوم و می دانستم که اگر مدرک پرستاری داشته باشم ؛ راحتتر می توانم اقامت بگیرم و از ایران بروم و استقلال کسب کنم ؛ به همین دلیل بود که علیرغم میل خانواده ام و با وجود مخالفتهایشان؛ پرستاری را انتخاب کردم آن هم در بندرعباس تا بتوانم روئ پای خودم بایستم و خودم برای خودم تصمیم بگیرم و باید اعتراف کنم که راه سختی بوده است اما یک چیزی را یکبار دیدم که ملکه ذهنم شد. نوشته ای روی سربند یک بسیجی به این مضمون: جگر شیر نداری، سفر عشق مکن!و این جگر شیر بود که کاردستم داد و پس از پایان درس و طرح , تقاضائ مهاجرت کردم و سر درآوردم از استرالیا.
تو در سالهای 2005، 2007 و 2008 از سوی روزنامه ی دیلی تلگراف نامزد دریافت جایزهی سال استرالیا بودی. ممکن است توضیح دهی که این جایزه به چه کسانی و با چه هدفی تعلق میگیرد؟
در استرالیا کارهائ جالبی از طرف دولت انجام می گیرد و آن هم انتخاب “استرالیایی سال” است که البته در چهار گروه این جایزه به کسانی تعلق میگیرد که کار برجسته ای در زمینهی علم ؛ فرهنگ و یا هنر و یا انساندوستی انجام داده اند و این جایزه بسیار مهمی است ؛ چرا که جایزه در مجلس استرالیا و توسط نخست وزیر به برندگان اهدا می شود که البته مراسم هم بطور زنده از تلویزیون پخش می شود. بجز برندگان اصلی ؛ حدود هزار نفر هم – از میان بیست میلیون جمعیت استرالیا – نامزد دریافت این جایزه می شوند که من هم سه بار در سالهائ 2005 و 2007 و 2008 نامزد دریافت جایزه شده ام که بسیار به آن مفتخرم.
من از وقتی که به استرالیا آمده ام ؛ کار کرده ام و درس خوانده ام. درست است که با مدرک پرستاری – گرایش اطاق عمل – اقامت استرالیا گرفتم اما گفتند که مدرکم فقط برای مهاجرت اعتبار دارد و باید دوباره درس بخوانم و من هم که خودم با سرکشی به استرالیا آمده بودم و انتظار کمک از خانواده نداشتم ؛ دراین ده سال – یعنی از همان سال 1997 که به استرالیا آمدم – تا به حال کار کردم و به صورت مکاتبه ائ درس خواندم و بعد از ده سال مدرک لیسانسم را دوباره گرفتم یعنی الان دو تا لیسانس پرستاری دارم؛ یکی از ایران؛ یکی از استرالیا.
به جز آن هم در زمینه هائ دیگر هم بسیار فعال بودم . یک نمایشگاه نقاشی فردی داشتم در سال 2003 به نام “گرافیتیهای پارسی” که این بعد از ماجرای یازدهم سپتامبر بود که عرصه به ما خاورمیانهایها در استرالیا و جهان غرب خیلی تنگ شده بود. خانم شهرنوش پارسی پور – نویسندهی ایرانی – که برائ فستیوال نویسندگان به سیدنی دعوت شده بودند ؛ نمایشگاهم را افتتاح کردند و در حقیقت این صدای اعتراض فردی من بود به وجود نژاد پرستی پنهان.
البته ناگفته نماند که مثل “شنید اُکانر” – خوانندهی ایرلندی – هم موهایم را از ته زده بودم؛ البته برای اعتراض ( از همان کارهائ انقلابی ) و بعد هم یک ماجرایی ناراحت کنندهای در سیدنی اتفاق افتاد به نام “آشوبهای کورونلا” – کورونلا نام یک منطقهی ساحلی در جنوب شرقی سیدنی است – که یک عده لبنانی و استرالیایی سفید پوست علنا ً افتادند به جان هم! و تصویر پسری تیتر اوّل روزنامه ها شد که روی بدن لختش نوشته بود :”ما اینجا به دنیا آمده ایم؛ شما به اینجا فرار کرده اید”
آشوبهای زشتی بود و دولت فدرال استرالیا خیلی سعی کرد که این مساله را ریشه یابی کند و با آن مقابله بکند – حتی دولت محافظه کار و لیبرال جان هوارد ! – و مطبوعات هم کنفرانسهای بسیاری جهت بررسی این چهره زشت استرالیا – که البته هیچکس دوستش نداشت به جز عدهی خاصی که همواره مشغول ماهی گرفتن از آب گل آلود هستند – برگزار کردند و مردم عادی بهعلاوهی متخصصین برای بحث و بررسی دعوت شدند ( یعنی کاری که ما بلد نیستیم و همواره چاره را در حذف همدیگر جستجو میکنیم ) .
خلاصه من هم دست به کار شدم و به همراه دوست یوگسلاوم یک گروه هنری راه انداختم که از ملیتهائ مختلف تشکیل شده بود و شروع کردیم به راه انداختن نمایشگاههای نقاشی و اسم گروهمان را هم گذاشتیم “همبستگی – هنر برای انسانیت” که تا به حال 12 نمایشگاه داشتیم و حتی دولت هم به ما امسال کمک مالی کرده است و تازه بخشی از درآمد ما میرود برائ کمک به بیوه زنان و یتیمان افغانستان از طریق موسسهی خیریهی خانم “محبوبه راوی” که انتشارات “راندم هاوس” هم کتابی در مورد او منتشر کرده است.
به خاطر همین فعالیتها و کارها بود که طی سه سال متوالی 2005 ؛ 2007 & 2008 برائ جایزهی “استرالیایی سال” و در سالهای 2005 و 2007 برای ” مدال افتخار ملی استرالیا “از طرف روزنامهی “دیلی تلگراف” کاندید شدم.
من یادم میآید که گزارش سفرت را به گینهی نو به قلم خودت خوانده بودم. به خصوص یادم میآید صحنهی غمانگیزی را توصیف کردهبودی: اینکه این کشور مردمانی به غایت فقیر داشت که از همان محوطهی فرودگاه با شگفتی به هواپیماها و کسانی که از آن پیاده میشدند نگاه میکردند. تو در این کشور چه مأموریتی داشتی؟
ماجرای سفر من به گینهی نو خیلی جالب است که شرح مفصل آن را همانطور که خودت میدانی در مجله های نافه در ایران و بررسی کتاب در آمریکا چاپ شده است؛ اما اگر آنها که نخوانندهاند و دلشان میخواهد بخوانند؛ میتوانند بروند به سایت ایرانیان مقیم استرالیا:
و آنجا هم بروند به بخش مطالب ارسالی شما و روی اسم من و مقاله را با عکسهایش ببینند. اما به طور خلاصه برایت میگویم که نامهی غیر مترقبه ای دریافت کردم از موءسسه ” شاهزاده کلاوس ” در هلند که از من دعوت کرده بودند برائ اهدای این جایزه به دکتر مایکل مل بروم به گینهی نو که من هم رفتم که هم فال بود و هم تماشا … البته ناگفته نماند که این جایزه سالی یکبار به ده نفر در سراسر دنیا هدیه میشود و جایزهی اصلی سال 2007 هم به آقای رضا عابدینی – گرافیست ایرانی – اهدا شده بود که شاید یکی از دلایل انتخاب من هم برائ اهدای آن به دکتر مل ؛ همین بوده است.
یکی از تابلوهای تو با نام “سگ و زمستان طولانی” به عنوان پوستر همایش بین المللی “بهداشت روانی زنان” در ملبورن انتخاب شدهاست. هنرمندی تو در این تابلو و مضمون کارت چگونه علاقهی برگزارکنندگان همایش را جلب کرد؟
در مورد “سگ و زمستان بلند” پرسیده بودی . این نام کتابی است نوشتهی خانم شهرنوش پارسی پور …این کتاب گوییا که قصهی زندگی من است؛ شاید بیش از سی بار این کتاب را خواندهام . یکجور حدیث نفس است چرا که خواهری داشتم که از دست دادم و این فقدان درست مثل قهرمان داستان این کتاب – حوری – که برادرش حسین را از دست میدهد همهی زندگی ام را تحت تاثیر قرار داده است ؛ آنهم بدجور حتی تا به حال.
این تعلق خاطر به این داستان باعث شد که تصمیم بگیرم که کتاب را ترجمه کنم – از فارسی به انگلیسی – که الان کتاب در حال ویراستاری است و امیدواریم که به زودی چاپ شود. بعد هم چون نقاشی میکنم ؛ اسم یکی از تابلوهایم را که در دوران دوباره بازخوانی این کتاب و دوباره تحت تاثیرش بودن کشیده بودم ؛ گذاشتم “سگ و زمستان بلند”.
بعد هم این کنفرانس بین المللی “بهداشت روانی زنان” در ملبورن پیش آمد که من هم بخشی از ترجمهام را فرستادم بهمراه نقاشی که بعنوان پوستر قبول شد و آن بخش از ترجمه ام هم در بولتن کنفرانس چاپ شد و برایم خیلی جالب بود که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت و زنان زیادی از سراسر دنیا به آن توجه نشان دادند ؛ بخصوص کمیتهی اصلی کنفرانس.
البته قبل از این کنفرانس هم ؛ کتاب “سگ و زمستان بلند” را در کنفرانس مربوط به افسردگی هم معرفی کرده بودم که حتی در جراید استرالیا هم منعکس شد.
در تابلوهای تو زنانهگی حضور دارد. نسبت خودت را با جنبش زنان در سراسر دنیا چگونه ارزیابی میکنی؟
من یک زن هستم و در این مورد هیچ حق انتخاب نداشته ام ولی به شدت به زن بودن خودم افتخار می کنم و از آن لذت میبرم ولی همواره در ایران به خاطر این موضوع تحت ستم بوده ام و با من طوری رفتار شده است که انگار شعور زندگی کردن ندارم … من به مردان احترام می گذارم و آنها را دوست دارم و معتقد هستم که این مردان نبودهاند که به زنان ظلم کردهاند بلکه این سیستم شکل گرفته در طی قرون و اعصار بوده است که زن را به خصوص در خاورمیانه به چنین ذلتی کشاندهاست.
من خودم را همواره از خیلی مردهای اطرافم عاقلتر دیدهام هرچند که خیلی هم برای آنها احترام قایل بوده ام ؛ به خصوص که شخصیتم توسط یک مرد که بهترین دوست دوران زندگیم بوده و هست – و جای خالی خواهرم را برایم پر کرد – شکل گرفته است ولی این مانع از این نمی شود که با ظلمی که به زن ایرانی روا میشود ؛ نجنگم بخصوص وقتی که خیلی از مردهای ایرانی – حتی در خارج از کشور – هم دست از این ظلم وستم بر نمیدارند و در حال سوءاستفادهی دایمی از چیزی هستند که فکر میکنند که حق مادرزادیشان است.
البته من خیلی دلم برایشان میسوزد ولی من هم همان چیزی را در خارج از کشور تجربه کردهام که دکتر مهرداد درویش پور – نویسنده و محقق ایرانی مقیم سوید – از آن بعنوان “دختران مهاجر؛ قربانی ستم چهار گانه” نام میبرد و آنقدر تلخ است که باعث میشود که ما دختران شرقی طالب حقوق انسانی خویش هم در اینجا از مردان هموطن خویش بگریزیم.
که البته این موضوع در کنفرانس “سلامت روانی زنان” هم مورد بررسی قرار گرفت بخصوص که موج قتلهای ناموسی صادره از خاورمیانه بشدت دنیای غرب را که تا چندی پیش با این مسایل بیگانه بود ؛ به شدت تکان داده است. من به این کنفرانسها بعنوان محلی برائ طرح کردن این مسایل غیر انسانی که نسبت به زن شرقی – به طور کل – روا میشود در یک سطح بین المللی و آشنایی با زنان سایر زنان جهان نگاه میکنم و ار تباطم را در این حد و سطح میبینم و امیدوارم که حتی از طریق همین کنفرانسها هم بشود برای تغییر این قوانین ظالمانه کاری کرد .
کتابی با نام دراویش رقصان (Whirling Dervishes) از ارا فریدلندر (Ira Friedlander) توسط تو به پارسی برگشتهاست که مورد استقبال علاقهمندان کتاب و به ویژه ارادتمندان مولانا در ایران قرار گرفت و نسخههای آن خیلی زود نایاب شد. چه شد که سراغ ترجمهی این کتاب رفتی؟ مولانا – و به طور کلی عرفان صوفیانه – چه جایگاهی در ذهن تو دارند؟
داستان ترجمهی کتاب “مولانا و چرخ درویشان” هم ماجرای مفصلی است که آن را هم در مقالهی جداگانهای در سایت ایرانیان شرح دادهام اما به طور خلاصه میگویم که این کتاب به طور اتفاقی به دستم افتاد و مسحورم کرد و سه سال طول کشید تا ترجمهاش کردم و شش سال هم طول کشید تا چاپ شد ولی در عرض یک ماه نایاب شد!
من خودم را یک درویش همواره در حال چرخش میدانم … زندگیم اینقدر پرفراز و نشیب بوده که جز چرخیدن آنهم به ضرب آهنگ عشق چارهای نداشتهام.
باز در عرصهی نشر کتاب فعال خواهی بود؟
کتاب دومی ترجمه کردهام به نام “من کیستم؟” نوشتهی نویسندهی ابوریژینال – بومی استرالیا – خانم دکتر آنیتا هیس که در حال حاضر در ایران در حال ویراستاری است و امیدوارم که به زودی چا پ شود . برای اطلاعات بیشتر راجع به این کتاب همان سایت ایرانیان را چک کنید.
کتاب سومم هم همان ترجمهی انگلیسی “سگ و زمستان بلند” است که آنهم در حال ویراستاری است.
در حال حاضر هم دارم روی اشعار خانم دکتر آنیتا هیس کار میکنم و بطور کلی میخواهم که ادبیات بومیان استرالیا را دستمایه کارم قرار دهم چرا که برائ خوانندهی ایرانی موضوعی تازه است و امیدوارم که به اندازهی کافی جذاب و موفق باشد.
تحصیلات رسمی تو در پرستاری بوده است، اما الان بیشتر به عنوان یک نقاش فعالی. تفاوت پرستاری و نقاشی برای تو چیست؟
نیما جان ؛ تحصیلات من پرستاری – گرایش اطاق عمل – بوده است که باعث شده کار پیدا کنم و چرخ زندگی را بگذرانم اما نقاشی را دوست دارم چرا که تسکین دهندهی درد غربت و عشق و …است . شاید من هم مثل سهراب و هر نقاش دیگری در این رنگها دنبال آرامش گم گشتهام میگردم و یا شاید بعنوان یک زن میخواهم که صدای خودم را به گوش آن کسانی برسانم که هیچوقت حاضر به شنیدن نیستند.
از جشنوارهای بگو که قرار است در برلین برگزار شود و به تو نقش ملکه الیزابت را پیشنهاد کردهاند. چطور شد که تو را برای ایفای نقش ملکه الیزابت در نظر گرفتند؟
این خبر هم مثل همهی چیزهای دیگر در زندگیم غیر منتظره بود. فقط همین قدر بگویم که عضو شبکه جهانی
هستم که گویا فستیوال برلین را برگزار میکند و قرار است که فیلمی درست کنند از ده شخصیت فیلمهای تاریخی سینما که باهم در یک آپارتمان به مدت دو هفته زندگی میکنند. لیست این ده شخصیت را برایت میفرستم اما چیز بیشتری نمیدانم اما حدس میزنم مثل کارهای کیا رستمی است که میخواهند از آدمهای عادی بازی بگیرند . من را هم انتخاب کردهاند که نقش ملکه الیزابت را بازی کنم که اگر این فیلم اصلی ساخته “شیکار کاپور” و با بازئ نفس گیر “کیت بلانشت” را ببینید؛ دلیل انتخاب یک دختر ایرانی را میفهمید.امیدوارم که برائ این نقش انتخاب شایسته ای باشم و روی هموطنانم را سفید کنم … اما بیشتر از این بماند برای وقتی که فیلم تمام شد.
+ There are no comments
Add yours